English Version
This Site Is Available In English

آرامش خریدنی نیست

آرامش خریدنی نیست

وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، گویی در تاریکی زندگی می‌کردم. تاریکی‌ای که پر از ترس، نگرانی و بی‌پناهی بود. ۱۸ سال پیش ازدواج کردم با رویای یک زندگی آرام، رویایی که هر دختری در دل دارد، پر از عشق، شادی و آرامش باشد؛ اما چیزی در پشت پرده بود که من نمی‌دانستم، همسرم همسفر دیگری داشت همسفری به نام «تریاک» داشت. سال‌ها کنار او زندگی کردم، بی‌آنکه بدانم تا چهار سال پیش که حقیقت مثل آوار روی سرم خراب شد. فهمیدم او ۲۰ سال با اعتیاد دست‌وپنجه نرم کرده است. همان لحظه دنیا برای‌ من فروریخت. امید از دلم پر کشید و جای آن را ترس و وحشت گرفت.نمی‌دانستم چه کنم، کجا بروم، از چه کسی کمک بگیرم، فقط گریه بود و تنهایی، فقط سکوت و بی‌پناهی بود. فکر می‌کردم زندگی من تمام شده است، اما خدا راهی برای ما باز کرد. خیلی تحقیق کردم تا با کنگره ۶۰ آشنا شدم و همسرم برای درمان به کنگره رفت.

سه سال پیش همسرم وارد کنگره شد. راستش در ابتدا باورم نمی‌شد اینجا معجزه کند، اما کم‌کم نشانه‌های امید را دیدم. او تغییر می‌کرد، آرام‌تر می‌شد، نگاهش پر از زندگی بود. بعد از مدت‌ها، آرامش، شادی و حس خوب زندگی به زندگیم برگشت؛ ولی من هنوز پر از ترس بودم، ترس از بازگشت، ترس از دوباره شکستن داشتم تا این‌که هفت ماه پیش، من هم وارد کنگره شدم با دلی پر از سؤال، با ذهنی پر از حرف‌های ناگفته بودم.هنوز اولین روز ورودم را به یاد دارم. حسی عجیب داشتم، با خودم می‌گفتم اینجا می‌توانم جواب سوالاتم را بگیرم، می‌توانم به آرامش برسم. آدم‌هایی را دیدم که پر از امید بودند. اولین چیزی که یاد گرفتم، این بود که من هم بیمار بودم. بیمار ناآگاهی، بیمار ترس، بیمار ناامیدی بودم. فهمیدم که باید روی خودم کار کنم.

باید یاد بگیرم صبر کنم باید بفهمم صبر یعنی چه؟ باید بیاموزم محبت واقعی چیست. اینجا یاد گرفتم که عشق بدون دانایی کور است. یاد گرفتم که آرامش خریدنی نیست، ساختنی است. کنگره به من یاد داد که جهان قوانین خودش را دارد. یاد گرفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند کسی را نجات دهد، مگر خودش بخواهد. اینجا آموختم که تفکر، تجربه و آموزش در کنار هم کلید نجات است.من از حرف‌های راهنمای خودم جان گرفتم، هر جلسه برای من کلاس زندگی بود. دیگر قضاوت نکردم، دیگر شکایت نکردم به جای آن، تفکر کردم، شکر کردم، دعا کردم، آموزش دیدم.حالا زندگی برای من رنگ دیگری دارد. هر روز وقتی بیدار می‌شوم امید دارم. می‌دانم مشکلات همیشه هستند، اما من قوی‌تر شده‌ام.

اگر به گذشته نگاه می‌کنم، با بغض نیست، با شکر است، چون اگر آن تاریکی نبود، این نور را نمی‌دیدم.امروز قدر آرامش را می‌دانم. قدر یک لبخند واقعی، قدر یک نگاه پر از امید را می‌دانم، حتی قدر یک نفس راحت را می‌دانم. من فهمیدم زندگی جنگ نیست، زندگی سفر است و چه خوب که من و همسرم دوباره همسفر شدیم؛ اما این بار در مسیری پر از نور و امید و عشق هستیم.امروز به کنگره افتخار می‌کنم، جایی که نه‌ تنها همسرم رها شد، بلکه من هم متولد شدم. اینجا فهمیدم که خدا همیشه کنارم بوده است، حتی وقتی من فکر می‌کردم تنها هستم. امروز به آینده امیدوارتر هستم و می‌خواهم من هم این عشق و آموزش را به دیگران بدهم، چون نور وقتی زیباتر می‌شود که آن را تقسیم کنیم.عشق یعنی بخشیدن نور و کنگره برای من خانه‌ عشق است، خانه‌ دوباره متولد شدن است.


نویسنده: همسفر مهتاب رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر میترا دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .