درمان و آگاهی سهشنبهها
غروب دوشنبه تصمیم گرفتم سهشنبه را آغازی تازه قرار دهم؛ روزی برای درمان و رهایی از اهریمن جهل و ناآگاهی که در آن گرفتار بودم. تصمیم گرفته بودم برای نجات از این بند هر کاری لازم باشد انجام دهم.
سهشنبه غروب، همراه یکی از دوستان که در کنگره درمان شده بود، وارد شعبه زنجان شدم. همهچیز برایم تازگی داشت: نظم، آرامش، استاد، نگهبان و دبیر جلسه. دستور جلسه «وادی پنجم» بود و حواسم به صحبتهای استاد جلب شده بود. او با پیراهن سفید تمیز و سال نارنجی، وقار خاصی داشت.
من خودم را بهعنوان تازهوارد معرفی نکردم؛ نمیدانم چرا. وقتی سبد آوردند، دوستم به جای من پنجاه تومان انداخت و پنجاه تومان هم برای خودش. آهنگ کنگره بسیار دلنشین بود و در دلم شوق و شور ایجاد کرد. راهنمای تازهواردین بسیار خوشبرخورد بود؛ بعدها فهمیدم ایشان وکیل هستند.
همهچیز خوب پیش میرفت و میدانستم زندگی جدیدی پر از موفقیت در انتظار من است. لژیون هفت را انتخاب کردم؛ عددی که در عرفان و فلسفه معنای عمیقی دارد. دو ماه سفر کردم و در لژیون ویلیام ثبتنام شدم. بعد از چهارده ماه، خدمت راهنمای عزیزم، آقا صادق، تمام شد و آقا سعید، جوانی خوشبرخورد، راهنمای من شد.
خیلیها میگفتند ادامه نمیدهم، همانطور که بسیاری نتوانستند؛ اما من ماندم، چون باور داشتم «پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است». با راهنماییهای دقیق و دلگرمکننده، مسیر را ادامه دادم. به خاطر سن بالاترم، برای اکثر لژیونها الگو بودم. راهنمایم میگفت: «در همه کارها و خدمتگزاری سعی کن نفر اول باشی.» واقعاً هم در خدمتها نفر اول بودم.
پس از چند ماه، ایجنت، مرزبانی و راهنمایان همه مرا میشناختند. در نظافت شعبه، نگهبانی پارک و سایر خدمات شرکت میکردم. به قول آقا سینا: «کارهای واجب، واجب است و باید کارهای فرعی را سرمشق قرار دهی تا موفق شوی.»
بعد از یازده ماه، گل رهایی را از دستان پرعشق آقای مهندس گرفتم. رهایی از سیگار هم سهشنبه بود. دوستان! روزی که قدم در کنگره میگذارید، بیحساب و کتاب نیست؛ آن روز تولد دوباره شماست و مسیرتان تغییر میکند. در جهان ما، تفکر به تنهایی قدر مطلق نیست؛ بلکه با رفتن و رسیدن کامل میشود.
نویسنده: مسافر داود لژیون یکم
خدمتگزار سایت: همسفر مهران
- تعداد بازدید از این مطلب :
52