English Version
This Site Is Available In English

حافظ حریم و حرمت‌ها

حافظ حریم و حرمت‌ها

مرزبان همسفر وجیهه
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست/

هفته ایجنت و مرزبان را به ایجنت همسفر زهرا و مرزبانان عزیز، همسفر ناهید و همسفر مریم تبریک می‌گویم. هم‌چنین این هفته زیبا را خدمت تمامی ایجنت‌ها و مرزبانان پارک و کلیه شعب کنگره ۶۰ در سراسر کشور، که خالصانه و با عشق و محبت خدمت می‌کنند، تبریک می‌گویم؛  موفقیت، سعادت و آرامش همواره در زندگی شما جاری باشد؛ امیدوارم همیشه در مسیر کنگره، پرقدرت، عاشق و سبز باشید.

روز اول ورودم به شعبه، با تردید همراه بود. اما تصمیم گرفتم با مسیر همراه شوم. با خود گفتم راهی سخت در پیش داری؛ مسیر خودسازی، تغییر نوع شناخت و تغییر تفکرات. اما همراه شدم؛  با طنین روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه هم‌نوا شدم و دل به راه دادم، با خود گفتم قرار است کمی داناتر شوم. کنگره ۶۰، به من آموخت از زاویه‌ای دیگر به زندگی بنگرم، خوب بیندیشم و خود را بشناسم تا بتوانم باقی روزگارم را آگاهانه بسازم؛ چون خالق لحظات زیبای زندگی، خود من هستم.

از همان ابتدای مسیر، با خواست خود و هدایت راهنما به سمت خدمت حرکت کردم و آن‌جا بود که نشانه تغییرات در وجودم بیشتر شد، جون در مسیر خدمت، تازه متوجه گنج درون خود شدم و فهمیدم بازسازی چگونه اتفاق می‌افتد؛ هر بار که در شعبه خدمت می‌کردم، در مسیر برگشت، به فکر  فرو می‌رفتم و انرژی دریافت‌شده را به تمام وجودم انتقال می‌دادم.

سپس نوبت برداشت از خدمت می‌رسید؛ که ببینم کجا درست  و کجا نادرست پیش رفتم. خدمت به من آموخت که باید در طی مسیر، آموزش‌ها را کاربری کنم بدون کاربرد، نتیجه نمی‌دهد، در نهایت خودم آسیب می‌بینم و با اندکی حس منفی، تمام وجودم به‌هم می‌ریخت، اما با خدمت و گذراندن وقت در این مکان مقدس که تماماً از سر عشق است، به زندگی‌ام لذت بخشیدم.

با آموزش‌ها و متون کنگره ۶۰، منبع عقل و دانش خود را افزودم. یاد گرفتم چطور زمانم را مدیریت کنم و با تفکر به سرچشمه‌ی دانایی برسم. وقتی به خواسته‌ی مرزبانی رسیدم، دانستم  باید با تمام وجود در خدمت باشم؛ نه‌تنها در شعبه، بلکه در خانه، همیشه و در همه حال در حال تفکر به چگونگی، برنامه‌ریزی و تلاش برای پویایی سیستم کنگره ۶۰ هستم.

این یک موهبت الهی است که نصیب من شد؛ تا بفهمم چه ظرفیت بزرگی داشتم و چه قابلیت تغییر گسترده‌ای در وجودم نهان بود و نمی‌دانستم. شاکر و سپاسگزار پروردگارم هستم که در مسیر خدمت مرزبانی، انسان‌هایی مهربان با دل‌هایی روشن از جنس نور را کنارم قرار داد، خدمت مرزبانی، باعث درک عمیق‌تری از واژه‌های "عدالت" و "معرفت" در من شد و به طور واضح اجرای عدالت را لمس کردم این که چگونه با اجرای آن، راه‌ روشن‌تر می‌شود و معرفت را، که به نظر من کاملا به احساسات و نگاه من نسبت به افراد برمی‌گردد.

اکنون می‌دانم که خدمت مرزبانی در وجودم بال می‌سازد و من را برای اوج گرفتن آماده می‌کند، از ابتدای خدمت پر از عشق مرزبانی، دریافت‌های بسیاری داشتم؛ آموزش‌های فراوان گرفتم؛ این‌که چگونه نقطه‌ تحمل و باوری در دل ناباوری برای یک همسفر تازه‌وارد بسازم. قدرت کلام برای انسان بسیار ارزشمند است و می‌تواند با دانش درست، راه‌ها و مسیرهایی را هموار کند که شاید هیچ وسیله‌ای نتواند. در انتها، خواسته‌ای از اعماق وجودم  برای تمام همسفران کنگره ۶۰، دارم؛ آسمان دلتان همیشه آبی، اندیشه‌‌ای همیشه سبز، و قلب مهربانتان همیشه طلایی باد.

زندگی زیبا است، اگر آن را با زیبایی رنگ بزنیم و در لحظه‌ حال زندگی کنیم.
الهی سایه مهندس همیشه بر سر ما باشد و با کلام ایشان «چگونه زندگی کردن» را بیاموزیم.

مرزبان همسفر مریم
در رأس این هفته را خدمت ایجنت محترم همسفر زهرا و مرزبانان گرامی همسفر ناهید عزیز و همسفر وجیهه عزیز تبریک عرض می‌کنم. نمی‌دانم از کجا شروع کنم و چگونه احساسات خود را بیان کنم، بار اولی که به کنگره آمدم، کسی که به من خوش‌آمد گفت، شال زردی به گردن داشت، من و خواهرم را به داخل هدایت کرد و با لبخند مهربانی من را مجذوب خود کرد، با خود گفتم: کسی که من را نمی‌شناسد، چرا این‌قدر مهربان برخورد می‌کند؟ همان لبخند گرم آن روز، به من امید داد.

راهنمای تازه‌واردین گفتند: این فرد مرزبان شعبه است، از واژه مرزبان جا خوردم؛ چرا مرزبان؟ چرا چنین اسمی؟ بعدها فهمیدم مرزبان یعنی حافظ حریم و حرمت‌ها که چه کار سختی دارند؛ اول از همه می‌آیند و آخر از همه می‌روند، حتی در خانه هم دغدغه شعبه را دارند، فقط روزهای خدمت نیست، بلکه تمام هفته در خدمت‌ هستند؛ این را وقتی بیشتر درک کردم که خواهرم و مسافرم مرزبان شدند، عشق را در کارهای آن‌ها می‌دیدم؛ این‌که کار مرزبانی سخت است اما عشق و صبر دارد.

من هم عاشق مرزبانی شدم، دلم می‌خواست همان‌طور که خودم با لبخند و امید وارد این مکان مقدس و امن شدم، من هم به تازه‌واردین لبخند بزنم و امید بدهم، شاید مادری، خواهری یا همسری با همین لبخند جذب شود و زندگی پر از ناامیدی‌ او با آمدن به کنگره و آموزش‌های ناب تغییر کند و زندگی پر از عشق بسازد، همیشه آرزو داشتم در این جایگاه خدمت کنم و شادی خانواده‌ها پس از رهایی را لمس کنم.

اکنون ۱۰ ماه است شال مرزبانی بر گردن دارم، روزی که ایجنت محترم همسفر زهرا شال را به گردن من انداخت، احساس کردم مسئولیتی سنگین بر دوش من گذاشته شد؛ انگار صدایی به من گفت: «مریم! باید قانون و مقررات را رعایت کنی و عمل سالم انجام بدهی، حالا وقت آن است که بفهمی چه مقدار دانایی مؤثر در تو شکل گرفته است.»

امسال در جشن مرزبان، حس و حال شکرگزاری دارم، روزی بود که ناامیدی و ترس تمام وجودم را گرفته بود؛ خسته‌ترین آدمی بودم که مدام می‌گفتم این سرنوشت من است و باید بسوزم و بسازم تا فرزند من بزرگ شود، باور نداشتم جایگاهی وجود داشته باشد که به جز درمان مسافر، زندگی کردن را هم به همسفر بیاموزند، اما به اصرار مسافرم پا به کنگره گذاشتم، با لبخند گرم و آغوش مرزبانی دلم قرص شد که این‌جا کسی من را می‌فهمد؛ حالا پنج سال از آن زمان گذشته و در جایگاهی اجازه خدمت دارم؛ همان‌جایی که روز اول با دیدن فردی سفیدپوش، ته دلم به این مکان گرم شد.

کنگره به یادم آورد که من مادر و همسر هستم و زندگی جریان دارد با تمام فراز و نشیب‌ها، یادم داد که در دل سختی‌ها خدا وجود دارد،  یادآور شد که اگر صبر کنی، از غوره حلوا ساخته می‌شود؛ صبر، تحمل سختی و درست حرکت کردن وظیفه من و نتیجه کار با خدا است. کنگره به من آموخت که زندگی، با وجود تمام سختی‌ها، زیبایی‌های بسیاری دارد، شادی و غم گذرا هستند؛ اگر عمیق‌تر نگاه کنیم، به خاصیت زیبای زندگی پی خواهیم برد، چه زیبا است که دلیل لبخند، شادی و امید دیگری باشیم؛ تا می‌توانیم به دیگران دلگرمی بدهیم و با سخنی هرچند کوتاه اما عمیق، نوری از امید در دل آن‌ها روشن کنیم و حالا من هم جبران که نه، بلکه خدمت می‌کنم؛ برای خود و برای  مریم‌هایی از جنس خودم.

ویرایش: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
عکاس: همسفر زکیه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون هشتم) 
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر شفیعه (لژیون چهارم) نگهبان سایت

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .