دل که روی ماه او زرد از غبار دود بود
نور حق در شال زرد پر خروش رود بود
در حریم بزم ما مرزیست حرمتهای نور
حافظه این مرز و بوم کنگره در چشم اوی
آن یکی نامش رضا رحمانی و بهر خزانه دور پول
جونزی و دائم سخن از پول فیش آب و برق شعبه بود
آن دگر نامش آقایاری که دارد چشم های رنگ ناب
حین مرزبانی خدا موهای سر را هدیه کردش بهر تاب
و این یکی نامش به اسماعیل گوید بر همه خوشگل پسر
شوق فوتبال و به دنبال مدال جام سرداری به سر
و آن دگر پرهام ما بعد سفر کوبید و از نو ساخت روی
مو و دندان و چشم و چال و هوای رنگ اوی
آخری آن مرتضی سلطان صوت خشمگین بین ما
او هم پرپشتتر شد موی سرهایش ز مرزبانی به ما
لاجرم این را نتیجه هر که مرزبان شد در این شعبه به ما
چون زلیخا گشت تبدیل و جوانتر میشود در بین ما
ای چه گویم از تو و اقبال تو ایجنت ماه بین ما
بعد ایجنتی تو نصف است موهایت چرا؟؟
ور نباشد از جسارت شعر طنزم در میان
ای مبارک باشد این جشن از برای جمعمان

دلنوشته : مسافر همایون
بارگذاری : مسافر سعید
- تعداد بازدید از این مطلب :
155