سلام دوستان مریم هستم همسفر رضا
زمان گویی برای من ایستاده بود بیش از بیست سال بود که زمان برای من حرکتی نداشت و عقربههای ساعت نیز چون من نای حرکت نداشتند.
شبها بهسختی صبح میشدند غرق در تاریکی و ظلمت بودم غرق در جهالت، منیت، ترس و از همه مهمتر غرق در ناامیدی و یاس بودم.
اما حالا که در حال نوشتن هستم پنج سال و بیست و پنج روز است که روح و روانم قدری آرامگرفته و در ساحل امنی به نام کنگره قدم میزنم و از زندگی لذت میبرم؛ چون در آنجا اعتیاد شناخته شده و راه درمان برای آن وجود داشت زیرا قبل از هر چیزی صورت مسله اعتیاد بهکلی برای آنان شناخته شده و راه درمان را پیداکرده بودند. شاکر خداوند بزرگ هستم که کنگره رو جلوی راه ما قرارداد
و سپاسگذار جناب مهندس و علی آقا راهنمای مسافرم هستم.
- تعداد بازدید از این مطلب :
36