دلنوشته همسفر لیلا
بحث من با خود و در درون من است. فرمان را فرمانده صادر میکند اما فرمانده درون کیست؟ چه کسی در درون من فرمان میراند و من آن را به اجرا در میآورم؟ چه کسی اکنون از من خواست بنویسم و من مینویسم؟چرا مینویسم.
اگر انسان در قلمرو نفس اماره یا امر کننده باشد فرمانده اوست و اجرای فرامین او خرابی و تباهی به بار میآورد. اگر در نفس لوامه باشد فرمانده گاهی غلط و گاهی درست فرمان میراند و گاهی تعادل است و گاهی بیتعادلی، گاهی صلح است و گاهی جنگ، اما اگر نفس مطمئنه فرمانده شود اجرای کلیه فرامین او من را به راه مستقیم همراه با صلح و آرامش هدایت میکند، چون نشان از قدرت مطلق دارد ولی برای رسیدن به آن راهی بس طولانی در پیش است.
تمام فعالیتهای روزانه ما در حوزههای اقتصادی، اجتماعی، شغلی، مالی، هنری، عشقی، همه و همه در جهت رسیدن به آرامش است.
ولی آرامش چیست؟
وارهیدگی از هر قید و بندی است. رها شدن است. دانستن، خواستن و توانستن است.
اما من در کدام قلمرو هستم؟ اعمال من طبق فرمان کدام فرمانده است؟ پاسخ در این قبیل سوالها خلاصه میشود.
آیا شبها خواب راحتی دارم؟ آیا جسم سالمی دارم؟ آیا خانوادهام از صمیمیت کافی برخوردار است؟ آیا روی اعمالم کنترل دارم؟ آیا روی نگاهم کنترل دارم؟ آيا روی فکر و ذهنم کنترل دارم؟ آیا میتوانم قضاوت نکنم؟ آیا میتوانم حسادت نکنم؟ آیا اگر به دستم فرمان بدهم که نزن، نمیزند؟ آیا اگر فرمان بدهم که نخور، میتوانم از خوردن امتناع کنم؟ آیا اگر بخواهم صبحها زود از خواب بیدار شوم میتوانم بیدار شوم؟آیا به قول خود عمل می کنم؟ آیا مسئولیتی که به من داده میشود به درستی انجام میدهم؟ آیا اگر بخواهم انجام میدهم و اگر نخواهم انجام نمیدهم؟ ...تمامی این پرسشها و پاسخ آنها به من نشان میدهد که من کجا مستقر هستم.
آیا در قلمرو خانواده، در قلمرو شغلی، در قلمرو جسمی، در قلمرو حسی و در قلمرو ذهنی ... فرامینم به اجرا در میآید یا خیر؟
آیا درون من نبرد است یا صلح؟
ولی در نهایت در هر نقطهای که باشم، حتی در بدترین شرایط نباید نومید شد و راه خروج وجود دارد.
هان مشو نومید چون واقف نئی از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور. یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.
این را از کنگره۶۰ آموختم که برای فرمانده لایق شدن باید فرمانبرداری کرد و این یک قانون کامل است. ولی فرمانبردار چه کسی باشم تا فرمانده لایقی شوم؟ فرمانبردار قدرت مطلق.
اجرای کلیه فرامین الهی و حرکت در صراط مستقیم میتواند من را به بالاترین جایگاه انسانی به همراه صلح و آرامش برساند. در این مسیر فنایی وجود ندارد و فقط بقاست.
برای به دست آوردن تمام قدرتهایی که از روز الست در من به ودیعه گذاشته شده و من به واسطه نافرمانی آنها را از دست دادهام تنها راه ممکن بازگشت است. بازگشت به خود و سپس رسیدن به خدای خود. چون راه شناخت خداوند از شناخت من میگذرد. باید عشق را تجربه کرد و رفت و رفت تا رسید و بازگشت. برای حقالیقین باید تاریکیها را تجربه کرد تا به نور تبدیل شد. باید زمانی شمشیر کشید تا بتوان شمشیر را در نیام کرد. من که روز الست پیمان بستم که فرمانبردار قدرت مطلق باشم به طرق مختلف تخطی کردم. زمان موسی کافر شدم، زمان ابراهیم بتپرست شدم، زمان عیسی خیانت کردم، زمان محمد راه بستم... و هر بار توبه کردم و توبه شکستم و همچنان نور خداوند در ظلمانیترین شرایط در من وجود داشت و من را هدایت میکرد. سرگشته و حیران بودم. نجواها را میشنیدم و وقعی نمینهادم چون به خاطر اعمالم صم، بکم، عمی و هم لا یبصرون شده بودم.
ای که مرا خواندهای راه نشانم بده
مشکلم از جعبه تقسیم نیست، سیم سیار دل من سیم نیست.
خدایا درماندهام، خستهام، ناتوانم، میدانم که نمیدانم. میدانم که تنهایی نمیتوانم، دستم را بگیر، شمع درونم را شعلهور کن و شعله وجودم را گداخته کن. من نومید نشدم چون تقدیرم چنین بود. سوختم و سوزاندم و شکر که توانستم دوباره برخیزم از شعلههای آتش. برخاستم ولی با کولهباری از تجربه صوت و تجربه نور. خدایا کمکم کن که استادی باشم برای شعلههای آتش که از خاکستر شدن گریزانند، که میسوزد ولی نمیسوزاند و دیگران گرد نورش جمع شوند و روشن شوند تا روشن کنند دیگرانی که تاریک هستند. همچنان شعاع بیفزاییم به وسعت تمام جهانها.
سپاس از قدرت مطلق و کارگزاران و خدمتگزاران ملک و ملکوت.
نویسنده: راهنما همسفر لیلا
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
رابطخبری: همسفر ساحره رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
همسفران نمایندگی دماوند
- تعداد بازدید از این مطلب :
142