آمده ام تا سر نهم در ره روشنایت/ تا که نصیب من شود عشق لایتناهیت
تو پادشه عالمی دانم ز خود نرانیم/ آغاز ز وصل تو شده این شوق زندگانیم
این بار بی پا آمدم این بار با سر امدم/ مستم از بادهی تو ولی با خبر آمدم
ز جامت می نوشیده ام مست هوشیارم کرده است/ یا لااقل زین خواب ژرف گویی بیدارم کرده است
به نور تو بینا شده چشمان نابینای من/ جانی دوباره دمیدی در تن رو به اغمای من
رنجیده بود، نمینشست بر بام تن این مرغ دل/ گویی رنجورش کرده بود قالب چوبی و خشت گل
از پی چاره امدم جانم ز تن بیزار شده/ دیگر رمق نمانده است در این جسم بیمار شده
بکوبد و از نو ام بساز بذار ببینند نو شدم/ تا دیگر نیشم نزنند این مردمان، هر دم به دم
هر دم غوغایی بپاست در درون جسم تازه/ هر کس بپرسد که چه شد؟گویمش مهندسی سازه
سراینده: مسافر علیرضا
ارسال: مسافر حمیدرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
148