نمیدانم از کجا شروع کنم، چگونه این سالها زمان گذشت، به چه صورت گذشت؟ من که زندگی خود را بر پایه عشق، محبت، دوست داشتن و اعتماد بنا نهاده بودم، با تمام وجود عاشق شده بودم و برای به دست آوردن عشقم با همه جنگیده بودم. ناگهان متوجه شدم که او تمام مسیر زندگی خود را اشتباه رفته است و تازه متوجه شدم، همسرم دچار چه مشکلی شده است. چه اتفاقی برایم افتاد؟ تمام دنیا روی سرم خراب شد؛ گویی تمام آرزوهایم بر باد رفته بود، وقتی متوجه شدم که کار از کار گذشته و او درگیر اعتیاد شده بود و دیگر کاری از دست من برنمیآمد. نمیتوانستم هیچ کاری انجام بدهم، زیرا یک فرشته زیبا در زندگی ما پا به دنیا گذاشته بود؛ باید به خاطر فرشتهای که خدا در دامن من قرار داده بود تلاش میکردم. واقعاً نمیدانستم با وجود این فرشته بایستی چه کاری انجام دهم؟ نا امید، خسته، تنها و مانده بودم، به جایی از زندگی رسیده بودم که به مرگ فکر میکردم، زیرا پر از کینه و نفرت بودم.
چرا آن همه دوست داشتن، عشق و محبت، یکباره به اینجا رسید؟ برایم غیرقابل باور بود و هر روز با خدای خود گفتوگو میکردم و میگفتم: خدایا مگر من بنده تو نیستم، چرا به من کمک نمیکنی، چرا دستم را نمیگیری؟ خداوند بسیار بزرگ و مهربان است. حواس او به همه بندگانش هست. مدتی گذشت تا او نور و مسیر درست را نشانم داد. کنگره۶۰ مسیر درست بود. این مکان برای من همان نور امید بود. خداوند بزرگ، من و مسافرم را به کنگره۶۰ وصل کرد. با تمام ناامیدی، کینه و خجالت وارد شدم. حتی این قدرت را نداشتم که به انسانهای اطرافم نگاه کنم، ولی باور نمیکردم؛ آدمهای اینجا با همه آدمهای جهان فرق داشتند، زیرا بدون منت، لبخند بر لب داشتند و تو را در آغوش میگرفتند. این آرامش، خود، برای من که ناامید و خسته بودم، بزرگترین و زیباترین انرژی بود.
قدم اول را برداشتم، نزد راهنمای تازهواردین رفتم، اول خجالت میکشیدم که با او صحبت کنم، با تلاش فراوان سلام دادم، اما ایشان من را در آغوش گرفتند و چه زیبا سخن میگفتند. ایشان با صحبتهایشان من را راهنمایی کردند و گفتند که اگر دوست داری، شما نیز صحبت کن، خجالت را کنار گذاشتم و شروع به صحبت کردم. از صبحتهای ایشان خیلی انرژی گرفتم؛ درست مانند یک فرشته مهربان به صبحتهای من گوش فرا دادند. وقتی مدت مشاوره ایشان تمام شد توضیح دادند که یک راهنما انتخاب کنم. شخصی را که با حس خودم انتخاب کنم؛ سپس با حس خود یک راهنما انتخاب کردم، رفتم جلو سلام کردم، ایشان من را در آغوش گرفتند و به بقیه دوستان معرفی کردند. با صبوری به صحبتهای رهجوها گوش میکردند.
ساعتها، روزها، هفتهها و ماهها گذشت تا ایشان بتوانند به حال بیجان من جان بدهند و چه تلاش بسیاری انجام دادند. من از این فرشته دوست داشتنی بسیار سپاسگزارم. ایشان یک درس خیلی مهمی که به من آموختند صبر بود. صبوری کنم تا به نتایج خوبی دست یابم. من از کنگره۶۰ ممنونم که به من اعتماد را برگرداند، درست زمانیکه دیگر به کسی اعتماد نداشتم، ولی آرام آرام توانستم به انسانها اعتماد کنم و آنها را دوست داشته باشم. اکنون این حال خوبم را مدیون کنگره۶۰ هستم و از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان کمال تشکر را دارم که آرامش را به زندگی ما برگرداندند و به من و مسافرم جان دوباره بخشیدند. ممنون بابت تمام زحمات شما، سر تعظیم فرود میآورم، زیرا این مکان بزرگترین و قشنگترین نعمت خدا است. خداوند بزرگ را شکر میکنم بابت این همه زیبایی.
نویسنده: همسفر سولماز رهجوی راهنما همسفر مهناز (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر کتایون رهجوی راهنما همسفر مهناز (لژیون دوم)
ویرایش: همسفر مائده رهجوی راهنما همسفر فرنگیس (لژیون سوم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابن سینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
76