English Version
This Site Is Available In English

آرامش لژیون سردار تمثیل بهشت است.

آرامش لژیون سردار تمثیل بهشت است.

دهمین جلسه از دوره اول لژیون محترم سردار، کنگره۶۰ نمایندگی صفادشت ویژه مسافران با نگهبانی مسافر محسن ، دبیری مسافر امیر و استادی پهلوان مسافر صادق با دستور جلسه " وادی پنجم و تأثیر آن روی من" دوشنبه 30 تیر ماه  ۱۴۰۴ ساعت ۱9 برگزار شد.

سخنان استاد:
سلام دوستان، صادق هستم یک مسافر. خیلی خوشحالم که امروز برای بار دوم در شعبه صفادشت و در لژیون سردار در کنار شما عزیزان هستم.
در مورد دستور جلسه این هفته، یعنی وادی پنجم و ارتباط آن با لژیون سردار، امروز تأملی داشتم. وقتی وادی پنجم را مرور می‌کردم، به این جمله برخوردم که اگر بخواهیم از ترس، اضطراب و نگرانی بیرون بیاییم و به آرامش برسیم، باید بدانیم که هم‌زمان در سه جهان زندگی می‌کنیم: جهان ذهن، جهان خاکی و جهان خواب. در این وادی، بر اهمیت ذهن آرام تأکید شده، و اینکه برای رسیدن به آرامش ذهن باید هفت پله را در زندگی‌مان جاری کنیم؛ پله‌هایی مثل قناعت، پس‌انداز، رضا، تسلیم و پرهیز از قضاوت دیگران.جناب مهندس در سی‌دی «مست» می‌فرمایند که آرامش هم‌ردیف بهشت است. به نظر من، لژیون سردار هم یکی از اتاق‌های بهشت است؛ جایی که افراد به آرامش رسیده‌اند و می‌توانند در آن خدمت کنند. البته در ابتدا، شاید حضور در لژیون سردار به شکل کمک مالی جلوه کند، ولی اصل ماجرا این نیست. درست مثل راهنمایی که از خطاهای ابتدایی رهجوهایش چشم‌پوشی می‌کند؛ این خدمت هم مسیر رشد و تحول است.

خود من وقتی برای گرفتن اجازه پهلوانی رفتم، بسیار خوشحال بودم. احساسم این بود که سرنخی به من داده‌شده تا از چاه بیرون بیایم. اما بیرون آمدن از آن چاه نیاز به پیمودن هزار پله داشت. همین مسیر بود که تغییرات بزرگی در من ایجاد کرد. خدمت در لژیون سردار برای من مثل گرفتن یک چراغ‌قوه بود؛ چراغی که به کمک آن توانستم درون خودم را ببینم و معایبم را شناسایی کنم. حالا تازه می‌فهمم که چند سال پیش در چه وضعیت روحی بدی بودم، و شاید سه سال دیگر بهتر درک کنم که چقدر تغییر کرده‌ام.
یادم هست یک روز در ساختمان سیمرغ، یکی از راهنماها به هم گفت: «صادق چرا این‌قدر حالت خوب نیست؟ بهت نمی‌خوره پهلوان باشی. شاید به‌اندازه خودت بازی نکردی. آن مبلغی که دادی نتوانسته حال تو رو خوب کنه. شاید باید بیشتر پرداخت می‌کردی.» این حرف‌ها منو به فکر فروبرد. زمانی که برای گرفتن نشان بی‌نشانی خدمت مهندس رسیدم، به خودم گفتم: «صادق، آیا وقت این کار رسیده؟ آیا این مبلغ واجب‌تر از مسائل دیگر زندگی‌ات نیست؟» ولی من به مهندس ایمان کامل داشتم، هیچ اضطرابی نداشتم و با تمام وجودم گفتم: «من می‌روم، اگر وقتش باشد، آقای مهندس قبول می‌کند، اگر هم نه، من وظیفه‌ام را انجام  داده‌ام و خوشبختانه موردقبول کنگره و جناب مهندس واقع شد.

تایپ:مسافر احمد
ویراستاری و ارسال: مسافر حسن
عکس: مرزبان خبری مسافر بهمن
نمایندگی مسافران صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .