زمانی که وارد کنگره شدم، مسافری نداشتم. در واقع من اطلاعی از مسافر بودنش نداشتم و سالهای طولانی از این موضوع گذشته بود و من در این راه تنها بودم.
در میان دریایی از سردرگمی و ناامیدی، پاهایم لرزان بود و قلبم پر از شک و تردیدی که من اینجا چهکار میکنم؛ اما یکقدم برداشتم؛ بیخبر از مسیر شگفتانگیزی که در پیش بود.
در این راه شاید تنها بودم؛ اما کنگره برایم خانواده شد. جایی که دستها بهسوی هم دراز شد و کلمات تبدیل به امید و انگیزه شدند. اینجا بود که من یاد گرفتم ناامیدی، پایان راه نیست؛ بلکه آغاز شناخت خود و قدرت درون است.
کنگره، به من یاد داد که هر شکست، پلی است برای رسیدن به پیروزی و هر گام، قدمی است بهسوی زندگی دوباره.
کنگره به من آموخت که چگونه شاد زندگی کنم و خوشحال باشم. چگونه قدر نعمتهایی را که دارم را بدانم و تحت هر شرایطی شاکر و سپاسگزار پروردگارم باشم.
ورود من به کنگره، یک معجزه بود. خداوند را شاکرم که مرا با چنین جای مقدسی آشنا کرد و از بنیانگذار کنگره ۶۰ جناب آقای مهندس و خانوادهٔ محترمشان متشکرم که چنین جای امن و مقدسی را برای ما فراهم نمودند.
نویسنده: همسفر بهار رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) دبیر دوم سایت
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
191