جلسه دوم از دوره پانزدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره 60 شعبه دانیال اهواز به استادی مسافر حجت، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر رامین با دستور جلسه نظم و انضباط و احترام در کنگره در تاریخ یکشنبه 13 مهر 1404 راس ساعت 17:00 آغاز به کار نمود .
خلاصه سخنان استاد:
ابتدا از ایجنت محترم، تیم مرزبانی و همچنین آقا حمیدرضا تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم و آموزش بگیرم. دستور جلسه امروز نظم و انضباط و احترام در کنگره» است. منِ مصرفکننده، زمانی که در اوج مصرف بودم و روزهای تاریکی را تجربه میکردم، نظم و انضباط را کاملاً از دست داده بودم. ساعتی که همه میخوابیدند، من بیدار بودم و وقتی همه بیدار بودند، من خواب بودم. سر کار همیشه دیر میرسیدم و زودتر از همه هم میخواستم جیم بزنم. هیچجا بند نمیشدم. تا اینکه با کنگره آشنا شدم. بهتدریج، بعد از مدتی فهمیدم نظم و انضباط یعنی چه. اینکه بتوانم یک ساعت و نیم روی صندلی بنشینم، دارو و غذا را سر ساعت مشخص مصرف کنم و ... کمکم یاد گرفتم در چارچوب زندگی کنم. همان نظمی که از دست داده بودم، به مرور دوباره پیدا شد. تازه فهمیدم شب و روز یعنی چه. در ادامه، یاد گرفتم که وقتی در لژیون هستم، اگر راهنما بلند میشود یا مرزبان وارد شود، باید به احترام او بلند شوم. یعنی احترام به دیگران را یاد گرفتم؛ چیزی که در دوران تاریکی کاملاً فراموش کرده بودم.
.jpg)
میخواهم داستانی هم برایتان تعریف کنم که برای خودم اتفاق افتاد و مربوط به ادب و احترام است. همسفرم برای ثبتنام دخترم زهرا در مدرسه دولتی رفته بود، اما نپذیرفتند. بار دوم هم قبول نکردند. خیلی ناراحت و شاکی برگشت و گفت: میخواهم شکایت کنم.» بار سوم حس درونیام گفت خودت برو. صبح ساعت ۸:۳۰ رفتم مدرسه. خانمی جلو آمد، سلام و علیک کردیم. خیلی محترمانه با او صحبت کردم. شرایطی که مدرسه میخواست را نداشتم، اما آرام گفتم: نصف شرایط را دارم.» گفت: بنشینید تا مدیر بیاید.» اما چون خودش ایستاده بود، من هم ننشستم. گفتم: تا شما ایستادهاید، من اجازه ندارم بنشینم.» رفت و پشت میز نشست، من هم نشستم. وقتی از پشت میز بلند شد تا به اتاق دیگری برود، من دوباره ایستادم. گفت: خواهش میکنم بنشینید.» این اتفاق چند بار تکرار شد، بدون اینکه حتی یک کلمه بینمان رد و بدل شود. حتی وقتی خدمه مدرسه از جلوی من رد شد، به احترام او هم بلند شدم.آن خانم با تعجب زنگ زد به مدیر و گفت:یک آقایی آمده که هر بار کسی از جلویش رد میشود، بلند میشود. اینقدر محترم است که خجالت میکشم کار دیگری انجام بدهم.» مدیر آمد، سلام کردم و گفتم: علی فلانی، پدر زهرا نصیری هستم.» همانجا برگه را داد و بدون هیچ دردسری ثبتنام انجام شد، فقط و فقط به خاطر ادب و احترام. این ادب و احترام را من در کنگره یاد گرفتم. همانطور که وقتی راهنما بلند میشود، تا او اجازه نداده، نمینشینم. یکبار هم در دادگاه، پیش قاضی رفتم. ده دقیقه ایستاده بودم. قاضی سرش را بلند کرد و گفت: چرا نمینشینی؟ پاهات درد نگرفت؟» گفتم: آقای قاضی، فرمانده این اتاق شما هستید. تا شما اجازه ندهید، نمیتوانم بنشینم.»قاضی گفت: نمیخواهم بنشینی، بیا جلو ببینم مشکلت چیه.» مشکلم را گفتم، خیلی راحت یک امضا کرد و مسئلهام حل شد. اینها همه آموزشهایی است که از کنگره گرفتم و در زندگیام بهکار بردم. خیلی ممنونم که به صحبتهایم گوش دادید.
سایت نمایندگی دانیال اهواز
ارسال خبر: همسفر ابوالفضل
- تعداد بازدید از این مطلب :
37