برداشت همسفر بیبی از سیدی عشق:
مبحث اصلی این نوشتار عشق و محبت است؛ واژهای که بیشترین تأکید بر آن شده، همان عشق میباشد. در اکثر فیلمها، داستانها و حتی در آثار عرفا، سخن از عشق و محبت است و شعرها در ستایش آن سروده میشود. عاشق حسابش با عشق است، نه با معشوق.
همه انسانها بهنوعی درگیر عشقاند؛ چیزی که بیش از هر چیز فکرشان را مشغول میکند، عشق و محبتی است که مایهی حیات بوده و زندگی با آن معنا مییابد. انسانها توجه بسیاری به واژهی «عشق» دارند؛ و بهحق که این کلمه بیانگر هستی و رخدادهای آن است و میتواند با همه دشواریها، به آدمی بیاموزد که چه بوده، چیست و چه خواهد شد. بااینحال، ما هرگز نتوانستهایم مفهوم واقعی عشق را دریابیم، چرا که برخی مفاهیم در قالب تعریف نمیگنجند. سهروردی میگوید: اگر انسان در جهت خیر، معرفت یابد، در همان مسیر محبت پدید میآید و از اوج محبت است که عشق متجلی میشود.
عشق سرچشمهای است زاینده؛ همانند خورشیدی که در سرمای شدید، جان یخزده را گرم و زنده میسازد. عشق در وادی چهاردهم بر سه پایهی «سایه، حس و جاذبه» استوار است.
برای عاشقشدن، باید چیزی وجود داشته باشد؛ همچون تابلوی نقاشی. نخست سایهای باید باشد، زیرا بیوجودِ آن نمیتوان عاشق شد. سایه دو خاصیت دارد: گیرندگی و فرستندگی.
یک گل، نور خورشید و امواج آب را دریافت میکند (حس) و در برابر، بوی خوش، زیبایی و رنگ خود را که همان جاذبهی گل است، به بیرون میتاباند.
انسانهای امروز اما بیشتر بر «سایه» متمرکزند؛ عملهای زیبایی انجام میدهند بیآنکه به حس و جاذبه توجهی داشته باشند. حال آنکه جاذبه بسیار مهم است. سایهای را در نظر بگیرید که مملو از نفرت، کینه، حسادت، دروغ و بدخواهی باشد؛ چنین سایهای هرگز پیام صلح و دوستی نمیدهد و اساساً عشق را خفه میکند. موجودی که دریافتش آکنده از منفینگری و طلبکاری است، نمیتواند زیباییها را جذب کند. هزاران نعمت و موهبت مثبت در پیرامون اوست، اما به آنها توجهی ندارد. سلامت دارد، در همهجا میتواند حضور یابد، اما جز حس منفی و طلبکاری چیزی دریافت نمیکند. برای درک و تجربهی عشق و محبت باید هر سه پایهی «سایه، حس و جاذبه» را پالایش و تصفیه کرد.
در عشقورزیدن، چه عاشق باشی و چه معشوق، حس و جاذبه نقشی بسیار سازنده دارند؛ هرچند سایه نیز مهم است و باید به آن پرداخت. رعایت بهداشت، داشتن بوی خوش، ورزش کردن، حفظ سلامت و پرهیز از الفاظ زشت در برخورد با دیگران، همگی زمینهساز پیام عشق و دوستداشتناند.
خداوند را نیز میتوان با دل حس کرد و آفریدههایش را ستود. آن نیرو و قدرتی که بر سراسر هستی حکمفرماست، همان خداست. تنها چیزی که برای انسان باقی میماند، عشق است؛ هیچچیز دیگر جاویدان نیست. زمین با همه قدمتش، روزی نابود خواهد شد.
خداوند نعمتی را بازپس نمیگیرد مگر آنکه خطایی بزرگ رخ دهد. اگر مخلوق در صراط مستقیم حرکت کند، گامهایش لحظهبهلحظه به گلستانی بدل میشود و بهشت را تا زنده است، در همین دنیا خواهد دید. او با همه هستی پرواز میکند و در انتظار دلخوشی از الفاظ دیگران نمیماند، بلکه در آرامش و آسایش درونی غوطهور است؛ ظلمت و سیاهی برایش معنایی ندارد. خوشا آنان که میبخشند بیآنکه چشمداشت بازگرفتن داشته باشند؛ کسی که میبخشد، نه تمنایی از خدا دارد و نه از بندگان خدا.
معاملهکردن با خداوند، همچون نذر گوسفند برای شفای بیمار، جز نادانی نیست. عشق آنقدر عظیم است که انسانها هزاران سال به دنبال آن میآیند و رنجها را به جان میخرند، تا ذرهای از این اقیانوس الهی و پیام عشق و محبت را به دیگران برسانند.
برداشت همسفر سکینه از سیدی عشق:
عشق مایهی حیات و بیان هستی است. آنچه در آن اتفاق میافتد، به انسان میآموزد چه بوده، چه هست و چه خواهد شد. از اوج معرفت، عشق پدیدار میشود. عشق همانند تابش خورشید بر جسم یخزده، یا چون آب گوارا برای لب تشنه است.
عشق بر سه پایهی سایه، حس و جاذبه استوار است و به کل هستی تعلق دارد. گاهی انسانها میپندارند که تنها باید به سایه توجه کنند و جاذبه و حس را نادیده بگیرند. حال آنکه جاذبه تنها ظاهر نیست، بلکه رفتار نیز هست؛ رفتاری که میتواند پیام صلح یا پیام نفرت به همراه داشته باشد. نفرت، عشق را خفه میکند. اگر بخواهیم عشق و محبت را درک کنیم، باید سایه، جاذبه و حس را پالایش کنیم؛ آنگاه عشق برایمان آشکار میشود.
جهان هستی بر مبنای جاذبه و عشق بنا شده است. نیرویی که این جهان را پدید آورده، نظم بخشیده و آفرینندهی آن است، همان خداست. خداوند خالق ماست و ما تنها میتوانیم او را حس کنیم و آفریدههایش را بستاییم. ذات خدا را نمیشناسیم، اما صفاتش را درمییابیم.
عشق باید بیچشمداشت باشد؛ همانند عشق خالق به مخلوق. همچون کسانی که در کنگره خدمت میکنند؛ بیهیچ انتظاری و تنها با این نیت که ذرهای از عشق الهی را به دیگران منتقل کنند. خوشا به حال آنان که میبخشند و به دنبال بازپسگیری نیستند؛ نه از خدا و نه از بندگان خدا.
اگر دریابیم که هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست و ما مالک حقیقی هیچ چیز نیستیم، خواهیم فهمید تنها سرمایهی واقعی ما عشق و دوست داشتن است. زمین با چهار میلیارد سال عمر، روزی از میان میرود و همه چیز نابود میشود؛ اما آنچه باقی میماند، عشق و محبت است؛ گوهری گرانبها که خداوند میبخشد و بازپس نمیگیرد، مگر آنگاه که خطایی از ما سر بزند. باران میبارد بیآنکه بنگرد بر کدام بام مینشیند؛ بر خانهی فقیر یا کاخ پادشاه.
اگر انسانی در صراط مستقیم باشد، در آسایش و آرامش قرار میگیرد و پدیدههای حق برای او رنگ و بوی الهی میگیرند. عاشق، و آنچه درون اوست، تنها سرمایهای است که هرچه بیشتر ببخشد، افزونتر میشود. آخرین گام، رسیدن به توحید است. اگر در دریای محبت غوطهور شوی، یعنی به توحید و خداشناسی دست یافتهای؛ و این همان مقصدی است که باید بدان برسیم.
مسئلهی اساسی در عشق، همان سایه، جاذبه، حس و تزکیه و پالایش است. اگر میخواهی دوستت بدارند، باید پالایش شوی؛ جاذبهات درست شود و حست درست گردد.
نویسنده: همسفر بیبی رهجو راهنما همسفر آرزو ( لژیون دوم ) همسفر سکینه رهجو راهنما همسفر مریم ( لژیون اول )
ویرایش و ارسال: همسفر روشنک رهجو راهنما همسفر آرزو ( لژیون دوم )
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
42