آقای مهندس دژاکام
با سلام و احترام
امیدوارم حال شما بزرگوار، همانگونه که شایسته انسانهای والامقام است، سرشار از سلامتی، آرامش و الطاف الهی باشد. من «همسفر زهرا» از نمایندگی بیستون کرمانشاه بر خود واجب دانستم تا با نگارش این نامه، گوشهای از احساسات قلبیام را در قالب کلمات به حضورتان عرضه دارم. سالها پیش، وقتی از من میپرسیدند: قهرمان زندگیات کیست؟ بیدرنگ و با افتخار، میگفتم: «پدرم»؛ پدری که چون کوهی استوار، تمام سختیهای زندگی را به دوش کشید تا ما در آسایش بزرگ شویم. همواره به چنین پدری افتخار میکردم و او را تکیهگاه زندگیام میدانستم؛ اما روزی فرا رسید که فهمیدم همسرم گرفتار اعتیاد است؛ انگار دنیا بر سرم خراب شد.
ترس، ناامیدی و تاریکی وجودم را فراگرفته بود. در آن روزهای تیره و تار، نوری در زندگیام پدیدار شد؛ کورسویی از امید که به درخششی جاودانه بدل گشت و آن نور، وجود مبارک شما بود. شما همهچیز را دگرگون کردید بدیها را به نیکی، زشتیها را به زیبایی و بیمعنایی را به درک عمیق از هستی تبدیل نمودید. گویا با حضور شما، واژگان نیز معنا یافتند و روح و جانم صیقل داده شد. بارها با خود زمزمه کردم: «آقای مهندس با دل من چه کردهاید؟» از آن روز، قهرمان زندگیام تغییر کرد قهرمان من، شما شدید. دیدار نخست در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ روز رهایی من و مسافرم، لحظهای بود که هرگز فراموش نخواهد شد. برق اشک شوق در چشمانم، گواهی بود بر عمق احساسی که نسبت به آن لحظه و حضور شما داشتم. آن نگاه، آن حضور کوتاه، برایم خاطرهای ماندگار ساخت، اما زمان گذشت و دلم باز هوای دیدنتان را کرد، این بار اما با دلی قویتر و عزمی راسختر. در تاریخ ۱۴۰۴/۶/۸، روز دیدار دوباره فرا رسید.
با خود میگفتم: «شنیدهام نگاه مهندس معجزه میکند.» تمام مسیر، تنها دعایم این بود که نگاهتان با نگاه من تلاقی کند، شاید گرهای از کارم باز شود و چه زیبا خداوند دعایم را اجابت کرد. باورم نمیشد جایی در ردیف اول خالیست و مرا فراخواندند نگاهتان بارها با نگاه من گره خورد و من احساس میکردم شما درون مرا میخوانید. با خود زمزمه کردم: «من کجا و شما کجا؟» اما باز دلم گفت: «او همان است که دلهای ویران را آباد میکند.» وقتی شال نارنجی گرانبها و زیبای راهنمایی را بر گردنم انداختید، حسی در من زنده شد که وصفش در قالب واژگان نمیگنجد. این حس را تنها کسی میفهمد که آن جایگاه را تجربه کرده باشد. امیدوارم تمام همسفران، روزی این حال خوش را لمس کنند. در پایان، لازم میدانم از راهنمای خوبم همسفر مرضیه بزرگوار، نهایت تشکر و قدردانی را داشته باشم که با صبوری، مهر و دانایی در این مسیر همراه و راهنمای من بودند.
نویسنده: راهنما همسفر زهرا
ویرایش و ارسال: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون پنجم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بیستون کرمانشاه
- تعداد بازدید از این مطلب :
97