دلنوشته همسفر زینب
آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
اگر بخواهم از حس و حال قبل از ورود به کنگره بگویم واقعاً حس خوبی نداشتم و ناامید بودم. در خلوت خود با خدای خودم راز و نیاز میکردم و از او کمک میخواستم و همه چیز را به خدا سپرده بودم، که یک مسیر را برای من و مسافرم مشخص کند. اینجا بود که مسافرم را رها کردم و بیشتر روی خودم کار کردم و سعی میکردم که اعتقادم را نسبت به مسافرم جلب کنم. من اولین جلسه که وارد کنگره۶۰ شدم برخورد مهربان و محترم مرزبانان عزیز را که با آغوش باز از من استقبال کردند و من را جذب خود کردند را هیچوقت فراموش نمیکنم.
روی صندلی قرار گرفتم با ذهنی که پر از سؤال بود. بعد از پایان جلسه عمومی راهنمای تازهواردین با من صحبت کرد و من از مشکلات خود میگفتم و ایشان به من امیدواری میداد و میگفت، ورود شما به اینجا خود یک نشانه است و با حرفهای راهنما ته دل من آرام شد. جلسات اول برای من مقداری گنگ و نامفهوم بود، تا اینکه بعد از سه جلسه راهنما انتخاب کردم و وارد لژون شدم و آموزشها را کمکم دريافت کردم.
از حس ناامیدی بیرون میآیم هر بار که رهایی مسافری را در کنگره میبینم، واقعاً لذت میبرم و خیلی برای من صحنه جذاب و جالبی است.
من از استاد عزیزم خانم اعظم عزیز تشکر ویژه دارم. زمانیکه در لژیون با راهنمای عزیزم و خواهران گلم مینشینم حس میکنم ذهن من آرام میشود، شادی و نشاط عجیبی به من دست میدهد. امیدوارم که با سعی و تلاش بتوانم به آن حال خوب و رهایی مسافرم برسم در اینجا از بنیانگذار کنگره۶۰ جناب آقای مهندس دژاکام عزیز کمال تشکر و قدردانی را دارم، که این مکان مقدس را بنیانگذاری کردند.
به امید رهایی همه مسافران عزیز.
نویسنده: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون دوم)
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
رابطخبری: همسفر ساحره رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
همسفران نمایندگی دماوند
- تعداد بازدید از این مطلب :
67