به نام قدرت مطللق الله
نخست از خدای مهربان خودم شاکر و سپاسگزارم که صدای درون خستهام را شنید و راه کنگره ۶۰ را به من نشان داد. سپس از آقای مهندس حسین دژاکام عزیز و خانواده محترمشان تشکر و قدردانی میکنم، زیرا درسی بزرگ به من آموختند و مرا از معضل بزرگی به نام اعتیاد که سالها درگیرش بودم و خودم هم باور نمیکردم، رها ساختند. آقای مهندس دژاکام شما دانشمندی بزرگید که با فداکاری خود ما را از تاریکی نجات دادهاید.
من با یک نخ سیگار شروع کردم، به گمان اینکه با دیگران فرق دارم، اما همان صدای درونم مرا فریب داد. همه مشکلاتم از همان نخستین سیگار آغاز شد تا جایی که برای بیدار شدن از خواب نهتنها به سیگار، بلکه به شیره تریاک هم نیاز داشته و کمکم مصرفکنندهای سنگین شدم. زندگیام پر از مشکل شده بود. بر اثر مصرف زیاد کار بهجایی رسید که دچار توهم میشدم؛ در خیابان یا داخل ماشین فکر میکردم کسی با من است و با او حرف میزدم، همواره حس میکردم کسی مرا زیر نظر دارد، حتی تصور میکردم در ماشینم دوربین جاسازی کردهاند. این موارد علت اصلیاش مصرف شیشه بود که انسان را دیوانه میکند.
یک روز همسفرم را دیدم که در حال نماز خواندن از خدا کمک میخواست و میگفت: «خدایا من این زندگی را نمیخواهم، یا امیر را نجات بده یا بگیر.» آن روز قلبم شکست. از ته دل از خدا کمک خواستم. همسفرم تا آن موقع از مواد و شیشه چیزی نمیدانست و همیشه وحشت داشت. فهمیدم به انتهای خط رسیدهام. از طرفی زندگیام را دوست داشتم، از طرف دیگر مواد را و نمیدانستم بدون آنها چه کنم. فکر میکردم بهترین راه، خودکشی است تا خودم و زندگیام را به پایان برسانم.
روز بعد، در راه محل کار، باز از ته دل از خدا کمک خواستم و گفتم خدایا مرا در راه درست قرار بده. چند ساعت با خستگی دردرونم به خدا التماس کردم. همان روز، صاحبکارم به من گفت: «چرا برای درمان اعتیادت اقدام نمیکنی؟» من در سکوت نگاهش میکردم. او از آقای مهندس دژاکام و کنگره ۶۰ برایم سخن گفت. در دل گفتم: «مگر اعتیاد درمان هم دارد؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟» چرا که راههای زیادی را تجربه کرده و هر بار ناامید برگشت میخوردم به اول خط برگشت میخوردم؛ اما شنیدن کلام ایشان مثل روزنهای روشنایی در دلم جوانهای زد. با خودم گفتم یک بار دیگر امتحان میکنم؛ اگرهم نشد که نشد.
صاحبکارم بدون اینکه من چیزی گفته باشم، ادامه داد: «دوست داری درمان شوی؟ اگر خودت بخواهی، میشود.» همانجا به این باور رسیدم که خدای مهربان نجواهای درونم را شنیده است. گفت: «میخواهم تو را بهجایی معرفی کنم که میلیونها نفر توسط مردی شریف به نام آقای مهندس حسین دژاکام نجات یافتهاند و به درمان کامل درسیدهاند؛ که نام آن کنگره ۶۰ میباشد.»
با ورود به کنگره ۶۰، به بنده گفتند: «اگر میخواهی نجات پیدا کنی، بایستی فرمانبردار باشی و گوش به فرمان راهنمایت باشی تا به درمان دست پیدا کنید. اینجا فداکارانی هستند که بیمزد ومنت، بیریا کمکت خواهند کرد. کسانی بهعنوان راهنما همراهت خواهد بود و تو رهجو و مسافر خواهی بود. هر چه راهنما گفت، بدون چونوچرا بایستی انجام دهید.» من گفتم: «چشم.» گفتند: «۱۰ الی 11 ماه باید فرمانبردار باشی.» گفتم: «چشم.»
راهم سخت بود اما شیرین، چرا که هر روز حالم از روز قبل بهتر و نتیجه خوبی دریافت مینمودم. از تاریکیها در حال خارج شدن و به سمت روشنایی میرسیدم. آدمهایی را میدیدم که بیمنت و با مهربانی خدمت میکردند. خدایا این معجزه است! منی که به انتهای زندگی رسیده بودم، حالا در مسیری قرارگرفته بودم که هر قدمش هزاران بارشکرگزاری داشت.
سه ماه از سفر که گذشت، عاشقانه خدمت کردن را شروع کردم. چه لذتی دارد خدمت کردن در کنگره 60 و سالم زیستن! هر هفته با وانت صندلیها را جابهجا میکردم و بساط چای را در آنجا آماده میکردم و هر با شوق منتظر هفته بعد بودم تا بتوانم خدمتگزار رهجویان و راهنمایان عزیز باشم. امروز که ساعت چهارونیم صبح از خواب بیدار شدم، دوازدهمین روز رهایی من میباشد که با دستان پرمهر آقای مهندس دژاکام آزاد و رها شدهام.
امروز در پارک محتشم هستم؛ انرژی بسیار زیادی دارم که این حس و حال را هیچوقت در دوران مصرف مواد مخدر هم نداشتهام. بهراستی اگر انسان خواسته هر چیزی را داشته باشد و به خدا توکل کند، در مسیر درست حرکت کند، به آنچه میخواهد قطعاً خواهد رسید. من به خاطر همسفرم و فرزندم یازده ماه تلاش کردم و خدا را شکر که به خواستهام که درمان بود رسیدم. اکنون با شوق سفر دومم را آغاز کردهام، جهانبینیام را ادامه میدهم تا خودم را بهتر بشناسم و در خدمت کردن در کنگره ۶۰ پیش بروم.
هیچچیزی در زندگی با لذت خدمت در کنگره ۶۰ برابر نیست. هر بار که در پارک خدمت میکنم، انرژی میگیرم و خدا میداند چقدر حالم خوب میشود. بازهم از خداوند شاکرم و سپاسگزارم از آقای مهندس حسین دژاکام عزیز و خانواده محترمشان و همچنین از راهنمای عزیزم آقا هادی و آقا محمد که راهنمای سیگارم بودند.
با احترام: مسافر امیر
تایپ: مسافر مهدی لژیون پنجم
ویرایش: مسافر محمدرضا لژیون سوم
ارسال مطلب: مرزبان خبری مسافر رضا
گروه خدمتگزاران سایت نمایندگی پارک محتشم
- تعداد بازدید از این مطلب :
98