پنجمین جلسه از دوره دوازدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، نمایندگی کریمان کرمان، با استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر مجتبی و دبیری مسافر علی با دستور جلسه "وادی ششم و تاثیر آن روی من" يکشنبه ۲۶ مرداد ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان علی هستم یک مسافر
درابتدای امر از جناب اقای مهندس و خانوادهی محترمشان و برادر گرامیشان که واقعا یک نعمت بزرگ برای کنکرهی کرمان هستند، بینهایت سپاسگزارم. میتوانم بگویم ایشان صورپنهان شعب کرمان بودند، هستند و خواهندبود و من یقین دارم با هربار شکر پروردگار برای این حال خوب وخوش، الطاف الهی نصیب و روزیشان میگردد.
از همهی خدمتگزاران، مرزبان، ایجنت محترم و حتی شما عزیزان که روبهروی من و شنونده حرفهای من هستید بینهایت سپاسگزارم چون شما روزی کاشتید و من خوردم. امید است من هم با خدمتگزاری بتوانم بکارم تا دیگران بخورند.
دستورجلسه امروز وادی ششم است و میگوید حکم عقل را درقالب فرمانده کاملا اجرا نماییم.
من یک زمانی درتاریکی مطلق غوطهور بودم و در روزهای سیاه مصرف کنندگی، عقل من که فرمانده بزرگ فیزیولوژی بدن محسوب میگردد فرمان توقف درمصرف کنندگی میداد اما مغزبه دلیل مشغله زیادی که دارد ازاین فرمان سرپیچی میکرد و کاری میکرد که من همیشه بگویم این آخرین روزمصرف کنندگیام است. این آخرین مقدار مواد و یا اینکه ازشنبه، ازفردا تمامش میکنم. همیشه به عقل قولهای الکی و دروغین میدادم تا اینکه توسط دوست عزیزم که یک روزی باهم درتاریکی و در یک قطار وحشت وناامیدی همسفربودیم بعدازتعاریف ایشان ازکنگره 60 و روشی جدید که جناب مهندس دژاکام به لطف الهی ابداع کرده، اذن ورود من به این مکان مقدس صادر شد والان هم حدود سیزده ماه که ازاین میوه خوش طعم رهایی درحال تناول هستم و به نوعی به بهترینهایی که آرزویم بود، این رهایی بسیارزیبا وعالی، رسیدم.
یک خاطره تلخ ازترک کردن موادم این بود، هنگامی که فرزندانم درسنین شش سالگی وچهارسالگی بودند با نوشتن یک نامه به همسرم حدود ده روز بدون اینکه بدانند من کجاهستم خودم رادرخانه ی خاله ام محبوس کردم وحتی باامکاناتی که درخانه خالهام بود که انگاریک کمپ وی آی پی بود، خودم را حبس کردم ولی بعد از یک هفته دلتنگ فرزندانم شدم و دست از پا درازتر به خانه برگشتم. هنوزکه هنوز است فرزندانم وهمسرم این فرار من را به رویم میآورند که چه تاثی ربدی ازلحاظ روحی وروانی روی مخصوصا پسرم گذاشته چون به من خیلی وابسته بود ولی با این کاربین من واو یک شکاف بسیار بزرگی ایجاد شد وهمیشه میگوید اگر دوباره بیخبر بروی چه کارباید کرد؟
در آخر از خداوند شاکرم که توضیحات دوستم علی باعث شد حسم به عقلم فرمان درستی بدهد و برفرمانهای غلط مغزم غلبه کنم وبدون هیچ بهانهای وارد این مکان بسیارمقدس بشوم والان بعدازبیست وهشت سال به همان آرزوی دست نیافتنی برسم والان با این حال خوش خداوند راشکرگزاری کنم وبه واسطهی این شکرگزاری من خداوند بهترینها رابرای بنیان کنگره وهمهی خادمین این دریای زلال و پاک و مخصوصا شماعزیزانی که امروزصحبتهای بنده راگوش کردیدرقم بزند.
باتشکرازهمهی شماعزیزان


عکس: مرزبان خبری مسافر رضا
تایپ: مسافر علی م لژیون اول
ویرایش و ارسال: مسافر یوسف لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
92