درد و غم و ناامیدی در روح و جانم رخنه کرده بود. هالهای از افکار منفی دور خودم پیچیده بودم و هر روز سرگردانتر از دیروز به دنیای اطراف نگاه میکردم. فقط یک سوال ذهن آشفته مرا مشغول کرده بود! چرا من؟! چرا پسر یکی یک دونه من؟! درد از این بدتر هم هست که من دارم تحمل میکنم؟ آیا خدا مرا نمیبیند؟ چرا جوابم را نمیدهد؟ اما تنها یک چیز مرا دلگرم میکرد، بهبودی افرادی را دیده بودم که از دام اعتیاد رها شدهاند، اما تعادلی بر جسم و روح خود نداشتند. من خواستار درمان واقعی شدم و از قدرت مطلق کمک خواستم.
نیرویی من و مسافرم را به کنگره۶۰ راهی کرد. با خودم گفتم: اینجا همان جایی است که من میخواهم. صحبتهای آقای مهندس و راهنمای خوبم در جان و روح من جانی تازه بخشید. دلگرمتر از دیروز به شعبه میرفتم. گویی تابش نور دانایی بر من باز شده بود. حالا خواستار عمل کردن شدهام. از کوچکترین فرمانی که به من میرسید خوشحال میشدم و سعی میکردم عمل کنم؛ حالا وقتی فرمانها را انجام میدهم شعف و خوشحالی وجودم را میگیرد.
در کنگره، هر خدمتی به من داده شود با جان و دل پذیرا میشوم و به انجام میرسانم و انگیزهای میشود برای تحمل سختیها، برای باز کردن گرهها تا در ادامه راه مشکلات را هموار سازم و نیرویی بگیرم برای خدمت بعدی.
تازه دریافت کردم که تکامل انسانها در گرو خدمت به دیگران است و این میسر نمیشود، مگر دانایی را به دانایی مؤثری تبدیل کنم. استعدادهای درونی خود را بیابم و به کار گیرم تا از فرمانبرداری به فرماندهی برسم، به فرمان عقل نزدیک شوم، با درک بیشتر قدرت مطلق الهی و درک هستی روح و جسم خود که گرفتار نیروهای منفی و بازدارنده شده را از بند جهالت و نادانی رها کنم و محبت را در دل بپرورانم.
گوهر جان را با فرماندهی عقل جلا دهیم.
نویسنده: همسفر صرفگل رهجو راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر فیروزه رهجو راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم )
ویرایش: همسفر مریم دبیر سایت
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سايت
همسفران نمایندگی اسبیکو خرمآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
83