English Version
This Site Is Available In English

دو راهی

دو راهی

دو راهی
سلام دوستان، داریوش هستم، مسافر.
تو دو دوتا چهارتا برای آمدن به کنگره بودم. خیلی برای من سخت بود، نسبت دید بچه‌ها به من... تمام داداش‌لژیونی‌های من در حال خدمت بودند: یکی نگهبان، دیگری در جایگاه راهنمایی، و دیگری در سایت یا OT. خلاصه، همگی صحیح و سالم و مرتب در حال خدمت کردن بودند، ولی داریوش هنوز در شِش و بَش، نقطه‌سرخط بود... سرخورده.
خدایا چرا؟ چرا گوش‌به‌فرمان نبودم؟
اما یک ندایی در گوشم صدا می‌زد: فقط کنگره. چون من حال خوبم را با کنگره تجربه کرده بودم. رهایی را در کنگره چشیده بودم. بدون سیگار و مواد زندگی کرده بودم. دوست داشتم دوباره حالم خوب شود.


پس یک «یا علی» گفتم و بلند شدم و راه کنگره را در پیش گرفتم؛ چون خودم و کنگره را باور داشتم و می‌دانستم راهی جز این راه نیست. آمدم و سفر عشق را آغاز کردم.
اما موردی بود که آزارم می‌داد... راهنما و داداش‌لژیونی‌های من عوض شده بودند. دلم آنها را می‌خواست، ولی نمی‌شد، زیرا کنگره قانون دارد.
از آنجا که دنبال بهانه بودم، تمام تلاش خود را کردم تا راهنمای قبلی‌ام من را دوباره بپذیرد و به لژیون او بازگردم. اما از آنجا که خداوند مرا دوست داشت، راهنمای دیگری بر سر راهم قرار داد — شخصی به نام آقا ولی‌الله (ولیِ خدا) — که احساسم با او خوب است.
این را می‌دانم که راه یکی است، مقصد یکی است. دل را دادم، و حال آقا ولی برای من حکم می‌کند و من با عشق «چشم» می‌گویم و اجرا می‌کنم.
به امید آنکه گذشته برای من درس عبرتی شده باشد تا دیگر تجربه را تجربه نکنم، و یک‌بار دیگر طعم شیرین رهایی را به امید حق تعالی بچشم و حال خوش را دوباره تجربه نمایم.
و مانند داداش‌لژیونی‌های خود، خدمتگزار خوبی باشم؛ برای خودم و برای کنگره.
یا حق

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .