یازدهمین جلسه از دوره نودم کارگاههای آموزش عمومی کنگره ۶۰، ویژه مسافران آقا نمایندگی شادآباد، با استادی مسافر احمد، نگهبانیِ مسافر معراج و دبیریِ مسافر عباس با دستور جلسه «وادی ششم و تاثیر آن روی من» روز دوشنبه ۲7 مرداد ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان احمد هستم یک مسافر
خدا را شکر میکنم که این جایگاه را تجربه کنم امیدوارم باهم جلسه پرباری را برگزار کنیم. دستور جلسه وادی ششم حکم عقل را در قالب فرمانروا کاملاً اجرا نمایید. ما انسانها دو بخشداریم یک بخش عقل و یک بخش نفس و خواستهها.
۱۲ سالم بود در روستا سهمیه سیگار میدادند و در همه خانهها سیگار موجود بود در روستای ما یک سلمانی بود که غروبها کسانی که کار مشخصی نداشتند از شهرمی آمدند وان جا جمع میشدند ما بچهها هم آنجا جمع میشدیم آنوقتها سیگار تیر آمده بود به بازار یک معماری جلوی آنجا بود به خاطر اینکه پیراهن سفید پوشیده بود عکس سیگار تیر در جیبش مشخص بود یک نفر سؤال کرد که این چه سیگاری است؟ آن زمان یک فلش روی ان سیگار بود گفت این مثل یک تیر میماند که وارد ریه و قلب آدم میشود. این آقا ادامه داد که من ۲۵ سال سیگار مصرف میکنم و طی این ۲۵ سال دود مثل همین تیر وارد ریه و قلب من شده است.
این صحبت مثل یک جرقه برای من شد و عقل من به من فرمان داد که من بهواسطه اینکه این دود وارد قلب و ریه انسان میشود نباید سیگار مصرف کنم بعدها که بزرگ شدم و خدمت سربازیام تمام شد و به خاطر اینکه تنها بودم و از پدر مادرم دور بودم نفسهای اماره و لوامِه یواشیواش بر من حاکم شدند آن موقعها من مجرد بودم و بهواسطه اینکه نفس اماره بر من حاکم شده بود من احمد را یواشیواش به سمت مواد سوق داد زمانی که من مصرفکننده مواد مخدر هستم فرمانروای ما نفس ما هست آنهم نفس اماره که خیلی نفس خطرناکیِ و جزو نفسهای حیوانی هست و این نفس نمیتواند فرمان درستی بدهد.
بهواسطه کنجکاوی زیادهخواه شده بودم انسان زیادهخواه هم به سمت کارهای ضد ارزشی تمایل دارد من مرتب به خودم میگفتم قبلاً فهمیدیم که سیگار برایم ضرر دارد و آن را مصرف نکردی ولی مواد نه این برای تو هیچ ضرری ندارد و میتوانم مصرف کنم. من میدانم چهکار باید بکنم ولی اینطور نشد و من از سال ۷۵ تا سال ۸۵ ۱۰ سال دوره نامزدی موادم طول کشید و یواشیواش نفسم من را اجبار به مصرف مواد کرد و گاهی اوقات میشد که این اواخر ۸ ساعت پای بساط مینشستم طوری که یکطرفم پینهبسته بود عقل به ما میگوید که صبح شده باید بری سرکار ولی نفس میگوید زوداست.
برای این موضوع میتوانیم ماشین را مثال بزنیم که ترمز ماشین عقل و گاز ماشین نفس هست و ماشینی که ترمز نداشته باشد مشخص است که به کجا ختم میشود و اکنون خدا را شکر میکنم که به مسیر کنگره وارد شدم و ممنونم که به صحبتهای من گوش دادید.
.jpg)
- تعداد بازدید از این مطلب :
97