خداوند خودم را شاکر هستم که به من توفیق داد تا دوباره هر آنچه از ذهن و قلبم میگذرد را به نگارش درآورم. خداوندا تو را سپاس میگویم برای این لطف و رحمت بیکرانت، خداوندا تو را سپاس میگویم که من را از اعماق تاریکیها بیرون کشیدی تا من به عظمت روشناییها پی ببرم. خداوندا شکر که به من جانی دوباره دادی تا عشق و محبت را درک کنم. سپاس میگویم تو را که به من نعمتهایی داده بودی که من از آنها غافل بودم. روزی با حال گریان و دلی شکسته در انتهایی از شب که زندگی را مانند بنبستی بدون بازگشت میدیدم و دیگر کسی نبود تا چیزی که در افکارم میگذرد را با او در میان بگذارم به درون خودم رفتم فقط یک صدایی شنیدم که گفت با من حرف بزن من به تو کمک میکنم.
در آن حال که ذهنم پریشان و سردرگم بود و فقط به دنبال راهی میگشتم تا دوباره به آن حال خوش برسم؛ ولی نمیدانستم که چگونه از این باتلاق جان سالم به در ببرم. گاهی اوقات از همه خسته میشدم، همه چیز را آخر خط میدیدم و امید به زندگی نداشتم در آن روز همه رنجهای خودم را روی کاغذ نوشتم و با هر کلمه که مینوشتم اشک میریختم. نمیتوانستم این حال خراب خودم و مسافرم را ببینم که هر روز بیشتر از دیروز در اعماق تاریکی و نابودی فرو میرود و هیچ درک و احساسی به زندگی، همسر و خانواده ندارد. واقعاً اسم این مواد مخدری را که مصرف میکرد چه میشود گذاشت که او را تبدیل به آدم دیگری کرده بود.
من دیگر مسافرم را نمیشناختم ساعتی در نشئگی، ساعتی در خماری و درد بود واقعاً نمیدانستم کدام مسافر من است. او را گم کرده بودم و میخواستم به هر قیمتی که شده فقط چند لحظه خود واقعی او را ببینم. مسافر من هم از این مدل زندگی کردن خسته شده بود و چند بار اقدام به ترک مواد مخدر کرد از جمله: ابوالفضل درمانی و کمپ؛ ولی هیچ تاثیری نداشت. سالها گذشت که گاهی اوقات خوب میشد؛ ولی این حال خوب گذرا بود و بعد از چند ماه دوباره به اعتیاد برمیگشت تا اینکه توسط یکی از دوستانش راه کنگره60 را پیدا کرد. روزهای اول برای او خیلی سخت بود؛ چون سفر سختی داشت بعد از اینکه تقریباً 2 ماه از سفرش گذشت دوباره به مصرف مواد مخدر برگشت.
با دیدن شرایط او مدام میگفتم که حیف این جوانی و سلامتی تو نیست؛ ولی انگار صدای من را نمیشنید تمام حسهایش بسته و منجمد شده بود تا دوباره سر از کمپ درآورد 21 روز در آنجا ماند، به خودش آمد و متوجه شد که اگر مواد مخدر را رها نکند خود و زندگیاش نابود میشود. به لطف پروردگار اذن ورود به این مکان مقدس برای مسافر من داده شد. به کمک آقای مهندس دژاکام، راهنمای مسافرم و راهنمای خوب خودم توانستیم از این بنبست و تاریکیها خارج شویم.
سپاسگزار راهنمای خودم همسفر الهه هستم؛ چون واقعاً خیلی سخت است انسانی که تمام حسهایش آلوده است و دیگر هیچ دریافتی از جهان هستی ندارد را به زندگی برگردانی؛ اما راهنما همسفر الهه با صبوری این کار را برای من کرد. تمام زندگی خودم را مدیون او هستم که مثل روزنه نور برای من بود. با عشق خالصانهاش به من امید داد تا قوی باشم، ادامه مسیر بدهم و بال پروازی برای مسافرم باشم. انشاءالله که همه زحماتی که برای حال خوش و سلامتی من و مسافرم کشیدند در زندگیشان جاری باشد.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر بتول رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پرند
- تعداد بازدید از این مطلب :
97