English Version
This Site Is Available In English

در تاریکی‌ها غرق شده بودم

در تاریکی‌ها غرق شده بودم

سلام دوستان بهنام هستم یک مسافر، در ابتدا باید شاکر خداوند باشم بابت این‌که زنده هستم و در حال نفس کشیدن و این فرصت به من داده شده که این فصل از زندگی و این روزها را هم تجربه کنم؛ سپس از بنیان گذار کنگره 60 جناب مهندس دژاکام، خانواده  محترم‌شان علی‌الخصوص استاد امین و کلیه ی خدمتگذاران کنگره 60 به‌ويژه راهنمای خودم آقا داود سپاسگزارم که حال و احوال این روزهای خودم را مدیون ایشان هستم. من اگر بخواهم خودم را معرفی کنم و شرح حالی از خودم بنویسم، باید زندگی‌ام را به 3 بخش تقسیم کنم: بخش اول زندگی قبل از اعتیاد؛ بخش دوم زندگی حین اعتیاد و بخش سوم حضور در کنگره 60 که نقطه عطف زندگی من بود.‌

بهنام قبل از اعتیاد یک انسان بسیار امیدوار، مهربان و متوجه احوال انسان‌های اطرافش بود و تمام سعی و تلاشش بر این اصل بود که مسئولیتی که نسبت به انسان های جامعه روی دوشش احساس می‌کرد را به نحو احسن انجام دهد، به گونه‌ای که زمانی که در کسب و کارم موفق بودم مدام به این مسئله فکر می‌کردم که تو توانستی، دیگران چه؟ این افکار مثل خوره مغز من را می‌خورد. اما به بخش دوم زندگی که درگیر اعتیاد شدم می‌رسم که البته مدت زمان زیادی هم نبود و 1.5 سال طول کشید، در همین مدت کوتاه همه چیز کاملاً آشوب و به هم ریخته بود. دیگر از آن توجه به اطرافیان هیچ خبری نبود؛ به گونه ای که حتی به نزدیک‌ترین افراد زندگی‌ام که خانواده‌ام بودند، کوچکترین توجهی نداشتم و فقط به فکر مصرف مواد بودم طوری که نه متوجه بودم فرزندم در حال بزرگ شدن است نه اصلا حواسم به همسرم بود که مدام اشکالات و ایرادهای من را گوشزد می‌کرد، گویی کور و کر شده بودم و دائماً با یک چهره حق به جانب همه مسائل را توجیه می‌کردم و به خودم احسنت می‌گفتم که مشکلات را حل کرده‌ام.

بعد از مدتی آرام آرام به خودم آمدم و دیدم که نه آهی در بساط دارم، نه حتی شغلی؛ تمام دارایی‌هایم را از دست داده‌ام؛ چه مادی چه معنوی و توسط تمامی اطرافیانم طرد شده‌ام و کسی که روزی برای خودش برو و بیایی داشت، تک و تنها در خانه ای که حتی اسمش را نمی‌توان خانه گذاشت سکونت داشتم. یادم می‌آید که خودم را گم کرده بودم و هر چه تلاش می‌کردم دیگر هیچ چیز را نمی‌فهمیدم؛ حتی توانایی درک ساده‌ترین مسائل و حل آن‌ها را از دست داده بودم، مثلاً برای طی کردن یک مسیر کوتاه برای خرید با انسان‌هایی که روزی نگران‌شان بودم درگیر می‌شدم و کار به فحاشی و امثالهم می‌کشید و به گونه ای در تاریکی‌ها غرق شده بودم که هیچ امیدی به ادامه زندگی نداشتم و بارها تصميم به خودکشی گرفته بودم و هر بار یک اتفاقی می افتاد که منصرف می‌شدم، البته که الان دلایل‌شان را به خوبی درک می‌کنم.

بعد از فهمیدن دلیل مشکلات، بارها تصمیم به ترک مواد گرفتم و از روش‌های مختلف اقدام کردم که هیچ‌کدام موفقیت‌آمیز نبود و بعد از چند روز مجدد مجبور به مصرف می‌شدم و هر بار هم خودم را سرزنش می‌کردم که تو ضعیفی و عرضه ترک نداری، در صورتی که الان درک کرده‌ام که جسمم نیاز داشته و اصلا ربطی به بی‌عرضگی نداشته است. شکر خدا توسط یکی از دوستانم با کنگره ۶۰ آشنا شدم و به عنوان آخرین راه و تنها راه نجات به کنگره مراجعه کردم. حقیقتا دوستم را دیده بودم که چقدر تغییر کرده و چقدر حال و روزش خوش بود و این من را امیدوار می‌کرد که وقتی شخصی توانسته از این مانع عبور کند، آن هم به این زیبایی پس من هم می‌توانم.

روزی که به کنگره مراجعه کردم، یک مرده متحرک بودم و در نا‌امیدی مطلق، از نظر روانی کاملاً به هم ریخته بودم و هیچ دلخوشی برای ادامه زندگی نداشتم؛ ولی وقتی در کلاس‌ها حضور پیدا کردم و داروی OT را طبق متد DST که از آن به عنوان معجزه در ذهنم یاد می‌کنم را مصرف کردم، حالم روز به روز بهتر شد. حضور در کلاس‌ها، گوش دادن و نوشتن سی‌دی‌ها و شرکت در لژیون و البته زحمات راهنمای عزیزم که بسیار حمایتم کردند، اعتماد به نفس و عزت نفس از دست رفته‌ام را به من بازگرداندند و امروز من توانایی انجام هر کاری را دارم، هیچ نشدنی برایم تعریف نمی‌شود و حقیقتاً الان تازه متوجه می‌شوم که معنی زندگی چیست؟ از نوشیدن یک لیوان آب ساده تا قدم زدن در خیابان مرا سرشار از امید و لذت زندگی می‌کند و به راستی که گویی دوباره متولد شده‌ام و چقدر ارتباطم با خداوند نزدیک شده و مثل همیشه مرا مورد رحمت و حمایت خودش قرار می‌دهد و تازه نشانه‌ها را می‌بینم و درک می‌کنم که هیچ انسانی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد. برای انجام این عمل عظیم شکر شکر شکر

تهیه دلنوشته: مسافر محمد لژیون یکم
عکاس: مسافر محمد لژیون چهاردهم
ارسال مطلب: مسافر میلاد لژیون چهارم

مرزبان خبری: مسافر رامین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .