هنگامی که وارد کنگره شدم، کولهباری از غم و ناامیدی را به همراه داشتم. با ورودم، حسی شبیه به گشوده شدن دری از بهشت در من ایجاد شد؛ فرشتگان سفیدپوشی را دیدم که با لبخند به سویم میآمدند و مرا در آغوش میگرفتند.
در جلسات ابتدایی، با خود فکر میکردم که این مشکل فقط منحصر به من است و میکوشیدم آن را پنهان کنم؛ اما وقتی پای صحبت دیگران نشستم، دریافتم که در یک درد مشترک شریک هستیم و این همدردی، آرامش عمیقی به من بخشید.
زمانی که وارد لژیون شدم، راهنمای خوبم به ما آموختند: اگر میخواهید به حال خوش برسید، باید خدمت بگیرید و خدمت کنید. در ابتدا از خدمت کردن واهمه داشتم؛ زیرا میترسیدم که نتوانم از عهده آن برآیم و شرمنده شوم. با این حال، پس از مدتی، اولین خدمتم را با مهمانداری آغاز کردم. این تجربه، حس و حال خوب و انرژی فراوانی به من داد و از آن لحظه تصمیم گرفتم که خدمتگزار کنگره باشم.
راهنمای عزیزم همچنین به ما یادآوری میکردند که در کنگره، هر خواستهای داشته باشید و برای آن تلاش کنید، به آن خواهید رسید. یک روز که شاهد مراسم اهدای شال راهنماهای تازهواردین و راهنماهای شال سبز بودم، با خود زمزمه کردم: آیا روزی میرسد که من هم به این جایگاه برسم و شال راهنمایی را بر دوش داشته باشم؟
خدا را شکر، امروز با راهنماییها و زحمات بیدریغ راهنمای خوبم، خانم زهره عزیز، و همچنین سعی و تلاش خودم، به جایگاه راهنمای تازهواردین رسیدم و مطمئنم که این جایگاه نیز حس و حال و انرژی خاص خود را دارد.
من همچنین آموختهام که هر خدمتی در کنگره انجام میدهم؛ باید بلاعوض باشد و نباید هیچ انتظاری در ازای آن داشته باشم؛ زیرا در نهایت، برکت این خدمتها به خودم بازمیگردد با رسیدن به حال خوش، آرامش در زندگی و برطرف شدن مشکلات.
امیدوارم بتوانم در کنگره بمانم و تمام جایگاههای آن را تجربه کرده و انرژی بگیرم. در پایان، از راهنمای خوب و عزیزم، خانم زهره، که همچون چراغی روشنیبخش، راه زندگی مرا روشن کردند، صمیمانه تشکر میکنم.
نویسنده: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر آذر رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سوم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
106