سلام به دوستانی که همه درد کشیده هستیم؛ زمانی که من به عمق تاریکی مسافرم پی بردم که بحثمان بالا گرفت و من یک لحظه خشم و نفرت را در چشمان زیبایش دیدم، از شدت عصبانيت تحمل خانه ماندن را نداشت وبیرون رفت یعنی اگر صادقانه بخواهم بگویم خودمان بیرونش انداختیم، غروب بود و هوای بیرون هم خیلی سرد بود. دلشورهی عجیبی داشتم با خود میگفتم خدایا الان کجا ممکنه رفته باشد، خودم و اهل خانواده شروع کردیم به گریه کردن، از آنجایی که من مادر هستم طاقت نیاوردم و با دوستانش تماس گرفتم؛ یکی میگفت ندیدم، یکی میگفت شاید پیش فلانی باشد تا بالاخره یکی از دوستانش گفت پرس و جو کرده و شنیده بود که گفته داخل ترمینال دیدمش و میگوید میخواهم بروم تهران منزل مادر بزرگم در صورتی که ما همان روز از تهران آمده بودیم و بحثمان شد، خلاصه رفت و بعد از دو روز به منزل برگشت بعد از ناهار به سر کار رفت شب که به خانه برگشت؛ هنگامی که همه خوابیدند باهاش صحبت کردم، از حسنها و خوبیهای کنگره برایش گفتم و آرام آرام خودش هم شروع کرد به حرف زدن که از وضعیت خودش خسته شده و به این نتیجه رسیده بود که با لجبازی چه بلاهایی سر خودش آورده و چقدر از دوستانش عقب افتاده، شروع کرد به گریه کردن و حسرت خوردن که؛ مامان من چه بودم و چه شدم، کلی بهش دلداری دادم گفتم عزیزم غصه نخور ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. خداوند را شاکرم که الان در مسیر کنگره قرار گرفته و درمانش را شروع کرده و با لطف خداوند و کمک راهنمایان زحمتکش تمام تلاشمان را میکنیم که انشاالله به فضل و قوهی الهی به رهایی برسیم. از خداوند منان میخواهم هیچ مادری اینگونه امتحان پس ندهد امتحان خیلی سخت و سنگینی است. همگی ما با امید زندهایم برای فرداهای روشن. آمین یا ربالعالمین
نویسنده : همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون دوم )
تایپ :همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون دوم )
بارگزاری: همسفر زهرا نگهبان سایت رهجوی راهنما همسفر اعظم ( لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
76