جلسه دهم از دوره بیست و هشتم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی رودکی به استادی اسیستانت همسفر منیره، نگهبانی همسفر ندا و دبیری همسفر گلافروز با دستور جلسه «وادی ششم (حکم عقل را در قالب فرمانده، کاملاً اجرا نماییم.) و تأثیر آن روی من» روز سهشنبه ۲۸ مردادماه ساعت۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحالم که در در خدمت شما عزیزان هستم. از ایجنت محترم و نگهبان عزیز تشکر میکنم که بنده را دعوت کردند، انشاالله که بتوانیم جلسه خوبی داشته باشیم، پر از دستاورد و همه بتوانیم انرژی خیلی خوبی از دستور جلسه دریافت کنیم.
وادی ششم: حکم عقل را در قالب فرمانده کاملاً اجرا نمائیم. ما پنج وادی را پشت سر گذاشتهایم تا وادی چهارم به تفکر پرداختیم و از وادی پنجم آن را به اجرا درآوردیم. در وادی ششم راجع به عقل صحبت میکنیم، عقل پیامبر درون ما است. این دستور جلسه من را به اوایل ورودم به کنگره برد، در این ۱۶ سال کنگره تغییرات بسیار زیادی داشته است وقتی من سفر اولی بودم و دستور جلسه لژیون، عقل بود، آموزش کامل نبود و من حضوری میرفتم از دیدهبان آقای خدامی سوال میپرسیدم که آیا حیوانات هم عقل دارند یا خیر؟ ولی الان سیدی نوشتن و در جریان آموزش قرار گرفتن، بار اطلاعاتی ما را بالا میبرد و میتواند در مسیر زندگی درس بسیار زیادی به ما بدهد و بایستی این آموزشها را جدی بگیریم. همانطور که میدانید عقل فرمانده شهر وجودی ما است، در وادی ششم به ما گفته شده که حکم عقل را در قالب فرمانده کاملاً اجرا نماییم، این کاملاً یعنی اینکه چیزی پشت این موضوع است که باید چه کاری انجام دهیم؟ ما چیزی به نام حس داریم و حس اولین نیرویی است که قوه عقل را به کار میاندازد. ما میگوییم پیامبر درون فرمانده درون ماست، کسی که پیامبر است نمیتواند حکم اشتباه بدهد، برای اینکه اولین نیرویی که میآید قوه عقل را به کار میاندازد حس است، عقل پیامبر است و اطلاعات را حس برای او میبرد. حال این حس درگیر است گره، تاریکی و چالش دارد. همهی ما هم عقل داریم و حکم عقل را هم داریم؛ اما صدای جن و روح درونمان، کدام یکی قویتر است؟ آن را هم داریم، روی خودمان و حس چگونه کار کردهایم؟ چقدر توانستیم تزکیه و پالایش این حس را انجام دهیم و خالص کنیم تا این حکم فرماندهی در عقل اتفاق بیافتد؟ حال من میدانم که تاریکی و گره دارم و حالم چقدر خراب است، میخواهم روی خودم کار کنم، اولین کار کدام است؟ فرمانبرداری تا فرماندهی، اینها گزینههایی است که بینظیر روی حس ما کار میکند: لژیون سردار، سیدی نوشتن، مرتب و منظم آمدن، من میتوانستم داخل خانه خود زیر کولر بنشینم و استراحت کنم؛ اما آن بهایی که پرداخت میکنم چه چیزی است حسم را تغییر دهم. یک سری چیزها را از دست بدهم تا بتوانم یک سری چیزها را به دست بیاورم. هر چیزی بهای خود را دارد، وقتی مسافر در تاریکی فرو میرود ناخودآگاه پیوند محبت من را هم با خودش به تاریکی میبرد الان که مسافر در تاریکی است این پیوند محبت باعث میشود وقتی تو به سمت روشنایی بیایی، مسافر هم به سمت روشنایی میآید، نه اینکه هنوز من اندر خم آن یک کوچه باشم که ادعایم میشود همسفر هستم و مصرف نمیکنم حالم از آن مسافر، بدتر است. من این را به جرأت میتوانم به شما بگویم روز اولی که وارد کنگره شدم سه جلسه مشاوره را که گذراندم گفتم منیره این جا همان جایی است که تو جواب خود را میگیری. پر از تاریکی بودم، پر از گله و پر از سوالهایی که بیجواب مانده بود. احساس میکردم به یک جای امن پا گذاشتهام. بعد از سه جلسه به خانه آمدم و به مسافرم گفتم من راه خود را پیدا کردم تو هر کاری که میخواهی انجام بده! زمان برد تا مسافرم وصل شود، اولین مشارکتی که کردم وقتی میکروفون را دست گرفتم گفتم: من هزار و یک مشکل دارم و مسافرم فقط مواد مصرف میکند، وقتی دوربین را روی خودم برگرداندم و به معنای واقعی او را رها کردم، دو ماه اذیت شدم تا وصل شود؛ اما زمانی که وصل شد دیگر به معنای واقعی آن را رها کردم. آن زمان اطلاعات اکنون را نداشتم در مسیر تکاملی همه ما یک قراردادی بستیم به عنوان قرارداد روحی که در این مسیر همه ما به عنوان یک اسم در کنار دیگری قرار بگیریم و به عنوان این اسم، یک نقشی را اجرا کنیم من همسر بشوم او همسر بشود، دیگری فرزند و همه ما قرار بوده که یک درس و یک آموزشی را به همدیگر بدهیم و حالا دوربین را روی مسافر گرفتیم و میگوییم چرا حرکت نمیکنی؟ دوربین را روی خود برگردانیم و به خود بنگریم وقتی موج درون و حس درون ما تغییر میکند، وقتی به خودمان میگوییم این کار را انجام دهم آن را به تعویق نیندازم؛ اگر میخواهیم به فرماندهی عقل برسیم باید همان فرمانهای ریز را اجرا کنیم. فرماندهی بدن از مسواک زدن شروع میشود، سیدی نوشتن و چشم گفتن، از اینکه سر خود را برداریم و سر راهنمای خود را بگذاریم. اگر میتوانستم مسیر درست را بروم تا به حال رفته بودم، وقتی به اینجا آمدم و راه خود را انتخاب کردم فرض را بر این میگذارم که راهنمای من خیلی میداند. زمانی که راهنما به من میگوید او این راه را رفته و این مسیر را طی کرده و پشت سر گذاشته است این مسیر را صاف کرده چراغهایش را هم گذاشته و مسیر را برای من هموار کرده؛ اگر میخواهی به فرمان عقل برسی به حرفهای راهنمایت گوش بده. اینجا میگوید اگر میخواهی به فرمان عقل نزدیک شوی، به حاشیه نرفتن چیزی که بیرون از اینجا میشود، همان اخبار گوش دادن. به کسانی که اخبار را گوش میدهند نگاه کنید چقدر استرس دارند چقدر حسهایشان خراب است. چند وقت است که آقای مهندس تاکید میکنند که در زمان حال زندگی کنید نه گذشته و نه در آینده، آنچه که بر ما گذشته، گذشته و تمام شده در حال باشیم و ترس از آینده انسان را نابود میکند. این بستر را چه کسی فراهم میکند؟ خود من. این خوراک را چه کسی میدهد؟ من، من که نمیدانم با خود چند چند هستم چه خوراکی باید بدهم و وقتی در حاشیه هستم از مسیر اصلی باز میمانم. من به فرمان عقل و حکم عقل رسیدهام و میخواهم کاملاً هم اجرا کنم چه میشود؟ آن موقع الهامات و القائاتی میشود که بینظیر است. وقتی که حس، تزکیه و پالایش میشود واقعاً میلیونی کمکت میکند به شرطی که با تمام سختیهایی که پشت سر میگذاری خودت در مسیر بدانی که با خودت چند چندی و این را به جرأت به شما میگویم وقتی در مسیر باشی هیچ چیزی نمیتواند تو را تکان بدهد. مشکل و مسئله میآید و تو در زمان حال هستی و حست را خراب نمیکنی. همیشه در کنگره مسائلی که برای من پیش میآمد با توجه به یکسری از حساسیتهای افراد اولین چیزی که به خودم میگفتم این بود که منیره تو چه کار کردی که این اتفاق برای تو افتاد؟ آموزشت رو بگیر و رد شو. موقعی موفق میشوی که آموزشت را بگیری و رد شوی؛ اگر در آن داستان بمانی این حس سمت منفی زیاد و زیادتر میشود و تو دیگر نمیتوانی خودت را جمع و جور کنی و یک دفعه به خودت میآیی و میبینی که مانند یک مردهی متحرک هستی و هیچ کاری نمیتوانی انجام بدهی! آن کسی که باید کنترل کند من هستم. مهم این است که وقتی موج سنگینی از احساس منفی به سمت تو میآید بدانی چطور باید آن را مهار کنی؛ اما اگر به درونت وارد شود تو را ضربه فنی میکند. این با اطلاعات و آگاهی با پشت سر گذاشتن پنج وادی، در وادی اول باید خیلی زیاد تفکر کنیم و جای تفکر بسیار زیادی دارد که بایستی با سختی و شیب زیاد از آن گذر کنیم. وادی اول به تو یاد میدهد که به چه چیزهایی باید فکر کنی و به چه چيزهايی نباید فکر کنی. چقدر حسهای خود را برای چیزهایی که نباید وقت بگذاریم، خراب میکنیم آن وقت توقع داریم که فرمانده شهر وجودی درست عمل کند! در حالی که خوراک و اطلاعات به فرمانده اشتباه میرسد. یکی از راههایی که در کنگره خیلی به من کمک کرد تا حسم را تزکیه و پالایش کنم، سردار بود و این توصیه را به همه کردم و آنها هم نتیجه گرفتند. روز اول بچهها میگفتن یکی مالش زیاد شده بود، یکی کارش رونق گرفته بود و هر کسی یک نتیجهای گرفته بود. گفتم من هیچ کدام را نمیخواهم و فقط میخواهم حس و حالم خوب شود، تزکیه و پالایش شود و قدرت بخشش داشته باشم. من که به بهشت کنگره وارد شدهام و آمدهام تا بقیه را هم دعوت کنم و حال خوبم را در اختیار دیگران قرار بدهم؛ اما آیا بیرون از کنگره هم من قدرت بخشش دارم؟ آیا فرصتهای بخششی که به سمتم میآید را میبینم؟ آیا از اینکه پولی بدهم و یا داخل سبد بیاندازم ترس دارم که پولم را کم میآورم؟ این جا تنها جایی است که من با اعتماد کامل کمک میکنم و بارها به کرّات امتحان کردم. میخواهم از راهنمایم تقدیر کنم دست و دلم می لرزد! پاکت دادن نوعی بخشش است. مثلاً : وقتی هفته راهنما برای آقای مهندس پاکت میگذارم تمام خودم را برای آن پاکت میگذارم و بعد میبینم که سه تا از رهجوهای خودم همان را جبران کردهاند، یعنی این همان بخشش است. من باید بدانم که کجا قرار گرفتهام و کجا هستم و چه چيزهايی دریافت کردهام؟ بعضی افراد هنگام رهایی لژیون تغذیه ۱۰۰ تومان و ۵۰ تومان در پاکت قرار میدهند! آقای مهندس و راهنما به این پول نیازی ندارند و مشکل از قدرت بخشش ماست و من باید این را بخشش را در پاکت دادن، محیط خانه، اجتماع و بیرون از کنگره هم رعایت کنم. امیدوارم همه ما بتوانیم خیلی عالی روی حسهایمان کار کنیم و روز به روز بدانیم که چه خوراکی به ذهنمان میدهیم و از این بستر و سفرهی عالی که در کنگره پهن است بهره ببریم، هر کس چقدر برداشت میکند به خودش مربوط است و با توجه به دریافت و برداشتهای ما این سیستم کار میکند و با توجه به تعادل داشتن و مردم داری و در مسیر کنگره بودن، تخلف نکردن، حرمتها و قوانین را زیر پا نگذاشتن در این سیستم باقی میمانیم. در نهایت به قدری عشق و محبت دریافت میکنی که اصلاً متوجه نمیشوی که اینها از کجا آمده وقتی روی خودت کار میکنی، وقتی خالصانه به مردم خدمت میکنی، وقتی کلامت و قلمت خدایی باشد همان خداوند چنان حمایتت میکند که حد و حساب ندارد. اما من خودم همیشه برای این که دچار منیت و غرور نشوم همیشه میگویم که من هیچ هستم و در برابر خداوند سر تعظیم فرود میآورم میگویم که من بدون تو هیچ هستم و تویی که قادر بر همه چیز هستی. زمان فوت پسرم افراد زیادی از کنگره آمده بودند و من در حال خودم نبودم و بعدها متوجه شدم که این همه عشق و محبت چه بوده که به سمت من آمده؟ یعنی هیچ چیزی در این دنیا اتفاقی نیست. وقتی یک جایی خالصانه و عاشقانه در مسیر خدمت میکنی و تحت هر شرایطی از مسیر خارج نشوی، عشق و محبتی را اینجا و بیرون از کنگره دریافت میکنی که حد وحساب ندارد، فرمان عقل جاهایی به تو کمک میکند که تعجب میکنی در جاهایی که خطر در کمین توست و قرار است که آسیب ببینی آن جا صدای روحت را شفاف میشنوی که این کار را انجام نده! ولی اگر تزکیه و پالایش حس را انجام ندهی دچار بازگشت میشوی و مشخص نمیشود که از کجا سر در بیاوری. انشاالله همه به فرمان عقل نزدیک شویم و بتوانیم آن را کاملاً اجرا کنیم.
رهایی 40 سیدی همسفر طیبه رهجوی راهنما همسفر معصومه

رهایی 40 سیدی همسفر خدیجه رهجوی راهنما همسفر عاطفه

رهایی 30سیدی همسفر پروین رهجوی راهنما همسفر زینب

تقدیر از ورزشبان قبلی ایروبیک همسفر پروین


مرزبان کشیک: همسفر ملیحه
تایپیست همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون سوم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر نگین نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رودکی
- تعداد بازدید از این مطلب :
279