من از سال ۱۴۰۱ با کنگره۶۰ آشنا شدم، قبل از ورود به این مکان مقدس اصلاً امید به زندگی نداشتم، حرف اول و آخرم به مادرم این بود که چرا من را به دنیا آوردی، همیشه منتظر بودم به خاطر ناراحتی زیاد روانم را از دست بدهم، عصبانی بودم و در زندگیام جز گریه، دعوا و تشنج چیزی نبود.
من از کودکی از انسانهای مصرفکننده متنفر بودم، از دست بد روزگار همسرم معتاد شد. روزی که به کنگره۶۰ آمدم خیلی بغض داشتم و میگفتم جای من اینجا نیست! من چرا باید به اینجا بیایم؟ طی سه جلسه مشاوره مدام گریه میکردم، مشاوره انجام شد و لژیون انتخاب کردم. وقتی در لژیون خودم را معرفی کردم و موادمخدر مصرفی مسافرم را گفتم، تصمیم گرفتم کفش آهنی بپوشم و این راه را ادامه دهم.
چیزی که برای من در کنگره۶۰ بسیار قشنگ است، همدردی بین اعضاء است. همه دردی مشترک داریم، با هم میخندیم و با هم گریه میکنیم. الان نزدیک به سه سال است که به کنگره۶۰ میآیم و با آموزشها حالم بهتر شدهاست. درست است که مسافرم خوب سفر نمیکند؛ ولی از اعماق قلبم دوستش دارم، حالا میدانم که او بیمار است و درکش میکنم. دلم نمیخواهد با هیچکس رفتوآمد کنم، فقط حالم در کنگره۶۰ با آموزشها و سیدی نوشتن خوب است.
از چهارده وادی بسیار آموزش گرفتم، از هر سیدی مطالب مهمی یاد گرفتم و این باعث شده که علاقه من به زندگی و مسافرم بیشتر شود، امیدوارم بتوانم آموزشها را بیشتر در زندگی خودم کاربردی کنم. من سفر اولی هستم؛ ولی حالم از بعضی سفر دومیها بهتر است، چون آموزشها را میگیرم. یاد گرفتم که اعتیاد بیماری است؛ باید کنار مسافرم بایستم و بال پرواز او باشم. آموختم که نوبت باران محفوظ است، با دل و جان معجزه کنگره۶۰ را دیدهام که عشق و محبت کلید هر در بستهای است.
نویسنده: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر حمیده (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر حمیده (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر سونا (لژیون شانزدهم) دبیر سایت
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر زهره نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
163