وقتی برای نخستینبار وارد کنگره شدم، درونم پراز ترس، تردید و هزار پرسش بیپاسخ بود. گویی در تاریکی مطلق گرفتار شده بودم و هیچ نوری راه را نشانم نمیداد. اما همین که وارد شدم احساس کردم دریچهای تازه از زندگی به رویم گشوده شده است. در کنگره آموختم که سقوط؛ پایان نیست بلکه فرصتی است برای برخاستن دوباره و آموختن پرواز از دل خاکستر، درست همچون ققنوسی که از سوختن زاده میشود. برایم روشن شد شکست نقطهی پایان مسیر نیست؛ پلی است که اگر از آن عبور کنم مرا به جادهای روشنتر و پختهتر میرساند. اینجا دریافتم انسان بودن یعنی جنگیدن با تاریکیهای درون یعنی برخاستن در لحظهای که همهچیز میگوید بنشین، یعنی امید بستن به فردایی که هنوز ساخته نشده است. کنگره به من آموخت زندگی در سکون زایشی ندارد. همانگونه که رود اگر جاری بماند زلال است و اگر راکد شود به مرداب بدل میگردد.
پس حرکت، تلاش و کوشش راز رسیدن به آرامش و بهشت حقیقی است. در لژیون کنار دیگران نشستن به من فهماند که تنهایی تنها یک توهم است. حقیقت این است که روحهای ما با رشتههای نوری به هم متصلاند. در این جمع طعم واقعی «ید واحده» را چشیدم. جایی که یک نگاه، یک لبخند و یک دست یاری میتواند سنگینترین بار زندگی را سبک کند. در کنگره دانستم جسم تنها وسیلهای برای پیمودن راه است. آنچه ما را به هم پیوند میدهد، روح مشترکی از جنس نور و حقیقت است. روحی که در نگاه یک راهنما در خدمت بیریای یک همسفر و در قلب جمعی که برای عشق گرد آمدهاند جلوه میکند. اینجا برایم آشکار شد که تقدیر تنها بخشی از گذشته است. این خواست، تمایل و انتخاب امروز ماست که مسیر را میسازد، فرمان الهی چراغ سبزی است که سرانجام همهچیز را به راه درست هدایت میکند. چه آرامشی دارد دانستن اینکه سرنوشت در دست خداست و هرچه رخ میدهد یا به سود من است یا درسی برای کاملتر شدنم.
در کنگره آموختم که عمر سرمایهای گرانبهاست و نباید آن را با خواب بیموقع، غصههای بیثمر و دخالت در زندگی دیگران هدر داد. دریافتم که این دزدان پنهان، آرام و بیصدا نیروی حیات را از ما میگیرند و مانع رسیدن به اهدافمان میشوند.یاد گرفتم ترس، بزرگترین دشمن تفکر است و عجله، قاتل آرامش، پس باید در برابر مشکلات همچون نخل ایستاد صبور بود، اندیشید و ریشه دواند تا میوههای صبر را چشید. کنگره خانهای شد که در آن دوباره خودم را یافتم، جایی که معنای عمل صالح را درک کردم. اینکه دانستن هزار کتاب سودی ندارد اگر به یک کلمه درست عمل نکنم. هر روز که از آموزشهای کنگره بهره میبرم، احساس میکنم گرهای از تاریکی وجودم باز میشود و روزنهای از نور راهی تازه مقابلم میگشاید. اینجا آموختم اینجا آموختم زندگی میدان جنگ نیست، بلکه مدرسهای بزرگ است.
هر خطا معلمی است با درسی تازه و هر رنج پلی است که مرا از نادانی به دانایی میرساند. امروز میدانم رهایی فقط یک واژه نیست، بلکه تجربهای عمیق است. رهایی یعنی قلبم دوباره تپیدن را بیاموزد، یعنی بدانم زندگی در همین لحظه جاری است و فردا هدیهای است که باید با صبر، ایمان و تلاش بسازم. کنگره برایم به پناهگاهی بدل شد، جایی که در تاریکترین شبها به آن پناه بردم و از دل مه گرفتاریها روشنایی را دیدم. آموختم که زنده بودن کافی نیست، باید زندگی کرد و لذت برد. چه شیرین است زیستن در کنار جمعی که عشق، ایمان و عمل را نه در کلام، بلکه در کردار نشان میدهند، جمعی که آینهای از امید و چراغی از رهاییاند.
نویسنده :همسفر نرگس رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم)
رابط خبری : همسفر فرشته رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم)
عکاس:همسفر انسیه رهجو راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر ملک دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
150