جلسه ششم از دوره چهاردهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی چرمهین ویژه مسافران با استادی دستیار دیدهبان مسافر امیر، نگهبانی مسافر روحالله و دبیری مسافر محمد با دستور جلسه " وادی هفتم و تأثیر آن بر روی من " یکشنبه 16 شهریور 1404 ساعت 17 آغاز بکار نمود.
خلاصه سخنان استاد :
سلام دوستان،امیر هستم یک مسافروادی هفتم و بازتاب آن در زندگی ما؛ دستور جلسه این هفته به «وادی هفتم» اختصاص دارد؛ وادی که رمز و راز کشف حقیقت را در دو اصل اساسی بیان میکند: یافتن راه و برداشت از آن راه. اما راه چیست و چگونه میتوانیم آن را بیابیم؟به عقیده من، قدم نهادن در این مکان مقدس (کنگره) خود آغاز راه است. اما در این میان، نباید فراموش کنیم که این راه چگونه و توسط چه کسی گشوده شد. چه کسی توانست در این مسیر ثابتقدم بماند و ما را در این مکان پربرکت گردهم آورد؟
من، بهعنوان یک راهنما، همیشه به این موضوع فکر میکنم که در بهترین حالت میتوانم ۱۰ تا ۲۰ نفر را دور هم جمع کنم و برایشان صحبت کنم، اما هیچگاه موفق نشدم که همه آنها لباس سفید بپوشند و در یک راستا حرکت کنند. اینجاست که حس میکنم جایی از کار ایراد دارد. وقتی به لژیون و به اقدامات آقای مهندس نگاه میکنیم، درمییابیم که ایشان چگونه توانستهاند هزاران نفر را در سراسر کشور، در ساعتی مشخص و با لباسی یکرنگ، گردهم آورند و درباره یک دستور جلسه واحد صحبت کنند.
فاصله تواناییهای من و آقای مهندس، از زمین تا آسمان است. اگر بخواهم کاری مشابه ایشان انجام دهم، حتی هزار سال دیگر هم نمیتوانم. من نهایت میتوانم ۲۰ تا ۳۰ نفر را دور هم جمع کنم، اما آقای مهندس ۸۰ تا ۱۰۰ هزار نفر را در این مکان گرد آورده و همه را در راستای یک مفهوم واحد به حرکت درآوردهاند.
قدم اول این دستور جلسه، یافتن راه است. در گذشته، به هر طناب پوسیدهای چنگ میزدیم و گمان میکردیم راه را یافتهایم. هر جا که مینشستیم و مشغول مصرف مواد بودیم، هر کسی راه حلی به ما ارائه میداد؛ یکی میگفت با قرص ترک کن، دیگری میگفت در خانه بخواب و ترک کن، و آن دیگری پزشکی را معرفی میکرد. خانواده، اطرافیان، تلویزیون و فیلمها نیز راهحلهای دیگری را به ما نشان میدادند، اما راهی که ما امروز یافتهایم، بهترین راه است که توسط آقای مهندس کشف شد.
حال که وارد این راه شدهایم و سفر خود را آغاز کردهایم، باید بدانیم که ورود به کنگره، تمام ماجرا نیست. در سالهای گذشته، بسیاری با ما در لژیون مینشستند و آموزش میدیدند، اما امروز کجا هستند؟ آیا آنها راه را پیدا نکرده بودند؟ بسیاری از کسانی که دیگر در کنار ما نیستند، گمان میکردند یافتن راه، همه چیز است؛ اما بخش دوم وادی هفتم، یعنی «آنچه برداشت میکنیم»، بسیار مهمتر است.
وقتی به کنگره آمدم، در مشکلات خانوادگی، عصبانیتها و مسائل دیگر، چه چیزهایی آموختم؟ راهنمای من همیشه میگفت: «اگر امیر بیاید و همان امیر گذشته باشد و تغییری در رفتار و گفتارش ایجاد نشود، خوب مواد هم باشد مگر عیبی دارد؟» همه ما ابتدا برای ترک اعتیاد به کنگره آمدیم، اما پس از آن، چیزهای بسیار بیشتری آموختیم. به ما گفتند در کنگره «ترک» نداریم، بلکه با «درمان» آشنا شدیم. پس از آن، دروغ نگفتن را یاد گرفتیم و یکییکی به آن اضافه شد که غیبت نکنیم، دوستانمان را مسخره نکنیم، و در خانه با همسر و فرزندانمان مهربان باشیم. اینها همان چیزهایی است که ما برداشت میکنیم.
بسیاری از کسانی که زمانی در میان ما بودند و اکنون نیستند، به این دلیل بود که برداشت خوبی از این آموزشها نداشتند. برای مثال، اگر کسی در کنگره یک لیوان چای داغ روی لباس من بریزد، من میگویم «اشکالی ندارد، یک لیوان دیگر هم بریز!» اما آیا بیرون از کنگره نیز همین را میگویم؟ آیا فردا نیز همین واکنش را نشان میدهم؟ وقتی کنار کارتنخوابها که گونی بر دوش دارند، رد میشویم و گونیشان به ما برخورد میکند، آیا میگوییم «عزیزم، اشکالی ندارد» یا یقهاش را میگیریم و دعوا راه میاندازیم؟ پس این آموزشها نباید فقط در چهارچوب کنگره باشد و اگر اینطور باشد، به هیچ دردی نمیخورد.
آموزشی خوب است که من از بزرگترها، پیشکسوتان، آقای مهندس و راهنما، فقط چیزهایی که یاد گرفتهام را در اینجا تمرین کنم و در بیرون از کنگره عملی کنم. در کنگره ما هیچ وقت عصبانی نمیشویم، اما وقتی سر کار میرویم و شاگرد ما قطعهای را خراب میکند، آیا باز هم عصبانی نمیشویم؟
خداوند به ما چیزهای زیادی داده است؛ اکسیژن، هوای پاک، همسری خوب، فرزندانی صالح و سلامتی. آیا ما قدردان این نعمتها هستیم؟ اگر قدردان نباشیم، خداوند آنها را از ما پس میگیرد. کسانی این حرف من را میفهمند که خانوادهشان را از دست داده باشند، مثلاً سلامتیشان را از دست داده باشند.
به نظر من، رمز و راز کشف حقیقت در سه چیز است: یافتن راه، آنچه برداشت میکنیم و «قدردان بودن». چند روز دیگر جشن گلریزان داریم. خداوند این راه را جلوی پای خود من گذاشت؛ همسرم برگشت، زندگیام برگشت، شغلم برگشت، آبرویم برگشت. تمام چیزهایی که از دست داده بودم به من بازگشت. ماشین خریدم، خانه خریدم و جایگاه اجتماعیام به من برگشت. آیا قدردان همه اینها هستم؟
من ۱۰ ماه به کنگره آمدم. راهنمای من سر لژیون آمد، نشست، به من ادب آموخت، زندگی آموخت. به من گفت که چه کار بکنم و چه کار نکنم. از زن و تفریح و بچهاش گذشت به خاطر من تا حال من خوب شود. آیا من قدردان این راهنما هستم؟ آیا از یک هفته قبل از هفته راهنما فکر اینکه یک کادویی در خور او باشد یا یک پولی برای او در نظر گرفتهام؟ بعضیها روز آخر نگاه میکنند و میگویند: «خب ۳۰۰ هزار تومان دارم، مقداریش رو برای گوشت و ماست و اینا میگذارم، حالا ۱۰۰ هزار تومان داخل پاکت به راهنما میدهم.»
این دو رویکرد دارد: عدهای از قبل برنامهریزی میکنند، خوبیهای یک راهنما را جلوی چشمشان میآورند و با نیت خیر، پاکتی شایسته تقدیم میکنند. بعضیها هم پول گوشت و ماست را کنار گذاشته و بعد به راهنما پاکت میدهند. فکر کنم هفته دیگر یا دو هفته دیگر هفته مرزبان باشد. این مرزبان میآید در سرما و گرما، بخاری را روشن میکند، کولر را روشن میکند و همه چیز را آماده میکند تا ما در این جلسه حضور پیدا کنیم. حداقل از هر خانواده یا فامیل سه چهار نفر اعتیاد داشتند که اکنون اینجا در کنار هم آموزش میگیرند.
باید قدردان باشیم. نباید برای هفته آخر که هفته مرزبان و ایجنت است، دست دست کنیم. این همان چیزی است که اگر قدردان نباشیم، از ما گرفته میشود، مثل همان سلامتیمان که از ما گرفته شد. قدردان ایجنت و مرزبانی هستیم که برای ما زحمت میکشند و از راه دور و نزدیک به اینجا میآیند و برای ما تلاش میکنند.
در این وادی، ما به دو بخش تقسیم میشویم: خردمندان و بیخردان. خردمندان کسانی هستند که فکر میکنند و سپس صحبت میکنند یا کاری را انجام میدهند. اما بیخرد کسی است که همیشه فکر میکند کاری که انجام میدهد درست است. مثلاً من در بچگی هر کاری میکردم، فکر میکردم درست است؛ حال فهمیدهام که اشتباه بوده. شاید الان هم کاری بکنم و فکر کنم درست است و چند سال دیگر بفهمم که این کار هم اشتباه بوده.

تایپ : مسافر حسین لژیون سوم
ارسال : مسافر عسگر
- تعداد بازدید از این مطلب :
91