English Version
This Site Is Available In English

مقاله صورت مسئله اعتیاد

مقاله صورت مسئله اعتیاد

بنام قدرت مطلق الله
صورت مساله اعتیاد
- یک صورت مساله که هیچ جوابی نداشت یک مساله با هزار مجهول!
مساله ای که توسط یک نیروی بسیار سیاه قدرتمند طوری طراحی شد که هرچقدر تلاش کردند پاسخی براش پیدا کنن فقط به تعداد مجهولاتش اضافه کردن چون این مساله فقط یک راه و یک پاسخ داره!
- حالا که دارم این مقاله رو مینوسیم آگاهم، نه از جنس اون آگاهی که همه ما میدونیم آگاهم به این که عقبم، بدهکارم، خشمگینم، ناراحتم، مضطربم و گاهی احساس ناکافی بودن میکنم.
حالا که باچیزی به اسم ماموریت داشتن هرکس در زندگیش آشنا شدم حس میکنم خیلی از ماموریت خودم دورم و تمام قابلیت ها و سلاح هایی که خالق برای جنگ های زندگیم بهم داده بودو یا ضعیف کردم یا از بین بردم!
روضه نمیخونم که با محبت شما ترحم بخرم و مهر از دست رفته وجودمو باهاش آبیاری کنم، نه! میخوام بگم تمام اینها از یک نقطه در زندگیم شروع شد؛ لحظه ای که اولین قرصو با هزار ترس واسترس خوردم.
و دیگه چیزی یادم نمیاد!
اینجا بود که بزرگترین مساله زندگیم شروع شد. صورت مساله اعتیاد ؟ صورت مساله اعتیاد چیزی غیر از این نیست که لحظه ای غفلت به قیمت مهمترین دارایی ما تمام خواهد شد، یعنی عمر.
مساله ای که در ابتدا تمام ابزارها و دارایی های ارزشمند انسانو ازش میگیره.
من معتقدم اعتیاد یکی از با ارزشترین و کارآمدترین دارایی های ابلیسه. چه چیزی غیر از اعتیاد توانایی اینو داشت در کوتاه ترین زمان مثبتو منفی کنه؟ فرشته رو شیطان کنه؟ امیدو ناامید کنه؟ مهر و محبتو خشم و دشمنی کنه؟ چه چیزی مثل اعتیاد میتونه خالقو تا این حد از مخلوق ناامید کنه؟ روزهاییو یادم میاد که زیاد هم دور نیستن اما فضای غبار آلودی که اعتیاد دور ذهنم ایجاد کرده که درست بخاطر نیارم باعث میشه خوب درک نکنم که مبادا یادم بیاد چی بودم و چی شدم! یادم بیاد من ماله این حرفا نبودم. که مبادا تلنگری بخورم و بفکر جواب این ماسله هزار مجهول بیوفتم.
روزی که سرمست بودم از تشویق حضار بخاطر هفتمین قهرمانی متوالی، لحظه ای که جرقه ی عشق باعث شد گر بگیرم، زمانی که در کنار دیگران غرق در شادیم؛ اما حالا؟؟
چی میتونست مثل اعتیاد سرباز سرافراز خالقو به این مرده متحرک ناامید و غمگین و تسلیم شده تبدیل کنه؟
اما تو لحظه های آخر تو اون ثانیه ای که دیگه داشتم از پا درمیومدم تو اون لحظه ای که از همه طرف محاصره بودم در یک لحظه دوباره نور خالق بسمتم تابید؛ امید از دست رفته هرچقدر کم دوباره جون گرفت و حس کردم باتمام جونی که از دست دادم با تمام انرژی از دست رفته ام انگار هنوز هم راهی هست، انگار خالق راضی نشد که میدان جنگ از نیروهای مخلصش خالی بمونه، و لشکر سفید پوشانشو راهی میدون کرد و برای اینکه پیداشون کنم با شال های رنگی اونارو نشونه گذاشت.
انگار هنوزهم امیدی هست.
نمیگم دیگه شیطانی نیستم اما اگر در گوش چپم شیطان زمزمه میکنه حالا در همین لحظه که اینجا نشستم درگوش راستم نیرویی الهی میگه تو تنها نیستی. حالا همه چیز به تو بستگی داره، هرقدمی که بسمت نور برداری امید که به یاری قدرت مطلق در آخر راه در پایان این سفر ( ای مسافر خسته از راه ) نور بر تاریکی پیروزه.
به مسیرت ادامه بده و به فانوس هایی  که مسافران قبل از تو در مسیر گذاشتن و مسیر درستو نشونه زدن امیدوار باش.
دور نیست لحظه ای که همه ی ما دوباره در این جنگ وانفسا شمشیر به دست بگیریم امیدوار باش که پایان شب سیه سپید است.

نویسنده: مسافر علی لژیون دوم
نمایندگی دامغان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .