جلسه چهارم از دور سیزدهم سری کارگاه های آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی امام قلی خان به استادی مسافر حسینعلی، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر حمید با دستور جلسه: «از فرمانبرداری تا فرماندهی» در روز یکشنبه 9 شریور ماه 1404 ساعت 17:00 آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حسینعلی هستم یک مسافر. از استاد خوبم آقای علیرضا دباغی تشکر می کنم کنم بابت اجازه س خدمت و خیر مقدم عرض می کنم خدمت دیده بان محترم آقای منصوری.
اما در رابطه با دستور جلسه این هفته: از فرمانبرداری تا فرماندهی. ابتدا در رابطه با خودم صحبت خواهم کرد؛ روزهای ابتدایی که به کنگره 60 آمده بودم، گوش به فرمان نمی دادم و به اصطلاح شخصیت کله شق و یک دنده ایی داشتم. در همان دوره یکی از مرزبانان نمایندگی از من خواست تا به کنگره بیایم و سفرم را آغاز کنم؛ اما من می ترسیدم! ترس اجازه حرکت و قدم گذاشتن در مسیر کنگره 60 را به من نمی داد. امروزه میدانم که آن موضوع، ترس نبود، بلکه نیروهای بازدارنده بودند که اجازه ورود به کنگره 60 و درمان شدن جسم و روحم را نمی دادند. 5 سال طول کشید، استخر کنگره را می رفتم، هرجلسه حاضر می شدم و کنار بخاری می نشستم و دیگران به من می گفتند نمی خواهی وارد مسیر درمان شوی؟ در نهایت وارد کنگره 60 شدم. من با خواستهی خودم به کنگره 60 وارد شدم؛ در آن زمان حتی همسرم هم مدام به من می گفت:« به کنگره نرو! تو 40 سال مصرف کننده بودی و اگر به آنجا بروی سکته می کنی!» به هر حال من با کلی مشکلات عجیب و غریب، و با کلی «منیت» وارد کنگره 60 شدم. وقتی که وارد شدم و اعضا من را در آغوش گرفتند، با خود گفتم که این دیگر چه کاری است؟ اصلا برای چه یکدیگر را در آغوش می گیرند؟ از آنجایی که در گذشته من در انجمن ان ای بودم، شروع کردم به مقایسه آن انجمن با کنگره 60؛ مدتی گذشت تا به این نتیجه رسیدم که کنگره یک مکان مقدس است، که با هر جای دیگری تفاوت دارد. جا دارد همینجا از آقای مهندس بخاطر ایجاد چنین بستری برای من و دیگر مصرف کنندگان تشکر کنم.
من در کنگره 60 آموزش دیدم؛ آموزش دیدم که چگونه بایستی زندگی کرد. من هیچگاه از یاد نخواهم برد، زمان قبل از ورود به کنگره 60 را. که نمی توانستم با دوستانم صحبت کنم، بلد نبودم با خانواده ام صحبت کنم، نمی دانستم چطور فرزندانم را در آغوش بگیرم؛ احساس منیت، بخشی جدایی ناپذیراز وجود من شده بود؛ حتی تا جایی که با ورود به کنگره نیز این منیت را به همراه داشتم. با اعضای لژیون درگیر می شدم، هرکس هرچه می گفت درگیر می شدم و مدام به همه می گفتم: «شما بودید که من را بدبخت کردید»؛ بدین معنا که همیشه و همه وقت، همه چیز و همه کس را مقصر می دانستم؛ به جز خودم!
با ورود به کنگره 60 متوجه شدم که این مکان دارای یک سری اصول و قوانینی است که باید رعایت شود؛ فهمیدم که نظم و انضباط در این مکان برای همگان الزامیست. من نظم و انضباط را نیز در همین مکان آموختم. در ابتدا به من گفتند که یک راهنما را انتخاب خواهی کرد، و هرچه راهنما گفت را باید اطاعت کنی. در این مرحله بود که با خود گفتم، 40 سال به تفکرات خود رفتم و این گونه شد؛ حال با تفکرات راهنمایم پیش خواهم رفت و نتیجه این را نیز خواهم دید. گوش به فرمان شدم، ولی همچنان منیت من را رها نمی کرد؛ به پارک می رفتم، شخصی چیزی می گفت، سریعا بهم می ریختم. سختی فراوانی کشیدم. نوشتن سی دی ها باعث شد تا من به مشکلات درونی خود پی ببرم. سخنان راهنما من را آرام می کرد. هر چه می گفت، من می گفتم چشم. به این طریق بود که به رهایی و حال خوش رسیدم. خداوند را شکر می کنم، و از شما که به صحبت های من توجه کردید سپاسگزارم.
مرزبان کشیک: مسافر مجید

تایپ:مسافر اهورا لژیون 16
عکاس: مسافر جاوید لژیون 18
تنظیم و ارسال: مسافر جاوید لژیون 18
- تعداد بازدید از این مطلب :
198