دخترم عزیزم،
چهل سالِ عمر با هم گذشته و من در این مدت، چقدر ناکام ماندهام. من به تو، به وجودت، به حضورِ تو در زندگیم، در زندگیام، ارزش و جایگاهی که شایستهات بود ندادهام. من مقصر هستم، و این را به تمام وجودم حس میکنم. میدانم که همیشه بارِ دلتنگی را بیشتر از سهم من به دوش میکشی.
میدانم که حضورِ من در زندگیات هیچوقت آن چیزی که باید باشد نبوده است. حتی در شلوغیها و لحظاتِ پر از شادی، نمیتوانستم به تو نزدیک شوم، نمیتوانستم به تو محبت کنم، و این، چه گناه بزرگی است. همیشه از اینکه تو را کنارم میدیدم، احساس رنجش میکردم. به جای اینکه به تو نزدیک شوم، از تو دور میشدم. به جای اینکه حضور تو را در زندگیم قدر بدانم، آن را نادیده میگرفتم.
میخواهم با تمام وجودم از تو عذرخواهی کنم. میخواهم به تو بگویم که چقدر از اینکه در طول این سالها به تو آسیب زدهام، پشیمان هستم. میخواهم درک کنم که چرا با تو اینطور رفتار کردهام.

میدانی، دخترم، شاید من در کودکیام، در شرایطی قرار گرفته بودم که نتوانستم به تو آن محبتی را که شایسته بودی بدهم. شاید شرایط زندگیام، یا شاید کمبودِ درک، باعث شد که اینطور باشم. اما این بهانهای برای رفتارِ من نیست. این اشتباه من بود.
امروز، در کنگره شصت، در حال درمان اعتیاد هستم. و این برای من، فرصتی است تا با خودم و گذشته پر اشتباهم، و با مهمترین رویای زندگیم که تو هستی روبرو شوم. من میخواهم در این راه، با تمام وجودم، تلاش کنم. من میخواهم یاد بگیرم که چگونه پدرِ بهتری باشم. میخواهم یاد بگیرم که چگونه با تو، با فرزندم، به طریقی که شایسته است، ارتباط برقرار کنم.
دخترم، تو در این سالها، با وجود همه چیز، قوی ماندی. تو با وجودِ معلولیتِ فرزندت، با وجودِ محبتی که از من کم بود، به زندگی ادامه دادی. و من، من همیشه، مدیون تو هستم.
امروز، از ته دل، از تو عذرخواهی میکنم. امروز، تصمیم گرفتم و عهد می بندم که پدرِ بهتری باشم. امروز، تصمیم میگیرم که با تو، با تمام وجودم، ارتباط برقرار کنم. امروز، تصمیم میگیرم که حضور تو را در زندگیم، قدر بدانم. که تو آغاز و پایان منی ♥️
از طرف پدرت.
از راهنمای عزیزمر آقا ابوذر کمال تقدیر و تشکر را دارم که چراغ راه من بودند و در این مدت حضورش در کنگره حال دلم را خوش می کرد . ان شالله سایه اش مستدام وتوفیق شامل حال خودش و خانواده اش شود.با تشکر
- تعداد بازدید از این مطلب :
79