English Version
This Site Is Available In English

اولین چیزی که در بخش تازه‌واردین آموزش داده می‌شود، رعایت نظم، انضباط، حرمت‌ها و فرمان‌برداری است. (نمایندگی ارکیده کرمان)

اولین چیزی که در بخش تازه‌واردین آموزش داده می‌شود، رعایت نظم، انضباط، حرمت‌ها و فرمان‌برداری است. (نمایندگی ارکیده کرمان)

چهارمین جلسه از دوره دهم کارگاه‌های آموزشی_ خصوصی خانم‌های مسافر و همسفر نمایندگی ارکیده کرمان، با استادی راهنما مسافر آسیه، نگهبانی مسافر اعظم و دبیری مسافر خدیجه، با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره۶٠» روز چهارشنبه ۱۶ مهر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۱:۰۰ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:

سلام دوستان آسیه هستم یک مسافر.

در ابتدا، سپاسگزار خداوند هستم که به من اجازه داد تا امروز نیز در جمع اعضای کنگره و نمایندگی ارکیده کرمان باشم و در این جایگاه خدمت کنم. همچنین به خدمتگزاران نمایندگی یاس اصفهان که ما را همراهی کرده و امروز در شعبه ارکیده کرمان حضور دارند، خیرمقدم عرض می‌کنم و خوش آمد می‌گویم.

امروز با در رابطه با دو موضوع صحبت می‌کنیم؛ اول، دستور جلسه هفتگی که این هفته در مورد نظم، انضباط و احترام در کنگره است و دوم، جشن تولد یک سال رهایی خانم فاطمه را در کنار هم برگزار می‌کنیم.

در مورد دستور جلسه این هفته می‌توانم بگویم، همان‌طور که می‌دانیم، تا قبل از حضور در کنگره، یک فرد مصرف‌کننده به دلیل اعتیاد، عدم آگاهی، نادانی و مسائل متعدد دیگر، کم‌کم نظم زندگی خود را از دست می‌دهد و همه چیز در جای خود نیست. شاید همه ما این تجربه را داشته باشیم. من خودم زمانی که مصرف‌کننده شدم، دیدن طلوع آفتاب برایم هیچ معنایی نداشت و نمی‌توانستم صبح زود از خواب بیدار شوم و فرزندم را همراهی کنم. همچنین به عنوان یک خانم، نمی‌توانستم امور زندگی و کارهای روزانه را به درستی انجام دهم.

در جهان هستی، همه چیز بر پایه نظم است. اگر به طلوع و غروب خورشید، شب و روز، آغاز و پایان فصل‌ها و سایر پدیده‌ها نگاه کنید، می‌بینید هر چیز در جای خود قرار دارد و خارج از این نظم اتفاق نمی‌افتد. برای مثال، امکان ندارد خورشید زودتر از زمان مقرر طلوع کند یا به یک نفر بیشتر و به نفر دیگر کمتر بتابد. آقای مهندس بارها فرموده‌اند که همه ما باید از طبیعت و هستی الگوبرداری کنیم.

تصور می‌کردم زندگی‌ام بر پایه نظم استوار است و فردی مسئولیت‌پذیر هستم، اما با ورود به کنگره دریافتم که نه نظمی در زندگی‌ام حاکم بوده و نه من فرد مسئولیت‌پذیری بودم. خواب نامنظمی داشتم؛ شب‌ها دیر می‌خوابیدم و صبح دیر بیدار می‌شدم، کارهای روزمره را به روز بعد موکول می‌کردم و بی‌نظمی‌های دیگری زندگی مرا از مسیر نظم خارج کرده بود.

اما وقتی به عنوان تازه‌وارد به کنگره می‌آییم، اولین چیزی که در بخش تازه‌واردین آموزش داده می‌شود، رعایت نظم، انضباط، حرمت‌ها و فرمان‌برداری است. چه بسا فردی که به قصد درمان وارد کنگره می‌شود، علاوه بر خواسته، باید خیلی مسائل دیگر را نیز رعایت کند؛ از جمله: به‌موقع حاضر شدن در کنگره، شرکت در جلسات کارگاه و لژیون، مشارکت کردن، نوشتن سی‌دی‌های آموزشی و مصرف دارو در زمان و مقدار مشخص شده. رعایت همه این موارد، فرد را به درمان و رهایی می‌رساند.

فردی که آخر جلسه می‌آید یا تنها برای لژیون خود را می‌رساند، ممکن است چند ماه از سفرش بگذرد اما هنوز نتواند سی‌دی‌هایش را به موقع بنویسد، هیچ تلاشی نکند و فقط از راهنمای خود انتظار پیشرفت داشته باشد، برای او نتیجه مطلوب حاصل نمی‌شود و به خواسته‌اش نمی‌رسد. از همان ابتدا، در کنگره نظم، انضباط و احترام حاکم است؛ زیرا اگر اینگونه نبود، ما نمی‌توانستیم به راحتی در این مکان درمان شویم.

همه جایگاه‌ها در کنگره محترم هستند، به خصوص کسانی که شال دارند. آقای مهندس فرموده‌اند: «حتی اگر این شال را بر روی یک چوب خشک هم بیاندازند، باید به آن چوب خشک احترام بگذاریم.» این سخن ارزش جایگاه را به من نشان می‌دهد. پس وظیفه داریم از ایجنت، مرزبانان، راهنمایان و تمام کسانی که در کنگره خدمت می‌کنند، فرمان‌برداری کنیم و اگر بخواهیم به درمان و حال خوب برسیم، باید «چشم گفتن» را یاد بگیریم.

ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «از هر دست بدهی، از همان دست هم می‌گیری.» به عبارتی، کسی که تا قبل از آمدن به کنگره نه جایگاه معقولی داشته، نه احترامی و نه شخصیتی و در اثر اعتیاد خرابی‌های زیادی ایجاد کرده، با ورود به کنگره و دریافت آموزش‌ها، رفتار و عملکردش تغییر می‌کند و چیزهای از دست رفته به او باز می‌گردد.

در همین رابطه، آقای مهندس در صحبت‌های روز چهارشنبه فرموده‌اند: «در جلسه‌ای دعوت شدم، به من گفتند: اگر از شما سؤال شود آیا مصرف‌کننده هستید، خجالت نمی‌کشید؟ پاسخ دادم: من انسان‌ها را مجبور می‌کنم به من احترام بگذارند.» امروز می‌بینیم که هزاران نفر به دلیل رفتار، گفتار، کردار و عمل آقای مهندس، احترام زیادی برای ایشان قائل هستند؛ حتی اگر بعضی از شما هنوز ایشان را ندیده باشید و تنها صدایشان را شنیده باشید، احترام خاصی برایشان قائل هستید؛ زیرا در کنگره نجات پیدا کردیم و درمان شدیم و همواره باید قدردان زحمات ایشان باشیم.

اما در مورد دستور جلسه دوم، تولد یک سال رهایی خانم فاطمه را به جناب آقای مهندس، خانواده محترم، جناب دکتر امین، دیده‌بان محترم خانم‌های مسافر خانم مونا، ایجنت محترم شعبه خانم رمله، گروه مرزبانی، تمامی خدمتگزاران و کل گروه خانم‌های مسافر تبریک عرض می‌کنم. برای خانم فاطمه و خودم بسیار خوشحالم و واقعاً حس و حال ویژه و خوبی دارم.

وقتی یک نفر در کنگره درمان و رها می‌شود، رهایی یک طرف و تولدها یک طرف است. شاید یک سال گذشته باشد، اما هر روز از این یک سال پس از رهایی با سختی‌ها، مشکلات و آموزش‌هایی همراه است؛ نیروهای بازدارنده و مشکلات وارد افکار و زندگی ما می‌شوند و اگر این یک سال دوام بیاوریم و در کنگره بمانیم، به آنچه می‌خواهیم دست می‌یابیم. پس بسیار خوشایند است که یک نفر بتواند به مرحله تولد برسد.

خانم فاطمه سفر سختی داشت و زمان سفرش طولانی شد، اما واقعاً خواسته درمان و رهایی داشت و از همان بدو ورود تلاش کرد تا به این رهایی برسد. او عاشق خدمت کردن است و علاقه دارد کاری را به انجام برساند.

خانم فاطمه از آن دسته افرادی است که اگر کاری به او واگذار شود، اطمینان داریم آن را به درستی انجام می‌دهد. در این چند ماه که من شنبه‌ها در شعبه حضور نداشتم، با کمک خانم فرزانه و خانم سعیده، لژیون را اداره می‌کردند. همیشه سعی می‌کند با عشق و محبتی که دارد، رهجوها را در کنگره نگه دارد تا به درمان برسند و خدمت کنند.

اکنون او نگهبان لژیون سردار است، توانسته دنور شود و خواسته بسیار قوی برای پهلوانی دارد. تمام تلاشش این است که بتواند یک نفر را به کنگره جذب کند و همچنین یک الگوی خوب است؛ چرا که با وجود داشتن چهار فرزند پسر، همیشه حضورش در کنگره پررنگ بود، غیبت نداشت، سی‌دی‌هایش را مرتب می‌نوشت و رهایی بسیار خوبی داشت.

خیلی برای خانم فاطمه خوشحالم و ان‌شاءالله آنچه در خدمت کردن دریافت می‌کنی، همیشه حافظ این رهایی باشی و در کنگره بمانی. به همسر و فرزندانشان تبریک می‌گویم؛ همسرشان در کنگره راهنمای تازه‌واردین هستند. همچنین به هم‌لژیونی‌های خانم فاطمه تبریک می‌گویم. این همیشه در ذهنم است که برای لژیون تلاش کرده‌ای. امیدوارم بهترین‌ها نصیب خودت، زندگی و خانواده‌ات شود.

پیام تولد مسافر فاطمه:

«باید در کارهایتان به نقطه‌های باارزش فکر و عمل نمایید و در کلام و سخن خداوند، به نتایج و معنای واقعی دست یابید.»

خواسته مسافر فاطمه در تولد یک‌سال رهایی:

خواسته اول: بیان نکردند.

خواسته دوم: عزیزانی دارم که درگیر اعتیاد هستند، امیدوارم اذن حضور در کنگره برای آن‌ها نیز صادر شود و به درمان و حال خوب برسند.

اعلام سفر مسافر فاطمه:

آخرین آنتی‌اکس مصرفی: تریاک_ روش درمان: DST_ داروی درمان: OT_ مدت سفر: ۱۵ ماه_ نام راهنما: خانم آسیه_ مدت رهایی: یک سال و پنج ماه_ ورزش در کنگره: بدمینتون. 

صحبت‌های مسافر فاطمه:

سلام دوستان فاطمه هستم یک مسافر.

در ابتدا سر تعظیم فرود می‌آورم در مقابل خالق مهربان که در تاریک‌ترین روزهای زندگی‌ام دستم را گرفت و چراغ امید را در دلم روشن کرد و راه کنگره را به من نشان داد. تشکر می‌کنم از آقای مهندس دژاکام، خانواده محترمشان و دکتر امین. تشکر ویژه دارم از دیده‌بان محترم خانم‌های مسافر، سرکار خانم مونا که امروز جای خالی ایشان را به شدت احساس می‌کنم، و از ایجنت محترم شعبه خانم رمله و گروه مرزبانی. تشکر می‌کنم از خانم فاطمه، چرا که اگر امروز همسرم با شال خوش‌رنگ مغز پسته‌ای در کنارم نشسته است، حاصل محبت ایشان است. از راهنمای خوبم خانم آسیه، سپاسگزارم که هر آنچه امروز هستم و دارم، مدیون آموزش‌های ایشان است. تشکر می‌کنم از همسرم که در این روز به یاد ماندنی در کنار من حضور دارد و همیشه با صبوری و مهربانی، حامی و پشتیبان من بوده است. همچنین از پسرانم سپاسگزارم و از خداوند شاکرم که امروز این عزیزان در کنار من هستند.

خیرمقدم می‌گویم به تمام عزیزانی که از اصفهان تشریف آورده‌اند و خوشحالم که امروز در شعبه ما حضور دارید. می‌خواهم از شبی قبل از ورودم به کنگره بگویم، شبی که برای من نقطه پایان تاریکی و آغاز امید شد. آن شب یکی از تلخ‌ترین شب‌های زندگی‌ام بود؛ همسرم سقوط آزاد موادش را کنار گذاشته بود و شرایط مصرف برای من خیلی سخت بود، تازه زایمان کرده بودم و فرزندم بیست روزه بود. چیزی که بیشتر از هر چیز آزارم می‌داد این بود که او دیگر مصرف‌کننده نبود ولی من هنوز مواد مصرف می‌کردم.

مثل شب‌های قبل، به اتاق رفتم و پسرم را نیز با خود بردم تا اگر گریه کرد، لازم نباشد در را باز کنم و بوی تریاک بیرون برود. زیر در را با پتو پوشاندم و پنجره را باز کردم. هوا خیلی سرد بود ولی من از درون می‌سوختم. آن شب به پایین‌ترین نقطه زندگی‌ام رسیده بودم؛ خسته، درمانده و پر از حس شکست، درد و حالی که پسرم روی پاهایم خوابیده بود. پتویش را محکم جلوی دهانم فشار دادم تا صدای فریادم را همسر و فرزندانم نشنوند و با تمام وجود فریاد زدم: «خدایا کمکم کن…»

شاید آن شب صدای فریادم را کسی نشنید، اما آن صدا در آسمان شنیده شد. صبح روز بعد، همسرم از طریق سایت کنگره را به من معرفی کرد و دری از طرف خداوند به رویم گشوده شد. وارد جایی شدم که بوی عشق و امید می‌داد؛ جایی که آدم‌ها بدون هیچ چشم‌داشتی دست یکدیگر را می‌گیرند. راهنمایی سر راهم قرار گرفت که انگار سال‌ها او را می‌شناختم، خانم آسیه. اگر بخواهم شما را توصیف کنم، شما فرشته‌ای بودید که نشان دادید کدام راه به زندگی و آرامش ختم می‌شود؛ مانند مادری دلسوز و معلمی فداکار، هر زمان لازم بود با جذبه پدرانه راهنمایی‌ام کردید یا با مهر مادرانه مرا در آغوش گرفتید. شما به من صبور بودن، عشق و محبت، قدردانی و بخشش آموختید؛ زیرا من نه صبور بودم، نه قدردان و نه می‌توانستم ببخشم. آموزش‌ها و جلسات کنگره به من یاد داد که نگرش خود را تغییر دهم تا زندگی‌ام تغییر کند.

در جزوه پروتکل که برای امتحانات می‌خواندیم، جناب مهندس نوشته‌اند: «راهنمایان چیزی را دریافت می‌کنند که با زبان نمی‌توان گفت.» یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای من در طول درمان این شد که به جایگاه راهنمایی برسم تا بتوانم دست دیگران را بگیرم و کمک کنم، همانطور که به من کمک شد. برای همین تلاش کردم و در آزمون راهنمایی قبول شدم. من این شال را بزرگ‌ترین هدیه زندگی‌ام می‌دانم. در این مسیر، کسی که همیشه کمکم کرد، پسر بزرگم، عرشیا بود. او با وجود سن کمی که داشت، همیشه همراه من بود. دو ماه مانده به آزمون اصلی، هر روز از صبح تا شب من به اتاق می‌رفتم و کتاب‌ها و جزوه‌ها را می‌خواندم و تنها کاری که در خانه انجام می‌دادم آشپزی بود. عرشیا تمام کارهای خانه و مراقبت از برادرهای کوچکش را انجام می‌داد تا من راحت‌تر بتوانم مطالعه کنم و برای آزمون آماده شوم. امروز می‌خواهم از صمیم قلبم از پسرم تشکر کنم و به او بگویم: «عرشیا جان، تو با وجودت و حمایتت به من قدرت دادی تا در این راه ثابت قدم بمانم و امروز فقط جشن تولد من نیست، بلکه جشن امید و تلاش خانواده ماست.»

او به من آموخت که همیشه پدر و مادر حامی فرزندانشان نیستند، بلکه گاهی فرزندان حامی پدر و مادر می‌شوند. امروز می‌خواهم به تازه‌واردین و کسانی که در شروع مسیر هستند بگویم: من هم روزی در جایگاه شما بودم، با دلی شکسته، پر از تردید و ناامیدی. اما امروز اینجا ایستاده‌ام تا بگویم اگر خواسته داشته باشید، خیلی راحت می‌توانید به درمان برسید؛ کافی است به کنگره و راهنمایتان ایمان داشته باشید و هر آنچه گفتند، فقط بگویید «چشم». چون هیچ کس تا ابد محکوم به ماندن در تاریکی نیست.

ممنونم از همه کسانی که امروز مشارکت کردند و تبریک گفتند. ان‌شاءالله روزی همه سفر اولی‌ها این جایگاه را تجربه کنند.

اعلام سفر و مشارکت مسافر مسلم، همسر خانم فاطمه:

سلام دوستان مسلم هستم یک مسافر. با سقوط آزاد وارد کنگره شدم. آخرین آنتی‌اکس مصرفی: تریاک_ روش درمان: DST_ داروی درمان: OT_ مدت سفر: ۱۱ ماه_ نام راهنما: آقای رضا عسکرپور_ مدت رهایی: یک سال و چهار ماه_ ورزش در کنگره: شنا.

ابتدا از صمیم قلب از بنیان‌گذار کنگره ۶۰، جناب آقای مهندس دژاکام تشکر می‌کنم که با عشق و ایمان، این مکان مقدس را برای ما فراهم کردند. تشکر ویژه دارم از دیده‌بان محترم خانم‌های مسافر سرکار خانم مونا و از ایجنت پیشین شعبه، سرکار خانم فاطمه و ایجنت حال حاضر، سرکار خانم رمله. قدردان و سپاسگزار راهنمای همسرم، سرکار خانم آسیه و راهنمای خوبم، آقا رضا هستم که حال خوب امروز من و خانواده‌ام را مدیون این دو بزرگوار هستم. تشکر ویژه دارم از جناب آقای نقدی، ایجنت شعبه ارگ، زیرا به واسطه ایشان راه کنگره برای من باز شد.

امروز خیلی برای فاطمه خوشحالم؛ این روز برای ما روز بسیار زیبایی است. به خودش تبریک می‌گویم، به راهنمایش، سرکار خانم آسیه، تبریک می‌گویم و به خودم و فرزندانم نیز تبریک می‌گویم. فاطمه روزهای سختی را گذراند و امروز حاصل تمام تلاش‌ها و آموزش‌هایش را می‌بیند. اگر بخواهم نگاهی به سه سال پیش داشته باشم، قبل از ورود فاطمه به کنگره، شرایط بسیار سخت بود؛ در یک خانواده با وجود داشتن چهار فرزند، پدر و مادر هر دو مصرف‌کننده بودیم. یک روز که در حال مصرف بودم، تصمیم گرفتم موادم را قطع کنم. شاید این قطع مصرف من روی فاطمه تأثیر گذاشت. مدت تخریب فاطمه یک سال بود و روزی که گفتم می‌خواهم قطع مصرف کنم، با مخالفت فاطمه روبه‌رو شدم؛ چون باردار بود و گفت: «صبر کن بعد از زایمان با هم قطع مصرف می‌کنیم.» اما من قبول نکردم و به‌صورت سقوط آزاد موادم را قطع کردم. به مدت ۱۰ شبانه‌روز دور اتاق چهار دست و پا می‌رفتم. شرایط کاری هم به‌گونه‌ای بود که صبح ساعت ۷ تا عصر باید به اداره می‌رفتم، ولی شب‌ها تا صبح خواب نداشتم. احساس می‌کردم سرم می‌خواهد منفجر شود، اما طاقت آوردم و فاطمه این سختی‌ها را دید.

برای پایدار ماندن در قطع مصرف، به انجمن‌های دیگری روی آوردم و نزدیک هشت ماه فعالیت کردم. این مدت فاطمه در مصرف موادش خیلی عذاب کشید و برای من هم سخت بود؛ زیرا برای یک شخص سقوط آزاد خیلی دشوار است در کنار کسی باشد که مصرف می‌کند، اما من به روی فاطمه نمی‌آوردم. بعد از زایمان، فاطمه گفت: «من هم دیگر نمی‌خواهم مصرف کنم، چون خودم خیلی سختی کشیده‌ام و نمی‌خواهم همسرم آن سختی‌ها و دردها را تجربه کند.»

در نتیجه، به گوگل و سایت‌ها مراجعه کردم، انواع ترک‌ها را بررسی کردم و به کنگره ۶۰ رسیدم. متن کنگره را کاملاً خواندم و آن را به فاطمه معرفی کردم. ابتدا مخالفت کرد و گفت: «اگر کنگره خوب است، چرا خودت نرفتی؟» گفتم: «آن موقع آشنایی نداشتم.» بعد از ورودش به کنگره، نزدیک یک هفته با من قهر بود و غر می‌زد که چگونه جایی را به من معرفی کردی. من تا آن زمان به‌صورت کشیدنی مصرف می‌کردم، اما اکنون در کنگره گفته می‌شود باید مواد مصرفی را به‌صورت خوراکی مصرف کنم. به او گفتم هر آنچه می‌گویند انجام بده. او گوش به فرمان راهنمایش شد.

حال که فاطمه را می‌بینم، فاطمه امروز کجا و فاطمه آن روز کجا.همه این‌ها را مدیون کنگره و آموزش‌های سرکار خانم آسیه هستم. فاطمه تلاش کرد، خواسته داشت و اکنون ثمره تلاش‌هایش را می‌بیند. خدا را شکر می‌کنم و بسیار برای فاطمه خوشحالم. سرکار خانم آسیه، من فاطمه را وقف کنگره کرده‌ام؛ شما نگرانی نداشته باشید. درست است چهار فرزند داریم، ولی در نبود فاطمه حتی اگر من هم نباشم، عرشیا مراقب برادرهایش است.

اگر بخواهم بگویم چطور پایم به کنگره باز شد، بعد از ورود فاطمه به کنگره، همیشه به من اصرار می‌کرد که تو هم به کنگره بیا و من مخالفت می‌کردم؛ چون در انجمن دیگری فعالیت می‌کردم و همیشه دوست داشتم با فاطمه رقابت کنم. بعد از مدتی، کنگره را به برادرم معرفی کردم و او هم آمد و درمان شد.

وقتی کنار هم می‌نشستیم و آموزش‌های کنگره که روی برادرم و فاطمه تأثیر گذاشته بود را می‌دیدم، با خود می‌گفتم: «نزدیک یک سال است در گروه دیگری هستم، اما آموزش‌ها و شخصیت‌ها چقدر با آموزش‌ها و شخصیت‌های کنگره متفاوت است.» بعد از اصرارهای زیاد فاطمه و خواست خداوند، افتخار داشتم با آقای نقدی صحبت کنم. در همان مکالمه گفتم: «می‌خواهم به کنگره بیایم و در لژیون شما باشم.» آن زمان آقای نقدی در سیرجان خدمت می‌کردند و من به شعبه گنجعلی‌خان رفتم و درمانم را شروع کردم.

خدا را شکر، خیلی راحت به درمان رسیدم و امروز بسیار خوشحالم. سپاسگزارم از همه شما که با جان و دل گوش کردید و امیدوارم شعبه‌های دیگری در همه جای ایران تأسیس شود.

صحبت‌های همسفر عرشیا، پسر خانم فاطمه:

سلام دوستان، عرشیا هستم، یک همسفر.

خیلی خوشحالم که امروز تولد مادرم را در این مکان مقدس جشن می‌گیریم. به یاد دارم مادرم همیشه برای ما زحمت کشیده، حتی وقتی حالش خوب نبود، اما بعد از آشنایی با کنگره دیدم چطور کم‌کم حالش بهتر شد، امیدش بیشتر شد و خانه ما پر از آرامش و محبت شد.

به همین دلیل من هم مواظب برادرانم هستم تا مادرم به راحتی به کنگره بیاید و در اینجا خدمت کند، زیرا با خدمت کردن در اینجا بسیار خوشحال است.

از آقای مهندس، راهنمای مادرم، خانم آسیه، خانم مونا و تمام اعضای کنگره سپاسگزارم که باعث شدند این تغییر زیبا در زندگی ما اتفاق بیفتد. به مادرم افتخار می‌کنم؛ زیرا قوی، صبور و مهربان است. ممنونم که همیشه کنارمان بودی و تولدت را از صمیم قلبم تبریک می‌گویم.

تایپ: مسافر مهدیه و مسافر فاطمه، لژیون چهارم نمایندگی ارکیده کرمان
ویرایش: مسافر فرزانه، لژیون چهارم نمایندگی ارکیده کرمان
بازبینی و ارسال: همسفر سولماز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .