«انسان بزرگ نمیشود، جز به وسیله رفتارش و قابل احترام نمیگردد، جز به سبب اعمال نیک خود.» از کودکی با تریاک آشنا بودم؛ چون پدرم مصرفکننده بودند. در دوران عقد متوجه شدم مسافرم گاهی الکل مصرف میکند و بعد از گذشت چند سال، زمانی که در منزل نبودم؛ دوستانش را جمع میکرد و بساط الکل و تریاک به راه بود؛ اما همیشه توجیه میکرد که چون من صبحها مصرف ندارم؛ پس اعتیاد ندارم و با همین بهانهها سالها در ظلمت اعتیاد بود.
فرزندانم بزرگ شدند و همیشه نگران بودم که اعتیاد پدرشان در زندگی آنها تأثیر بگذارد، مسافرم هم از این مسئله ناراحت بود؛ اما چندین بار برای ترک اقدام کرده بود که همه بینتیجه بود و بعد از هر بار ترک، میزان مصرف مواد او بیشتر میشد. مسافرم با کنگره آشنا شد و در ماه رمضان پیام کنگره را به من داد؛ اما دیگر اعتمادی نداشتم تا اینکه با اصرار زیاد در جلسه عمومی شرکت کردم.
من که با کوله باری از ضد ارزش و منیت بودم، عیبهای خودم را نمیدیدم و مسافرم را مقصر همه چیز میدانستم، همیشه نگران بودم آشنایی من را نبیند و به قدری تمرکز نداشتم که حتی در لژیون صدای راهنما را نمیشنیدم و از آموزشها چیزی متوجه نمیشدم.
مسافرم به رهایی رسید؛ اما من هیچ درکی نداشتم از شادمانی و خوشحالی که همه برای رهایی داشتند، من که هنوز در ناآگاهی و در بند ضد ارزش بودم چگونه میتوانستم بال پرواز مسافرم باشم؟!
کلامها و آغوشهای گرم کنگره را در هیچ کجای دیگر نمیتوانستم پیدا کنم، کمکم آموزشها در من اثر کرد و یخهای درونم را ذوب کرد، پیام کنگره را به دخترم دادم و او خدا را شکر یکی از خدمتگزاران کنگره شد. طولی نکشید که مسافرم به دوران قبل بازگشت و به بهانه سیگار گریز زد؛ دوباره حال خرابیها به سراغم آمد؛ اما این بار در آغوش کنگره بودم و باید آموزشها را عملی میکردم و برای ادامه راه آموزش میگرفتم.
باور داشتم نوبت باران محفوظ است، سالها بدون مسافر بودم و با هر رهایی، مسافرم را در جایگاه رهایی تصور میکردم، در این سالها هزاران بهانه برای نیامدن داشتم و حتی زمانی فقط اجازه شرکت در کارگاهها را داشتم؛ اما ادامه دادم غافل از اینکه همه این اتفاقات افتاد تا راه مسافرم دوباره به کنگره باز شود با این تفاوت که این بار با افتخار و عشق همسفر بودم و خدا را شکر که با دستان پر مهر آقای مهندس به رهایی رسیدیم و بابت این عمل عظیم شکر.
ماه را نشانه بگیرید اگر به هدف نزنید، حتماً یکی از ستارهها را خواهید زد. این همان درسی بود که من از وادی هفتم در کنگره آموزش گرفتم، یعنی پیدا کردن راه این بار همراه با مسافرم در مسیر نور حرکت کردم؛ زیرا چراغ راه در دستانمان بود و نور امید در دلم میتابید و با ایمان به مقصد راستین رسیدیم.
در پایان از آقای مهندس و خانواده سراسر مهر و محبتشان بسیار سپاسگزارم؛ همچنین از راهنمای خوبم همسفر سارا، ایجنت شعبه، مرزبانان و خدمتگزاران سایت نمایندگی میرداماد کمال تشکر را دارم.
نویسنده: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر سارا (لژیون بیست و پنجم)
رابط خبری: همسفر ناهید رهجوی راهنما همسفر سارا (لژیون بیست و پنجم)
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوازدهم)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر فریناز نگهبان سایت
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
97