پنجمین جلسه از دوره ششم کارگاهای آموزشی خصوصی مسافران نمایندگی آبیک با استادی مرزبان محترم مسافر علیرضا، نگهبانی مسافرمهدی و دبیری مسافرمحمدرضا با دستور جلسه «فرمانبرداری تا فرماندهی» در روز سه شنبه 11 شهریور ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد: سلام دوستان علیرضا هستم مسافر. از دبیر و نگهبان عزیز متشکرم که به من فرصت دادن تا خدمت کنم و در کنار شما آموزش بگیرم. دستور جلسه، دستور جلسه قشنگی است، من را یاد سبک شاگرد استادی می اندازد. یک پسر بچه ای که زمان قدیم میرفت مغازه یک اوستایی شاگردی می کرد. اگرحرف شنوی میکرد و بعد از ۱۰ الی۱۵ سال میشد قالب همان اوستا. و یک سریها هم حتی از اوستای خود پیشی میگرفتند. ولی کم کم این سبک از بین رفت. چرا ! چون آن فرمانبرداربودن دیگر وجود ندارد.
وقتی استاد به شاگرد می گوید فلان کار را انجام بده شاگرد شروع میکند برای خودش یک طرح جدید زدن. من خودم زمان کودکی در خیاطی کارمی کردم. جرات نمیکردم از حرف استادم فاصله بگیرم یعنی اگر استاد میگفت به این صورت بدوز فقط همان بود. فرهنگ هم به این صورت بود که ما حرف شنوی داشتیم. چند وقت پیش که صحبت میکردم میگفتم اگر هر چیزی که دارم از من بگیرند بروم یک شهر دیگر میتوانم دو تا کار انجام بدهم؛یکی این که بروم تعمیرگاه کار کنم چون قبلاً دو سال کار کردم. هم میتوانم بروم خیاطی کنم ، حاصل اون فرمانبرداری است که در آن زمان به ما یاد داده بودند.
حال می آِییم در کنگره ۶۰ برای چه چیز ؟چه هدفی داریم؟ بعد با خودم فکر می کنم برای چه آمدم کنگره ۶۰؟ هدفم چه چیز بوده؟هدف رهایی از بند اعتیاد بوده درست است، اما در قالب رهایی میخواهم به کدام نقطه برسم؟دقیقاً میخواهم بشوم قالب راهنمایم، استادم. مثل همان که میرفت مغازه تعمیرگاه. میرفت تعمیرگاه کار میکرد که بشود قالب آن مکانیک. که فردا بگویند علیرضا پیش اوستا حسین کار کرده این شاگرد اوستا حسین هست، رسیدن به آن اوستا حسین در قالب این بود که هم به خودش سختی بدهد هم دقیقاً فرمان اوستایش را انجام بدهد.بله سخت است.
در کنگره ۶۰ هم همین روش را داریم. فرمانبرداری است که میتواند رهجو را برساند به قالب راهنمایش و قالب ایجنتش. به قالب آنهایی که ازآن جلوتر قرار گرفته اند. بله دقیقاً کار سختی است. این که قرار باشد آدم فرمانبرداری کند برسد به یک مرحله ای بالاتر واقعاً سخت است، من خودم خدای دور زدن بودم در یک شرکتی کار میکردم صبح میرفتم به یکی از مشتریان میگفتم یک درخواست بازدید بده تا من از شرکت بزنم بیرون، فردا به یک نفر دیگرمی گفتم. خمار میشدم باید میرفتم نشه میکردم. همه میدونستن دارم چیکار میکنم فقط خودم نمیدونستم.
حال این دور زدن ها خوشمزه بود، چرا خوشمزه بود چون کار ضد ارزش بود، آقا سامان هم جلسه قبل گفتن کار ضد ارزش پاداشش را جلو جلو بهت می دهد.پول بهت میدهند فلان شخص را بزن. لذت آنی هست چرا چون اول دست مزدت را می دهند بعد کار می خواهند. اما در ازای این لذت آنی بعداً چه اتفاقی قراره بیافتد، آیا بعداً هم قراره لذت ببری، اگه بعداً قراره لذت ببری کاری که داری انجام میدهی آن سمت دیگر آن هم برای انسان لذت بخش است، پس این بالانسش خوب است.
من برای چه چیز آمدم کنگره ۶۰! چرا آمدم دنبال درمان برای خوب شدن! مصرف میکردم حال میکردم بعد آن که چیزی از دست نمیدادم، ولی به این صورت نبود واقعاً من دو روز به مغازه نمیرفتم روز سوم که میرفتم یک سری از مشتری هایم از دست داده بودم من شرکت را یک ماه دو ماه به اصطلاح پیچاندم کارم را از دست دادم یعنی به ازای چند ساعت عشق و حال، یک سال بیکار بودم یعنی یک سال من زجر آن را کشیدم این را بگذار کفه ترازو، کدام یکی وزنش بیشتراست؟ هیچ میارزید! نه.

این بود که سر از کنگره ۶۰ درآوردم. حال می آیم کنگره ۶۰ سی دی هایم را نمینویسم فکر میکنم دارم راهنمایم را دور می زنم. می آیم اسم را جزء حاضرین مینویسم و می روم ؛مرزبان را دور می زنم لذت هم دارد کلاً کارهای ضد ارزشی و خلاف لذت بخش است با خودش می گوید این را دور زدم، آن را دور زدم ، نمی داند که همه متوجه می شوند راهنما اگر به روی من نمی آورد دلیل بر این نیست که نمیداند خوب هم میداند، چون از من خیلی جلوترهست هم در دور زدن و هم در درمان ولی به روی من نمی آورد که شاید؛یک سیگنالهایی بهم بدهد که هم حالم بد نشود وهم کم کم یاد بگیرم و بفهمم کجا چه خبراست اگر فهمیدم دمم گرم نوش جانم اگر نفهمیدم خودم خواستم چرا چون همان توازنی که گفتم در کار و مصرف مواد هست اینجا هم هست اینجا آن کسی که فرمانبردارهست دارد جا پای راهنمایش میگذارد و سپر به سپر ماشین راهنمایش حرکت میکند و سختی آن راهم میکشد دردش را هم میکشد اذیت هم می شود سی دی مینویسد سر تایم در جلسه شرکت میکند پارک می آید استخر می آید دارویش را سر وقت و به اندازه میخورد همه این کارا را انجام میدهد و ته آن میرسد به آن قالب راهنمایش.
کسانی که بخشی از این کارها را دور می زنند و فکر میکنند خیلی زرنگ اند یک بخشی از آن نمره رهایی را از دست می دهند، یک بخشی از سیستم ایکسشان فعال نمیشود،رها می شوند، اگر رها بشوند، بعد دو ماه می گوید من پاهایم درد میکند آقا من هرجا بوی مواد بهم میخورد اصلاً یک طوری می شوم ،تو فقط اسماً رها شدی من یه داداش لژیونی داشتم دفعه دومش بود که داشت سفر میکرد راهنما میگفت ساعت ۷ دارویت را بخور نه یک دقیقه زودتر نه یک دقیقه دیرتر می گفت من دهانم را باز میکنم همسفرم دارویم را میریزد دهانم دوباره میخوابم خیلی هم خوشمزه بود ن این کاررا تعریف می کرد .ما به لطف خدا با چند تا از بچهها رها شدیم ولی او برگشت خورد دفعه سوم که من داشتم میدیدم میگفت بچهها من این بلاها سرم آمد، این بار دیگر سفت چسبیدم به سفرم. یک کامیونت ایسوزو را تبدیل کرده بود به نیسان خودش معترف بود که اگر من بار اول درست سفر کرده بودم کامیونت ایسوزو من شده بود حداقل یک کامیون تک ولی من با نا فرمانی آن کامیونت را تبدیل به وانت نیسان کردم پس ما اگر فرمانبردارخوبی باشیم نتیجه اش را هم خواهیم گرفت، ممنونم که به صحبت هایم گوش کردید .
تایپ: همسفر مصطفی «لژیون سوم»
ویرایش، تنظیم و ارسال: مسافر علی «لژیون اول»
- تعداد بازدید از این مطلب :
80