English Version
This Site Is Available In English

خلق هستی بر مبنای حس و جاذبه

خلق هستی بر مبنای حس و جاذبه

مطلبی که امروز انتخاب کرده‌ام مربوط به تاریخ ۲۵ /۱۱ /۸۸ است. مبحث اصلی عشق و محبت است. استاد می‌گوید: دوستان همه در این امتداد به کلمه محبت، عشق و تفکر تجربه زیادی دارند. الحق که این کلمه بیان هستی و آنچه در آن اتفاق افتاده و با تمام سختی‌ها و دشواری‌ها به آدم می‌آموزد که چه بوده و چه هست و در آینده چه خواهد شد؛ ما آینده خود را این‌گونه رقم زده‌ایم که مأمور در نیستی باشیم؛ البته از نظرها به دیگران هم به نوعی دیگر. می‌دانی؛ گفتی من بهتر می‌دانم، شاید این‌گونه باشد خداوند را که خالق ماست فقط می‌توانیم حس کنیم، آفریده‌هایش را بستاییم. از این‌که نتوانستیم مفهوم واقعی عشق را به دیگران بیاموزیم بسیار تا بسیار متأسف هستیم؛ اما ناراحت نیستیم؛ زیرا جهان در حرکت است و آنچه باید در این حلقه از عشق و محبت باقی بماند و از خود زایشی داشته باشد انتخاب می‌کند. این‌قدر این بزرگ است که هزاران سال ما به دنبال هم می‌آییم و این دشواری‌ها را متحمل می‌شویم تا ذره‌ای از اقیانوس الهی را به دیگران برسانیم. بیشترین کلمه‌ای که بشر راجع‌به آن صحبت کرده است عشق است. اگر بخواهیم بگوییم عشق چه هست؟ نمی‌توانیم! بعضی مفاهیم هست که در قالب تعریف نمی‌گنجد، می‌توانیم حوالی و حواشی‌اش را بگوییم.

تمام فیلم‌ها بر مبنای همین عشق استوار است. تمام نویسندگان بزرگ هم راجع‌به عشق صحبت کرده‌اند. قاضی‌القضات همدانی می‌گوید: کارم اندر عشق مشکل می‌شود، خان و مانم در سر دل می‌شود. هر زمان گویم که بگریزم ز عشق، عشق پیش از من به‌ منزل می‌شود. عاشق را من چه دانستم؛ عاشق را حساب با عشق است این هست که عطار می‌گوید: ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش. همه انسان‌ها درگیر مسئله عشق هستند. عشق و محبت است که با آن زندگی می‌کنند و مایه حیات است. معرفت چیزی هست مثل دانایی و آگاهی از معرفت در جهت خیر محبت به وجود می‌آید و از اوج محبت عشق پدیدار می‌شود. اگر بخواهیم بگوییم عشق چه هست: مثل یک انسان که در سرمای شدید قرار دارد؛ ولی یک منبعی هست که آن منبع گرماست مثل بخاری یا گرمای آتش که انسان در سرما یخ می‌زند؛ اما آن آتش بخاری می‌تواند به انسان حیات بدهد چنین حسی در انسان به‌ وجود می‌آید یا در یک منطقه بسیار گرمسیر و تشنه است جایی هم آب روان، خنک و گوار است مایل است به طرف آن برود این‌جوری می‌شود عشق را تشبیه کرد. عشق در زندگی نقش سازنده‌ای دارد. عشق خاص و عام داریم. یک شاخه از عشق می‌شود عشق دو جنس مخالف به هم، این عشق خاصی است که خیلی هم ارزشمند است؛ ولی عشق عام در کل هستی است و فقط شامل انسان و زوج نیست شاید دو خواهر باشند یا دو دوست و به طور صحیح، درست و الهی به هم عشق بورزند. عشق را اگر تجزیه‌اش کنیم بر سه پایه استوار است: سایه، جاذبه و حس.

سایه چیست؟ یعنی باید یک چیزی یا در صور پنهان و یا در صور‌ آشکار وجود داشته باشد، تا چیزی وجود نداشته باشد ما نمی‌توانیم عاشق شویم شما یک تابلوی نقاشی را دوست دارید باید وجود داشته باشد. نمی‌توانید بگویید عاشق یک نفر هستم؛ ولی نمی‌دانم کیست! پس وقتی ندیده‌ای نمی‌توانی عاشق شوی وقتی چیزی وجود دارد یک خاصیت گیرندگی و یک خاصیت فرستندگی دارد، خاصیت گیرندگی؛ یعنی امواج را دریافت می‌کند مثل گل می‌ماند گیرندگی‌ آن این است که نور خورشید را جذب می‌کند و از خودش تشعشع و جاذبه دارد؛ جاذبه‌اش زیبایی، رنگ‌های قشنگ و بوی خوشش است؛ پس در هر چیز یک سایه، یک جاذبه و حس وجود دارد کاری که اکثر انسان‌ها می‌کنند فقط روی سایه زوم می‌کنند کاری به جاذبه و حس ندارند. هزار عمل جراحی روی صورت یا بدن انجام می‌دهند که سایه را درست کنند همه می‌خواهند فقط پیکره را درست کنند، جاذبه هم خیلی مهم است که چه چیزی را جذب می‌کنند. فقط اندام که جذب نمی‌کند، بیان چه جوری است؟ می‌بینید بیانش افتضاح است از همه عالم و آدم طلبکار است. یک سایه را در نظر بگیرید که مملو از نفرت، کینه، حسادت، دروغ و... است کسی که دارای این ویژگی است پیامی که می‌دهد چه هست، آیا پیام صلح و دوستی و محبت است! جز پیام نفرت سخن‌چینی و افترا چیزی نمی‌تواند باشد این اصلاً عشق را خفه می‌کند و از بین می‌برد.

همیشه هم طلبکار است که چرا به من توجه نمی‌کنند، آیا می‌تواند چیزهای خوب دریافت کند؟ دریافت ما خیلی مهم است که چه دریافت می‌کنیم. رسول خدا با یارانش از محلی عبور می‌کردند که سگی مرده بود و بوی تعفن می‌داد همه دستمال جلوی بینی و دهانشان گرفتند و گفتند چه بوی بدی می‌دهد؛ ولی پیامبر گفت چه دندان‌های قشنگی دارد. این یک نوع گیرندگی است که زیبایی‌ها را می‌بیند یک گیرندگی هم این است که فقط تعفن‌ها را می‌بیند، اگر همه صفاتش مثبت باشد و یک نقطه سیاهی باشد تمام مثبت‌ها را رها می‌کند و فقط سیاهی را می‌بیند کسی که جاذبه‌اش مسائل منفی باشد در دریافتش هم فقط مسائل منفی را می‌بیند. همه ما هزاران مسئله مثبت داریم که اصلاً فکرش را نمی‌کنیم اگر یک لحظه اشکالی در نخاع پیش بیاید دیگر نمی‌توانید راه بروید و این ارزش مثبت را دیگر ندارید. فقط چسبیده‌ایم به مسائل منفی، وقتی یک موجودی سایه و جاذبه‌اش افتضاح است حسش هم افتضاح است فکر می‌کنید این مشتری و خاطرخواه دارد! حالا فردی راستگو و خیرخواه است خوبی انسان‌ها را می‌خواهد، انسان‌ها را به محبت توصیه می‌کند کسی برایش زحمتی می‌کشد ارزش آن زحمت را می‌داند؛ چون همش داد و ستد است و چه‌قدر قشنگ است کسی می‌بخشد و انتظار دریافت ندارد؛ ولی ما چی؟ اگر ۱۰۰ امتیاز می‌گیریم حاضر نیستیم یک امتیاز بدهیم، پس در عشق ورزیدن چه عاشق باشی چه معشوق فرقی نمی‌کند.

حس و جاذبه نقش بسیار سازنده دارند؛ البته سایه هم خیلی مهم است کسی که شکم خیلی بزرگ دارد، هفته‌ای یک بار حمام می‌رود این سایه هم خراب است؛ پس سایه را باید درست کنید، لباس تمیز بپوشید، بوی خوش بدهید، ورزش کنید، مراقب سلامتی‌تان باشید و این سایه را مرتب کنید، حس و جاذبه‌اش را درست کنید. بیان در جاذبه نقش مهمی دارد، به یکی بدترین حرف‌ها را می‌زنید و این اثر بسیار بدی روی انسان‌ها می‌گذارد. اگر می‌خواهیم عشق و محبت را درک کنیم باید سایه، حس و جاذبه را به مرحله پالایش برسانیم. وقتی عشق و دوست داشتن بود در فردوس قرار می‌گیریم؛ وقتی کسی عشق عام داشته باشد عشق خاص هم دارد.هستی بر مبنای همین جاذبه و حس استوار شده است که ذرات به طرف یکدیگر جذب شده‌اند؛ وقتی طلا را نگاه می‌کنیم اتم‌های طلا جمع شده‌اند و طلا را تشکیل داده‌اند هر چیزی گروه خودش را جذب و حفظ کرده است. اهالی یک روستا دور هم جمع شده‌اند و یک روستا را به وجود آورده‌اند. همین طوری نمی‌شود دوست داشت یا دوست بداری، نمی‌شود عاشق شد و هستی را دوست داشته باشیم، شما با کوچک‌ترین کاری که کسی نسبت به شما انجام بدهد یا حرفی بزند جبهه می‌گیرید و کینه توزی می‌کنید، نمی‌گویید شاید مریض است، حالش خوب نیست.

وقتی به نقطه‌ای می‌رسید که انسان را می‌شناسید، یکی به شما می‌رسد هزار مشکل و بدبختی دارد شما یک انتظار دیگری از او دارید؛ ولی او غرق در مشکلات متعدد است؛ حس می‌کنید و می‌گویید او تقصیر ندارد کلی گرفتاری دارد. خداوند را می‌توانیم حس کنیم، ذاتش را نمی‌دانیم چه هست؛ ولی صفاتش را می‌دانیم، نیرویی که این هستی را به‌ وجود آورده، نظام داده و بر این هستی مسلط و خالق است می‌گوییم خداوند. حالا کسی می‌گوید خدا نیست؛ یکی نیست بگوید آقا تو رفتی همه جا را گشته‌ای خدا نبوده! تو اول بگو با کیان زیستی من آن‌گه بگویم که تو کیستی تو اول بگو خدا که هست، چه هست؟ تا ما ببینیم هست یا نیست؛ پس فقط می‌توانیم حسش کنیم، آفریده‌هایش را ستایش کنیم، واقعاً آفریده‌های خداوند خیلی ارزشمند هستند که ما نمی‌دانیم. در یک باغ درختان شکل هم هستند یکی زردآلو می‌دهد یکی در بهار سیب می‌دهد یکی در پاییز سیب می‌دهد هم شکل هستند؛ ولی فرمانشان فرمان دیگری است؛ پس هر چیزی را نگاه می‌کنیم می‌بینیم بر مبنای فرمان خودش حرکت می‌کند. جهان‌های متعدد داریم همین کره زمین نیست که فقط در جسمیت هستیم یک چیز که همه را کشته، علم است. همه چیز را می‌گویند از نظر علمی، کدام علم! اگر باشد آره؛ اما گاهی کاربرد کلمه علم می‌شود یک دستاویز مثلاً می‌گویند؛ این روش درمان اعتیاد علمی نیست، شخصی که درمان می‌شود می‌رود در کلینیک شربت تریاک می‌دهد و وسوسه نمی‌شود این علمی نیست! کسی که تو با روش‌های علمی و استاندارد درمانش کرده‌ای و مثل یک جنازه یک جا افتاده است و نمی‌تواند راه برود علمی است.

گاهی اوقات علم و یا دین وسیله یا ابزاری می‌شود در دست کشیش یا بودایی. من آنم که رستم بود پهلوان، آبروی علم به عملش است. از اینکه نتوانستیم مفهوم واقعی عشق را به دیگران بیاموزیم بسیار تا بسیار متأسف هستیم، خیلی از بزرگان سعی کردند تا مفهوم عشق را به دیگران برسانند؛ ولی موفق نشدند، مسیر درست نشد فقط در قالب سایه و کلمات ماند. فقط لباس مخصوص می‌پوشد، موهایش را خیلی بلند می‌گذارد، از این کارها انجام می‌دهد؛ ولی در جاذبه و حس کاری انجام نشده است تا بتواند مفهوم عشق را برساند. از عشق سخن می‌گوید؛ ولی مملو از کینه است. آیا ما می‌توانیم مفهوم عشق را به دیگران بفهمانیم، می‌توانیم به دیگران کمک کنیم، آیا این هست یا نه؟ گاهی یک آدرس از ما می‌پرسند نمی‌توانیم جواب بدهیم حوصله نداریم، کسی کمکی بخواهد کمکش نمی‌کنیم، از غصه دیگران غصه نمی‌خوریم فقط خودمان را می‌بینیم؛ پس چه‌طور می‌توانیم مفهوم عشق را درک کنیم.این‌قدر این عشق بزرگ است که هزاران سال ما به دنبال هم می‌آییم و این دشواری‌ها را متحمل می‌شویم تا ذره‌ای از این اقیانوس الهی را به دیگران برسانیم. منظور از اقیانوس الهی، عشق است.

این‌قدر این عشق بزرگ است که سبب شده ما به دنبال هم بیاییم و سختی‌ها را متحمل شویم تا بتوانیم ذره‌ای از این عشق را به دیگران برسانیم. مثل کنگره، در باز است، راهنمایان تازه‌وارد منتظر افراد جدید هستند، به او چای می‌دهند، راهنمایی‌های لازم را می‌کنند؛ اما برای این‌کار حقوق نمی‌گیرند فقط می‌خواهند ذره‌ای از این اقیانوس الهی و عشق و محبت را به دیگران بدهند. برای همین گروه‌ گروه به درمان و رهایی می‌رسند، رفتارها و اخلاق‌ها عوض می‌شود و همه می‌خواهند به دیگران خدمت کنند؛ زیرا هدف همه ما خدمت به دیگران است. زمانی هدف ما برطرف کردن امیال و نیازهای شخصی‌مان است که آن یک دیدگاه دیگر است. خوش‌ به‌حال آن‌کس که می‌دهد و به دنبال باز پس‌گرفتن نیست. من به کسانی که می‌خواهند در کنگره پهلوان شوند می‌گویم که نباید هیچ تمنا و توقعی داشته باشید، نه از خدا و نه از بنده خدا. گاهی افراد برای خدا شرط می‌گذارند که دعایشان مستجاب شود این؛ یعنی دکان‌داری و معامله. هیچ چیز ثابت نیست و ما مالک هیچ‌چیز نیستیم، سوار یک قطاری هستیم و روزی باید از آن پیاده شویم. ما مالک تنها چیزی که هستیم و برای ما می‌ماند همان عشق و دوست‌داشتن است.

همه چیز در دست ما امانت است. انسان‌ها خیال می‌کنند عمر ابدی دارند، این زمین ۴ میلیارد سال عمر دارد؛ اما آن هم روزی از بین خواهد رفت.خوشا به‌ حال آن‌کس که می‌دهد و به دنبال باز پس‌ گرفتن نیست بی‌دریغ چون الله و منتظر نمی‌ماند؛ بلکه ناظر است و اگر خطایی سر بزند او خود می‌داند؛ پس بسیار با ارزش است که می‌دهد و باز نمی‌ستاند مگر خطایی را مشاهده کند. خداوند می‌دهد؛ اما پس نمی‌گیرد مگر اینکه خطایی را مشاهده کند، شما هم ممکن است هر روز به یک نفر غذا بدهید؛ اما بعد می‌بینید که طلب‌کار هم هست، دفعه بعد به او غذا نمی‌دهید. شخصی می‌گوید، من این‌جا مرزبان بودم و بسیار زحمت کشیده‌ام؛ باید به او گفت تو روزی مصرف‌کننده مواد بوده‌ای و به اینجا آمده‌ای و رها شده‌ای، تو همچنان بدهکار هستی، اگر اینجا نبود همچنان مصرف‌کننده بودی. باران که شدی پیاله‌ها را نشمار، باران بر بام شاه و فقیر می‌بارد. مثل نور خورشید که از هیچ‌کس دریغ نمی‌کند. درک این موضوع بسیار مهم است، تنها چیزی که می‌ماند عشق، دوست‌داشتن و محبت است. آنگاه، آنچه که آفریده در حرکت و در راه درست باشد لحظه به‌ لحظه قدم‌هایش را به گلستان تبدیل می‌کند که با کوچک‌ترین نسیم فضا پر از انواع رایحه‌های گل می‌گردد و بهشت را تا جان در بدن دارد می‌بیند؛ پس اگر انسانی در صراط مستقیم حرکت کند؛ یعنی غیبت و سرزنش نکند، بدخواه دیگران نباشد و... در همین حیات زمینی بهشت را می‌بیند و در آرامش و آسایش قرار می‌گیرد.

ما راه خود را کج می‌کنیم ‌و به بیراهه می‌رویم، فکر می‌کنیم اگر زیر آب کسی را بزنیم زودتر به نتیجه می‌رسیم. منتظر نمی‌ماند که کسی پیدا شود و با الفاظ او را دل خوش بدارد. چشم‌هایش در خواب هم می‌بیند و به سیر و سیاحت می‌رود. گاهی اوقات ما منتظر هستیم که ما را تأیید کنند مثلاً خیلی خوش‌تیپ و خوش قیافه هستید؛ اما فردی که در صراط مستقیم است چشم‌هایش حتی در خواب هم می‌بیند و به سیر و سیاحت می‌رود؛ یعنی بعد دیگری را هم می‌بیند. دیگر پدیده‌های حق، الهی می‌شود، دیگر برای او ظلمت و سیاهی و تاریکی بی‌معنا می‌شود و آنجا که دست به سنگ هم بزند برای او طلا می‌شود و همه‌ چیز برایش مهیا می‌شود و در تنگنا و سختی قرار نمی‌گیرد. هر لحظه به آنچه که مشاهده می‌کند سجده می‌کند و شاکر آفریننده عشق و محبت می‌شود. زمانی هست که همه چیز برایش الهی می‌شود و آن‌گاه شاکر خداوند می‌شود. کلماتی که در حال حاضر شاید بسیار خنده‌آور باشد، عاشق به آنچه در او هست تنها و بزرگ‌ترین سرمایه‌ای است که اگر ببخشد زیاد می‌شود. شاید بعضی حرف‌ها خنده‌دار به نظر برسد؛ اما جوری است که وقتی‌ کسی عشق را درک کرد و در راه صراط مستقیم بود، بزرگ‌ترین سرمایه‌اش عشق و محبت است و حالا هر چه که بیشتر ببخشد بیشتر می‌شود.

شما وقتی پول خود را می‌بخشید کم می‌شود؛ اما به جایی می‌رسید که از پول خود می‌بخشید؛ اما زیاد می‌شود و آنگاه خواهید دید که در ژرفای محبت غوطه‌ور بودن؛ یعنی رسیدن به حق.در اکثر قدم‌های سیر و سلوک، آخرین قدم توحید و رسیدن به خداوند است. اینجا می‌گوید، اگر در دریای محبت و عشق غوطه‌ور باشی، منظور از دریای عشق و محبت، توحید، یگانگی و خداشناسی است؛ خداشناسی این نیست که آدم را به جرم اینکه به عیسی مسیح بدی گفته است بسوزانید، این شیطان‌پرستی است؛ خداشناسی؛ یعنی غوطه‌ور بودن در ژرفای محبت و رسیدن به حق. پس عشق و محبت فقط به آرایش کردن و خوش‌تیپ بودن نیست، آن یک سایه است، جاذبه و حس مهم است. در عشق و محبت پالایش مهم است. اگر بخواهید سروری کنید و دستور بدهید با این کارها درست نمی‌شوید باید تزکیه شوید، اگر می‌خواهید دوستت داشته باشند باید پالایش شوید، باید جاذبه‌ و حس درست شود. جاذبه هر انسانی از او تشعشع می‌کند و این تشعشع را همه انسان‌ها می‌گیرند. بعضی از ما یک چیز را می‌گوییم؛ اما کار دیگری را انجام می‌دهیم. در دوران مدرسه بچه‌ها تجدید می‌آوردند، یکی از شاگردان سه روز مانده به امتحان نزد معلم عربی می‌رود تا با او کلاس خصوصی بگیرد، معلم می‌گوید زمان زیادی تا امتحان نمانده. شاگرد دوباره خواهش می‌کند و معلم می‌پذیرد. روز اول تا سوم سه درس درس اول و دوم و سوم را به او می‌آموزد. روز امتحان فرا می‌رسد، شاگرد تقلب نوشته و آن را بین صفحات کتاب گذاشته بود؛ اما ترجمه درس دوم و سوم را جابه‌جا گذاشته بود و به همان شکل آن را برای معلم می‌خواند که ترجمه خنده‌داری در می‌آید، معلم به او می‌گوید تو درس دوم را می‌خوانی؛ اما درس سوم را ترجمه می‌کنی؟ حالا این حکایت کار ماست، درس دوم را می‌خوانیم؛ اما درس سوم را ترجمه می‌کنیم. ظاهر و باطن ما متفاوت است، اینها جواب نمی‌دهد؛ بنابراین برای رسیدن به عشق و محبت چه خاص و چه عام بایستی به پالایش و تصفیه برسیم.

نویسندگان: همسفر زهره و همسفر فهیمه رهجویان راهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر سلیمه ( لژیون چهارم )
ویرایش: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم) دبیر اول سایت
ارسال: همسفر توران رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی گنجعلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .