جلسه سوم از دور سی و دوم کارگاههای آموزشی کنگره 60 ویژه همسفران و مسافران نمایندگی دانیال اهواز با استادی مسافر صفا نگهبانی مسافر ناصر و دبیری مسافر مصطفی با دستورجلسه از فرمانبرداری تا فرماندهی در روز پنجشنبه 13 شهریورماه 1404 رأس ساعت 17 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان صفا هستم مسافر، از آقا میثم نگهبان لژیون سردار و همینطور آقا امین ایجنت محترم تشکر می کنم که این فرصت را به من دادند که در این جایگاه قرار بگیرم. بزرگترین مشکلم و در واقع کلیدی ترین مشکلم از روز ازل، از روزی که خلق شدم این بود که گوش نکردم و فرمان را علی رغم اینکه به من ابلاغ شد و من پذیرفتم ولی عملاً اطاعتی در کار نبود و کار خودم را انجام دادم و این عاملی شد که سرنوشت من به گونه دیگری شد. از روز ازل من یک پیمانی بستم به من گفته شد من خالق تو، رب تو و مربی تو هستم یا نه؟ منم گفتم بله، خب اگر هستم برای اینکه در واقع زندگی خوبی داشته باشی بتوانی زندگی کنی و از زندگی لذت ببری و دیگران هم در کنار تو در امن و امان باشند باید این کارها را بکنی و کارهایی را هم نکنی، من هم گفتم چشم و عملاً بعد از مدتی هوا و هوس به هر شکلی سراغ من آمد و من را از مسیر خارج کرد و نقض فرمان کردم و از زمانی که فرمان را نقض کردم یعنی آن کارهایی که به من گفته شد انجام بدهم و انجم ندادم و همینطور بلعکس، دچار مصیبت ها دردها و رنج هایی شدم که عملاً خودم با دست خودم برای خودم ایجاد کردم و ریشه اش در عدم فرمانبرداری بود. از اون اول شروع شد تا رسید به اینجا و جایی که هستم. من در تمام طول عمرم هرچه که کشیدم و هر ضربه ای که خوردم از این گوش ندادن و عدم پذیرش فرمان بود. حرفهای مربی، پدرم، مادرم را گوش ندادم و کار خودم را کردم ضربه اش را هم خوردم، آمدم جلوتر معلم بود آمدم جلوتر استاد بود به همین شکل در تمام مراحل من ریشه مشکلاتم در نافرمانی بود و عملا به جایی رسیده بودم که به فرمان هیچکس نبودم و تمام موضوعاتی که پیش می آمد و بصورت نواقص در من ایجاد میشد ریشه در همان نافرمانی دارد. اینجا در کنگره میخواهم بگویم عهد و پیمان روز ازل مرتباً تکرار میشه، چهارده سال پیش پیام آوری پیام کنگره را آورد یک نفر بود و من هم روبروی آن ایستادم در آبادان به من گفته شد من مربی تو هستم این صحنه پیمان ازل مرتب برای من تکرار میشود و هر زمان این پیمان رو نقض کنم دوباره من رانده میشوم به زمین، به من گفته شد من رب تو مربی تو هستم این رو قبول میکنی؟ گفتم بله قبول می کنم. پس برای اینکه از این شرایط خارجت کنم باید به این نکات گوش بدی و اینها رو انجام بدی و اینها رو انجام ندی منم گفتم چشم و یک مدت که گذشت و زیر پوستم آب افتاد و شرایطم برگشت و مثل اینکه اون لحظه رو فراموش کردم، لحظه ای که من قول دادم و با آن مربی و راهنما پیمان بستم که من قول میدم به حرفهایت گوش کنم هرچه گفتی میگویم چشم، سه ماه چهار ماه گذشت و عملاً من وقتی یک مقدار شرایطم عالی شد تصمیم گرفتم از اهواز بروم تهران چون موقعیت های عالی برای من بوجود آمد و من آن لحظه پیمان را فراموش کردم و رفتم و برای اون هم توجیهات زیادی داشتم که لژیون بهتر و میرم پیش آقا رضا و رفتم و رفتم و رفتم و فرمان را نقض کردم.
10سال با بدترین مسایل و مشکلات روبرو شدم که تصور آن هم سخت بود و عملاً ریشه در نافرمانی داشت و اگر من همان زمان این پیمان را فراموش نمی کردم و فرمان را می پذیرفتم و من عادت کردم به نقض فرمان و عملا یکی از کلیدی ترین فرآیند و پلنی که ریخته شده بدون اینکه متوجه باشم از روز اولی که آمدم اینجا من تمرین فرمان پذیری را انجام دادم و من حالیم نبود راهنما من را برد در آن اتاق و راهرو گفت صفا من راهنمای تو هستم، ببینید اینها برای من به مرور باز شد این هم باز نمایی از زمان پیمان بود من راهنمای تو هستم باید به من گوش بدی، گوش بدی خلاص میشی، گوش بدی رها میشی از این شرایط و من این دفعه واقعا گوش دادم و نتیجه گرفتم آقی مهندس بستر و شرایطی را ایجاد کرده که من بدون اینکه متوجه باشم برای اینکه از این مخمصه خلاص بشم باید بگویم چشم باید فرمان را اطاعت کنم، اطاعت امر رب یا مربی، این خیلی مهم هست چون من هرچه کشیدم و هر صدمه ای که دیدم از عدم اطاعت مربی یا استاد بود.با توجه به اینکه لژیون سردار خدمتگذار است مبحث موضوع جلسه را در اینجا تمام می کنم.
.jpg)
میگوید به نام خداوند بخشنده و مهربان یعنی از این همه صفاتی که خدا دارد دو تا از آن را قید می کند. به نام آن کسی که بخشنده و مهربان است. بحث بخشندگی بحث مفصلی است که من از آن عاجز هستم و شرایطی را که برای من پیش آمده را نمیدانم اسمش را چی بگذارم. بخشندگی این نیست که من الان خدمتی بکنم چه خدمت مالی باشه چه خدمت جانی باشه یعنی همان انرژی را که بقیه خدمتگزار ها می گذارند به معنی آن بخشندگی نیست. عملا به این معناست که خدایا به من اجازه بده که من وارد این پروسه بشوم تا به آن بخشندگی برسم. لژیون سردار حالا اگر بخواهم در رابطه با خودم بگویم، شرایطی را که برای من بوجود آورد من زمانی که وارد شدم با نیت خالصی وارد شدم و دوست داشتم اتفاقی که برای من افتاده برای خیلی های دیگه هم بیافتد و شرایط آن ایجاد بشود و با خودم گفتم صفا هرچه که درآمد داشتی به هر شکلی بلا استثناء در هر شرایط انقدرش را به اینطرف اختصاص بده و تا الان هم سعی کردم که این اتفاق رخ دهد. ببینید لژیون سردار کلاً زندگی من را دگرگون کرد به سختی، حالا تبلیغات منفی نباشه منتهی میخوام بگم چی را در من ایجاد کرد من از زمانی که اولین مبلغ را پرداخت کردم چهار ماه رفتم زندان یعنی موضوعی برای من پیش آمد که یکی از بزرگترین موضوعات استان شد و آن موقع باز متوجه نبودم. آمدم بیرون دوباره مبلغی را پردخت کردم و پسرم از طبقه سوم در حال افتادن بود و هرکدام از این ها موضوعاتی بود که زمان نیاز دارد که آنها را باز کنم و ببینم چه در بطن آن قضایا بود و چه گره هایی را برای من باز کرد. دوباره چند وقت بعد مجدداً پرداختی داشتم و در یک پارک خیلی شلوغ در کنار رودخانه بچه ام را گم کردم. یک بچه هشت ساله که قدرت صحبت کردن را ندارد و با آن شرایط خاصی که دارد و در بحث درمانی آن شش سال است گرفتار هستم، بچه را گم کردم. در آن لحظه یک خواسته ای داشتم چون تمام بچه ها داشتند از سرسره پایین می آمدند ولی بچه من نمیتونست که مثل بقیه بیاد پایین و ما به هم نگاه می کردیم چون بچه دچار ضعف هایی است عملاً حس های دیگر او خیلی قوی است، ما ارتباط چشمی را با هم داشتیم و من می گفتم خدایا کاش بچه ام بتواند مثل بقیه حداقل این اتفاق بیافتد. به هرجهت می خواهم خلاصه کنم چون وقت نیست، این بچه جلوی چشمان من گم شد، بچه ای که نمی تواند حرف بزند و درک درستی از محیط اطرافش ندارد و علاقه شدیدی به رودخانه دارد و من او را کنترل می کنم به سمت رودخانه نرود، فقط می گفتم خدایا این شکلی از من بچه را نگیر، حالا نمیخوام احساسی بشم فقط میخوام اصل مطلب را عرض کنم که لژیون سردار چه شرایطی را ایجاد می کند. من در آن لحظه عذابی کشیدم و دیگر چیزی را نمی شنیدم که از من می پرسیدند آقا کی بود؟ چه شکلی بود؟ مشخصات بچه را بگو. من گلوم خشک شده بود فقط می گفتم یک پسری بود همین. بیست دقیقه طول کشید و فقط در آن بیست دقیقه می گفتم خدایا این شکلی من جای این یک مورد را ندارم و این شکلی بچه را از من نگیر. در این بیست دقیقه اتفاقاتی که افتاد هرکدام اگر فرصت باشه باز کنم درس ها و مطالب زیادی درونش دارد. یک مرتبه دیدم که بچه جلوی من از سرسره پایین آمد یعنی من به آن خواسته خودم رسیدم و در آن جا برای من فهم و درکی باز شد که بار سنگینی را از دوش من برداشت. خب درد زیادی می کشیدم و در آن جا فهمیدم که نه من نگهدار این بچه هستم و نه من می توانم از او مراقبت کنم و نه کاره ای هستم. خیلی پیام ها برای من داشت که من مدیون لژیون سردار هستم چون باید بفهمم و این فهم باید باز بشود و فهم جز با سختی و درد اتفاق نمی افتد. انقدر این فهم می تواند کمک کند که زمانی که در چالش ها و مشکلات هستیم و نگاه ما به مشکلات این باشد که این آموزش هست یا تقاص؟ هرکدام که باشد درد و غم نیست و می بینی که عملاً در مسیر هستی و درست است. هر آنچه که هست و هرآنچه که در آن هستی درست است به هر جهت چون نتوانستم حق مطلب را آن طوری که باید ادا شود ادا نکردم، لژیون سردار مثل کتاب هایی است که قدیم ها بود و درون کتاب که خیره می شدی(سه بعدی) تصویر را می دیدی، لژیون سردار کمک می کند آن تصویر مشخص بشود و وقتی مشخص شد آن موقع بهتر می توانم تصمیم بگیرم، بهتر می توانم در واقع به آن خاطری که آمدم نقشم را در این صفحه زندگی بازی کنم. خیلی متشکرم از اینکه به حرف های من گوش دادید.
گروه سایت نمایندگی دانیال اهواز
عکس و تایپ : مسافر محمدامین
ارسال خبر: همسفر ابوالفضل
- تعداد بازدید از این مطلب :
83