وادی یا راه هفتم را با خود مرور میکنم: «رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دوم آنچه برداشت مینماییم». به یاد میآورم که یکی از نقاط عطف زندگیام مربوط میشود به شبی که در اوج ناامیدی، شب را تنها به صبح رساندم درحالیکه یک لحظه خواب به چشمانم نیامده بود و دائماً در ذهن خود مشغول مرور چندباره تصاویر بیهودهای بودم که نتیجهای جز خسته و مأیوستر شدنم نداشت. در این احوال نگاهم به صفحه تلویزیون خیره مانده بود. زنی درحالیکه از پلههای زیرزمینی پایین میرفت گفت: آن روزها ما اینجا زندگی میکردیم و تنها دارایی ما دو عدد بشقاب، دو عدد قاشق و چنگال و فنجان، یک قابلمه و یک چراغ علاءالدین بود و موکتی که زیر پایمان بود و یک دست رختخواب! زن ادامه داد آن روزها من یاد گرفتم که چگونه از نوشیدن یک فنجان چای بیشترین لذت را ببرم! به یاد میآورم بقیه شب به همین جمله زن فکر میکردم. این که تنها حقیقت زندگی من، اعتیاد همسرم نیست؛ بلکه حقایق بسیاری در پیرامون من وجود دارد که شاید بعضی از آنها آرزوی محال یک نفر باشد. مثلاً این که من میتوانم روی دو پای خود بایستم و راه بروم. میتوانم دستانم را به هر طرف که اراده کنم، حرکت دهم و کاری انجام دهم. به این فکر میکردم که چرا همه این حقایق مثبت در برابر یک حقیقت تلخ، رنگ میبازد؟!
سالها بعد که به کنگره آمدم و به وادی هفتم رسیدم به یاد آوردم که کشف این حقیقت در آن نیمهشب چه اثر شگرفی بر احوالات من داشت گرچه پاسخی برای سؤالم نیافته بودم؛ اما اینک میدانم آن تصاویر و آن جملات سادهای که از آن زن شنیدم؛ مانند کلیدی بود که هر بار دلم از دنیا میگرفت و پایم بیاختیار مرا به سمت ناامیدی میکشاند، به یاد میآوردم و به خود مسلط میشدم. حقیقت این بود که اعتیاد همسرم یک مشکل یا مسئله بود، یک ضعف، ناتوانی و اندوه بود در کنار هزارانهزار لطفی که خدا یا طبیعت یا دنیا به من ارزانی داشته بود. خورشید هر روز خانه مرا نیز گرم و روشن میکرد و باران بر سر من هم میبارید و نسیم صورت من را هم نوازش میکرد، گلها و درختان در مقابل چشم من هم رنگین و زیبا بودند؛ اما رازی در میان بود که آن همه خوبی و زیبایی را نمیدیدم و مشکل بزرگ زندگی را لعنتی کرده بودم برای سیاه کردن همه رنگها و چشمم چیزی جز بدیها نمیدید. رمز آن را فهمیدم و کلید را گشودم. همان گشایش موجب شد تا به دنبال راه درستی باشم برای حل مشکل بزرگ؛ یعنی اعتیاد همسرم که آن روزها مسافر نبود، هر دو ساکن زمین خشک و بیحاصل یأس و ترس و منیت بودیم.
هر وادی برای من مانند چراغی است که بخشی از تاریکی زندگیام را روشن میکند. پس از اینکه در اولین وادی به اهمیت تفکر پی بردم و روش آن را آموختم، در دومین وادی دانستم که در این دنیا رسالتی دارم که وادی سوم گفت خودم باید آن را به انجام رسانم و در وادی چهارم نقش خودم و حضور پروردگار را فهمیدم تا به وادی پنجم رسیدم که حرکت، در صور آشکار و پنهان هستیام جان گرفت و ششمین وادی به نهیب عقل هشیارم نمود تا در هفتمین وادی بدانم چرا آن روزهای پس از سکون، آشفته و حیران مدام میرفتم؛ اما نمیرسیدم؛ زیرا نه به راه فکر میکردم، نه امید کشفی داشتم که به راز و رمزش اندیشه کنم! هنگامی که به وادی هفتم رسیدم دیگر فهمیده بودم زمانی به مقصد میرسم که ابتدا بدانم به دنبال چه هستم، به عبارتی با تفکری منطبق بر استاندارد وادی اول، صورتمسئله هر مشکل را پیدا کنم، خودم را باور داشته باشم سپس با توکل به خدا شروع به حرکت نمایم و با تعقل برای کشف حقیقت، رمز و راز مسائل زندگی را تشخیص دهم. پیش از برخورداری از دانش کنگره، آن روزها که در عمق تاریکی و سکون، فقط چشمانم به دنبال نجاتدهندهای بود که نور را نزد من بیاورد، هر شرارهای از دوزخهای زمینی و شرارت جهل، نگاهم را به خود جلب میکرد تا هرگز پیش نروم، فروروم!
هفتمین راه نوید توانایی میدهد که میگوید تفکر کن، راه را پیدا کن، سپس راهی شو و هوشیارانه آنچه آموختهای به کار ببند تا بهره بیشتری ببری. اوایل ورود به کنگره، جانم چنان تشنه یافتن راه بود که ذهنم تمامی مطالب را میبلعید؛ اما وادی پنجم من را از جهان ذهنی که با بی عملی، تفاوت چندانی با جهان خواب نداشت به عرصه عمل رهنمون شد و در ابتدای راهافتادن، صافی عقل را مانند سرعت گیری که مانع حوادث تلخ میشود، جلوی راهم گذاشت؛ اما در هفتمین وادی نشانم داد که راه چیست و چگونه در آن حرکت کنم و به دنبال چه باشم. ما؛ من و همسرم راهی سفر شدیم. مسافر و همسفر اسم نیستند یا عنوانی برای عضویت در یک مکان؛ مسافر و همسفر صفاتی هستند که به آن متصف شدیم تا بدانیم برای چه اینجاییم، به دنبال چه میگردیم و از چه راهی به سرمنزل مقصود میرسیم. حقیقت، درمانی بود که دردهایمان را التیام بخشد و راه، روش DST بود که کشف آن بهوسیله یکی از بهترین بندگان خداوند صورت گرفت و یافتن این کشف، روزی ما شد به دلیل خواستهای که داشتیم و مطابق تقدیرمان بود و فرمانش نیز صادر شد. بخش دوم، آن چیزهایی است که برداشت میکنیم. با قرارگرفتن در مسیر آموزشهای کنگره، هر آنچه از این سرزمین پربرکت دریافت میکنیم و به عمل درمیآوریم، برداشت ما از این راه است. برداشت ما بخشی از دانش کنگره است که به آن عمل میکنیم.
شاکر خداوندم که راه رستگاری را بر ما نمایان نمود و از او میخواهم که توانایی حرکت در این راه و کسب دانش این مسیر الهی و عمل به آن را برای همه طالبان آن مقدر فرماید. قدردان سرچشمه این علوم حیاتبخش، کاشف مهمترین کشفیات عصر حاضر، آقای مهندس دژاکام و یاران ایشان هستم و برای آنان و نیز برای راهنمای بزرگوارم، همسفر الهه که با صبر و محبت، رسم رهجویی را به من آموخت بهترینها را آرزومندم.
نویسنده و ارسالکننده: راهنما همسفر افسون نگهبان سایت (عضو لژیون سردار)
رابط خبری: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر محبوبه (عضو لژیون سردار)
- تعداد بازدید از این مطلب :
70