English Version
This Site Is Available In English

چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید

چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید

راهنما همسفر زهرا و مسافر علی اکبر، با آنتی ایکس مصرفی تریاک  وارد کنگره شدند. روش درمان DST  داروی اُپیوم، مدت سفر اول ۱۰ ماه رهایی ۷ سال و ۴ ماه و ۹ روز، راهنمایان راهنما مسافر احمد و راهنما همسفر مرضیه،  ورزش در کنگره هر دو والیبال.

مهمترین نیاز روحی و روانی یک فرد در حال بهبودی چیست؟

مهمترین نیاز درونی برای بهبودی را احساس امنیت می‌دانم؛ چون در مواجهه با ویرانه‌های درونی هر فردی ممکن است. شکننده‌تر از قبل باشد نسبت به لحظه‌هایی که با ترفندهای مختلف از کندوکاو درونی فاصله می‌گیریم تا همه چیز به ظاهر مرتب به نظر برسد. اینجاست که توجه‌مان به نقش آموزش‌ها و رعایت حریم‌های شخصی افراد در کنگره۶۰ بیشتر جلب است. آن چه که باید به زندگی افراد که به جمعیت احیای انسانی پناه آورده‌اند سایه بیندازد، نه وجود راهنماست و نه سنگینی نگاه اعضا؛ سایه امن امنیت است که مرا از فرارهای تکراری خودم از خودم دور می‌کند و به دامان سبز آموزش، تفکر و تجربه آن هم با نگاه استاد حسین دژاکام رجعت می‌دهد و خوب می‌دانیم که آدرس ایشان کجاست، خودم به خودم؛ اما این بار از نمای پر هیاهوی بیرون به لطافت فراموش شده روح و درون.

پیدا کردن صورت مسئله و حل مسئله لازمه زندگی بهتر و پرکیفیت است.شما چه آموزشی برای هرچه بهتر‌ کردن زندگی خودتان کسب کرده اید؟

برایم جالب شد؛ سئوال شما باز هم من را به عقب برد. پیش از این زندگی نمایشنامه حفظ شده‌ای برایم بود که انگار صحنه‌های زیادی از آن را نمی‌توانستم حتی دست ببرم و محکوم بودم به آن نوع برخورد‌ آن نوع انتخاب، چون هیچ آگاهی‌ای نداشتم این فاجعه بود؛ این که تو سال‌ها از عمرت بگذرد و به مسئله طوری نگاه کنی که دیگران برایت تعریف کرده‌اند. من از مهندس دژاکام و استاد امین یاد گرفتم در کاری که نتیجه نمی‌گیرم باید تا جایی از مسئله عقب بروم تا درست نقطه شروع و مبدا آن مسئله را برای ایجاد تغییر پیدا کنم با همین دیدگاه بود که جناب مهندس روش‌های معمول و شاید هم دهان پرکن ترک اعتیاد را امتحان کرد اما بعد از نتیجه نگرفتن، خط زد و کنار گذاشت تا چند باره برای یک سرمشق اشتباه، صفحه را پر نکند. این کار ایشان، نگاه مرا نو کرد که «چشم‌ها را باید شست؛ جور دیگر باید دید». بارها و بارها باز در زندگی گره روی گره برایم می‌افتد و می‌بینم وقتی در آن سردرگم هستم که این قسمت را هم نشکافته‌ام که دوباره ببافم، آموزش کنگره بار احساس گناه برایم نمی‌گذارد هر جا از عمل خودم حس نارضایتی داشته باشم و خود سرزنشی صدایش بلند است به فکر می‌افتم و چند لحظه بعد خنده‌ام می‌گیرد چون به یاد می‌آورم که کنگره در هر برش از زندگی به من حس تازه شدن می‌دهد این که تو خوبی دختر! تا اینجا اینقدر بلد بودی و این‌طور عمل کردی؛ حالا چی؟ با این ترفند انگار همیشه بتوانی به خودت فرصت دوباره بدهی، پس بهتر است هر چیزی را درست بفهمم تا بهتر حل کنم.

امید بخش‌ترین تجربه‌ای که در مسیر راهنمایی داشتید چه بوده است؟

اگر راهنمایی سرمایه‌ای برایم داشته باشد این است که دیگر مثل بچه کوچک برای برداشت‌هایم در هر خدمت چرتکه نیندازم. دو تا مال من، دو تا مال تو هیچ‌ کس نبیند خدا می‌بیند. خدا مرا از جنس خودش می‌خواهد چیزی که بیشتر از همه باید در حال تبادل آن با عزیزانم باشم سالم کردن حس جمعی‌مان است. حس، مثل پیچک لابلای تصمیمات ما زاده می‌شود و می‌پیچد و خب مشخص است که تفکرات پیشین همه ما باید هرس شود تا چیز جدیدی در ما استخوان بترکاند و قد بکشد. من راهنما اگر کوته نظر باشم بیشتر از همه دوست دارم به اسم خودم بسنده کنم و آن را پرآوازه بشنوم؛ اما دارم یاد می‌گیرم که اگر کنگره بخشی از نیروهای الهی هستی باشد مرا برای کل سیستم می‌خواهد و باید در کل سیستم حل شوم یعنی اثری از خود زهرا برایش تعریف نشود. سیستم هر جا که بخواهد خودش نامت را بلند صدا خواهد کرد. اگر چنین نیست و منیتی هست، بدانم که شاخه‌های هرز «من، من کردن» در سماء جایی ندارند و اگر خودت رو هرس نکنی، هرس می‌شوی. من زایش، تولید و اصالت را از دوستانی که در همین لحظه از دلم می‌گذرانم و بسیارند و نام نمی‌برم، دیدم و همیشه خیلی خیلی از آن عزیزانم یاد می‌گیرم؛ دست از شمارش کارت‌های توی دستم برداشتم. به نظرم می‌آید امید بخش‌ترین جای راهنمایی، منِ پیدا شده باشم هم در خودم و هم در رهجویان. وقتی متعادل، به قاعده و عمیقا دوست‌داشتنی می‌شویم و ببینم همگی بی‌تکلف خدمت می‌کنیم، واقعا چراغ که هیچ پروژکتور در قلبم روشن می‌شود. این که از عمل‌مان بر بیاید که به خودم نهیب می‌زنم، فلانی فقط باش. برای سیستم کل، درست باش. این جور نو شدن را برای خودم تمرین می‌کنم. البته که می‌دانیم و می‌پذیریم هر روز در حال گم‌شدن و پیدا شدنیم؛

کلام آخر، پیام یا مطلبی را دوست دارید بیان کنید بفرمایید.

به جشن گلریزان نزدیک می‌شویم و دوست دارم این را بگویم؛ چند سال پیش همسفر فریده که به یاد ندارم دنور یا پهلوان بودند برای جلسه سردار به شعبه ما آمدند در صحبت‌ها و عمل و حتی پول به سبد انداختن چیزی از ایشان دریافت کردم که به خودم معلوم کرد از سر عادت من هم به دست همسفران دیگر و اندازه مشخص در سبد انداختن اکتفا کرده‌ام و برای خودم مرز ذهنی گذاشته‌ام ۵۰ تومان در آن زمان خیلی پول بود و من هم سبد را در ذهنم همیشه قطعا زیر این مبلغ به حساب می‌آوردم؛ یادمان باشد مهندس توصیه کردند بخش حامی از میان برداشته شود و هر آنچه به عنوان حمایت کلی زندگی خوش و خرم‌ خودمان در کنگره از دل می‌گذرانیم در سبد بیندازیم که به خزانه مرکزی می‌رسد. یادم باشد نه این که سبد را همچنان سبد ببینیم برای هزینه قند و چای خزانه بزرگ کنگره با آن همه کار هدفمند. خیالم آن است که برای گلریزان به یاد نگهدارم که برای حال خوشم و کم شدن اشتباهات زندگی‌ام چه رقم زمینی می‌توانم آماده کنم؟ که بگویم کنگره۶۰ از تو قدردانم که مرا هم به حساب آوردی که از جنس تو شوم! این دست باز من، این پول زمینی من، برای آن پر پروازی که به من بخشیدی. ممنونم که لحظه‌هایی از زیبایی دل‌تان را کنارم بودید.

مصاحبه‌کننده: همسفر راضیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون‌دوم)
عکاس: همسفر سهیلا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون‌دوم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر منصوره (لژیون‌هفتم)
همسفران نمایندگی صادق قم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .