هفتمین جلسه از دوره پنجم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی محمدیپور قم با استادی مرزبان محترم مسافر علیرضا و نگهبانی راهنمای محترم مسافر احد و دبیری مسافر اصغر با دستور جلسه "از فرمانبرداری تا فرماندهی" روز پنجشنبه 13 شهریورماه ۱۴۰۴ ساعت 17:00 آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
تشکر میکنم از همسفران و مسافرین که نوشتارها را خواندند، همچنین از دبیر که شرح جلسه را قرائت نمود. تشکر میکنم از ایجنت محترم و گروه مرزبانی که به من اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم. تشکر ویژه هم دارم از راهنمای عزیزم آقا اسماعیل، که حال خوب امروز خود را مدیون ایشان هستم. چنانچه بخواهم در مورد دستور جلسه از فرمانبرداری تا فرماندهی صحبت کنم، بایست عرض نمایم که در این هستی بعد از جامدات، گیاهان و حیوانات که فرماندهی در بین آنها بهزور و قدرت است. زمانی که زور یک حیوان بر دیگر حیوانت غلبه میکند فرمانده محسوب میشود و بقیه حیوانات فرمانبردار میشوند. اما در انسان این موضوع متفاوت است. در مورد انسانها، فرمانده کسی است که خوب فرمانبری کرده باشد و بهخوبی آموزشدیده باشد.
زمانی که من پای به این هستی نهادم، اول فرمانبر خوبی از پدر و مادر خود بودم. ابتدا از آنها سخن گفتن، نیک صحبت کردن، بهدرستی آداب و معاشرت کردن، بهخوبی غذا خوردن و خوب پوشیدن را فراگرفتم و با خود فکر میکردم که این موارد تمام آموزشی است که باید فرامیگرفتم. تا اینکه زندگی روی واقعی خود را به من نشان داد. من از لوح اختیار اشتباه استفاده کردم و وارد دنیای تاریکی شدم. تا قبل از آن فرمانروای جسم خودم بودم، صبح که اراده میکردم از خواب بلند میشدم و سرکار میرفتم. پسانداز داشتم، و در حال پیش بردن زندگی خود بودم.
اما با وارد شدن به دنیای تاریک اعتیاد آرامآرام این فرماندهی از من گرفته شد و فرمانروای من مواد مخدر شد. چنانچه میخواستم در کنار خانواده غذا بخورم با خود میگفتم که آیا فرمانروا به من این اجازه را میدهد؟ اگر غذا بخورم آیا خمار نمیشوم؟ اگر میخواستم به سفر بروم با خودم میاندیشیدم که آیا مواد گیر میآورم؟ اگر مواد مخدر جور میشد میرفتم، اما اگر گیر نمیآمد نمیرفتم. حتی اگر میخواستم کمی بیشتر کارکنم باید مواد مخدر بیشتری همراهم باشد تا کم نیاورم. من هیچ اختیاری از خود نداشتم و حتی تصمیمگیریهای من تحتالشعاع مصرف مواد مخدر بود. اگر امروز بهاندازه کافی مواد مخدر مصرف کرده باشم همهچیز خوب است و هر چه خانواده و بچهها بگویند موافق هستم. اگر جنس مواد مخدر خوب نبود یا کمی خمار میشدم، در خانه برای خانواده حکومتنظامی برقرار بود. همسفرم به من میگفت وقتی با اخم وارد میشدم ما میگفتیم واویلا! این دوباره آمد و دوباره اخمکرده یعنی نعشِ نیست. این فرمانروایی بود که بر زندگی من حاکم شده بود.
تا اینکه لطف خدا شامل حال من شد و مسیر کنگره 60 برایم باز شد و با آمدن در کنگره 60 متوجه شدم که اول فرمانبر خوبی باشم و همه قوانین را قبول کنم. از روز اول ورود به کنگره 60 آموزش شروع شد و دارو را به ما معرفی کردند. با ورود به جلسه توجیهی همهچیز را برای من مسافر توضیح دادند که باید پیرو فرمان فرمانده باشم تا بتوانم به رهایی برسم. ابتدا شرایط فرمانبرداری برایم سخت بود و نوشتن CD برایم خیلی کار طاقتفرسایی بود. در آغاز تنها از روی اجبار تن به فرمانبری دادم. اما آرامآرام متوجه شدم که فرمانبرداری از راهنما چقدر بر روان من تأثیر دارد و چقدر روح و روان من را آرام میکند. در زمان مصرف مواد مخدر فرماندهی جسم و روان خود در اختیار مواد مخدر بود. صبح که از خواب بیدار میشدم به این فکر میکردم که کجا مصرف کنم؟ الآن همبازیهایم کجا هستند؟ کجا دارند مصرف میکنند؟ ولی وقتی وارد کنگره 60 شدم و مصرف دارو را شروع کردم همه آن وسوسهها از بین رفت و در ادامه با نوشتن سیدیها و گوش کردن به حرفهای راهنمای محترم خود بهطورکلی از اعتیاد فاصله گرفتم و تبدیل به یک فرمانبردار محض شدم .

بعد از شروع درمان و در انتهای آن خانوادهام و دوستانم متوجه تغییرات من شدند، نهفقط از رنگ چهرهام، بلکه از گفتار و رفتارم متوجه شدند که دیگر آن علیرضای سابق نیستم.
به خاطر دارم وقتی مهمانی میرفتیم کل مهمانی را خواب بودم ولی الآن بهجایی رسیدم که اعضا خانواده برای هر کاری که میخواهند انجام دهند با من مشورت میکنند حتی برادر بزرگ من که یک فرد نظامی است پیش من می اید و راجع مسئلهای که پیشآمده مشورت میکند و میگوید تو با همه در صلح هستی بگو چهکار کنیم. برای اینکه در کنگره آموختم که با همه در صلح باشم و خوب رفتار کنم، آموختم که اول فرمانبردار خوبی باشم تا بتوانم فرمانده شایسته برای جسم و روانم باشم و زمانی که اینگونه شد میتوانم فرماندهی دیگران رو هم بهدرستی انجام بدهم. مثل همه راهنمایان عزیز کنگره 60 که در ابتدا فرمانبر خوبی بودند و آموزش دیدند و اکنون تبدیل به یک فرمانده قابل و شایسته شدهاند.
امیدوارم روزی برسد که تبدیل به فرمانده ای شوم و کمک کنم یک نفر از جامعه که گرفتار دام اعتیاد و تاریکی شده را نجات بدهم.
تایپ : مسافر هاشم (لژیون 5) مسافر علیرضا ( لژیون 6)
تهیه : مسافر متین (لژیون 2)
عکاس : مسافر علیرضا (لژیون 6)
تنظیم،ویرایش و ارسال : مسافر احمد (لژیون 2)
گروه خبرگزاری مسافران نمایندگی محمدی پور قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
260