جلسه یازدهم از دوره سی و چهارم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، شعبه اروند آبادان، با استادی مسافر علی ، نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر علی، با دستور جلسه « وادی ششم و تاثیر آن روی من » روز پنجشنبه ۳۰ مردادماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:
سلام دوستان علی هستم یک مسافر
در مورد دستور جلسه، من این وادی را در خودم شناختم؛ یعنی به دنبال یافتن آن در دیگران نگشتم. در این وادی دو نکته وجود دارد: یکی «عقل» و دیگری «حس». من این دو را در رابطه با آدمها شناختم؛ یعنی فهمیدم که عقل در زندگی چگونه با ارتباط با دیگران کار میکند. متوجه شدم که قبل از کنگره و حتی در دوران مصرف، یک سری چیزها را از خودم صادر میکردم که بیشتر احساساتی بودند. مثلاً در یک جمعی قرار میگرفتم و خیلی احساساتی بودم، اما وقتی همانطور با من رفتار میشد، قبول نمیکردم. برای مثال، خیلی میخندیدم و شوخی میکردم، اما وقتی من را یک آدم دمدستی میدیدند، ناراحت میشدم. آن وقت از خودم میپرسیدم چرا چنین اتفاقی میافتد، در حالی که دوست داشتم همه فکر کنند من آدم خیلی جدیای هستم.
تا اینکه در کنگره به این وادی، یعنی وادی ششم، رسیدم. این وادی به من گفت: «آن چیزی را که داری صادر میکنی، دقیقاً همان حس است. کائنات یا هستی کاری ندارد که تو به آن فکر کردهای یا نه؛ جواب همان را به تو میدهد.» من زیاد شوخی میکردم و توقع داشتم آن جمع خیلی محترمانه و باشخصیت با من رفتار کند، در صورتی که غذای عقل همان حس بود و در قبال آنچه شما صادر کرده بودید، همان کار را میکرد. این تجربه را در مصرف مواد هم داشتم؛ یعنی گاهی حس درونیام میگفت که سه وعده دارو را بیشتر مصرف کنم، و بعد با خودم میگفتم: «خب وقتی حس درونی من این است، چرا عقل نباید بهم کار بدهد؟» و عقل هم کار میداد.
بعد چه کاری انجام دادم؟ حالا برمیگردم دوباره سراغ رابطههایم. در رابطههایم با آدمها، یک جایی حس کردم آدمها خیلی بد هستند. شروع کردم به تنهایی خودم رفتم و گفتم: «هر چه دارم خوبی انجام میدهم، محبت انجام میدهم.» اما میدیدم بیشتر دارم در دل آدمها مکروه میشوم و بیشتر دل میزنم، در صورتی که واقعاً خواستهی من این بود که با آنها ارتباط بگیرم و با آنها راحت باشم. این شد که در تنهایی خودم حسهایم شکسته شد. گاهی در تنهایی و انزوا حتی به گریه کردن رسیدم. گریه میکردم که چرا این اتفاق درون من میافتد؟ نمیدانستم تا اینکه کمکم جلوتر رفتم و حسهایم تغییر کرد. آن حسهای قبلیام شکست و یک سری حسهای جدید برای من ساخته شد. فهمیدم که هر چیزی را که قرار است بدهم، همان را به دست میآورم.
میروم تفکر میکنم که چه چیزهایی را ببخشم. کنگره به من گفت: «پول میخواهی؟ پول ببخش. جدی بودن میخواهی؟ جدی باش. میخواهی همه به حسابت بیاورند؟ منظم باش.» نمیشود که من یک چیزی را از خودم صادر کنم و یک چیز دیگری را بخواهم. هر چیزی که دارم، از صحبتهای آقای مهندس و استاد امین است.
گروه سایت نمایندگی اروند آبادان
تایپ مطلب: مسافر رضا لژیون پنجم، مسافر امید لژیون یازدهم
ویرایش مطلب: مسافر امین لژیون یازدهم
ارسال مطلب: مرزبان خبری
- تعداد بازدید از این مطلب :
15