استاد سردار: من آب میآورم تو آنقدر بنوش تا سیراب شوی، من بلندم به بلندای قلههایی که نتوان تسخیر نمود؛ اما تو بر بام من مسلح بیا تا عظمت را ببینی، من میرویانم آنقدر که زمین و آسمان را شب و ظلمت فراگیرد؛ اما تو از میان سبزهها نور را بیاب و بر بال آن بنشین و بهسوی من پرواز کن تا آنچه به باورت نمیگنجد، ببینی. تو میتوانی آنچه هست با نیروی عقل تبدیل به بهترین کنی و بهسوی نقطهای بیایی که آغاز نمودی.
بهواسطه حضور استاد جهانبینی، استاد امین دژاکام در نمایندگی پروین اعتصامی اراک، این افتخار نصیبمان شد تا دقایقی با ایشان گفتوگویی داشته باشیم، لطفاً با ما همراه باشید.
شما استاد جهانبینی هستید، جهانبینی را چگونه آموختید؛ یعنی نقطه شروع شما برای یادگیری علم جهانبینی و در ادامه آموزش دادن آن از کجا و چه زمانی بوده است؟
شاید از اواخر کودکی در مورد جهانبینی من فکر میکردم، در مورد درون انسان، یک مواقعی من فکر میکردم و یک احساس عجیبی به من دست میداد. آقای مهندس چون اهل مطالعه و عرفان بودند، و اهل مطالعه بسیار، کتابهای مولانا و شاهنامه و کتابهای مکاتب هندی را مطالعه میکردند. ما یک کتابخانه در منزل داریم که نزدیک به دو هزار جلد کتاب دارد که آقای مهندس مطالعه میکردند و ایشان مطالبی را مطرح میکردند؛ مثل اسم اعظم و رسیدن به خدا و خودشناسی، چون دنبال راه بودند. وقتی مطالبی را مطالعه میکردند یک شمهای هم به ما میگفتند، مثلاً اسم اعظم، و من شنیده بودم هر کس اسم اعظم بلد باشد هر آرزویی دارد برآورده میشود و یک وقتهایی از بچهها میپرسیدیم و ما که کوچکتر بودیم، بچههای بزرگتر میگفتند ما اسم اعظم را بلد هستیم و باید به ما چیزی بدهید تا آن را به شما یاد بدهیم، ما را سرکار میگذاشتند، من دنبال این چیزها بودم که این اسم اعظم چیست؟ که اگر کسی بلد باشد به تمام آرزوهایش میرسد و یا قدرت خاصی را پیدا میکند؛ پس جرقهاش از زمان کودکی بود؛ چون دنبال سؤالات و یکسری مسائل بودم. من در دوران دبستان دچار افت تحصیلی شدم و یا در مقطع راهنمایی خیلی دوست داشتم شاگرد ممتاز شوم و هیچوقت هم نمیشدم؛ یعنی دوست داشتم معدلم ۱۹ یا ۲۰ شود؛ ولی هرچه تلاش میکردم از ۱۸ بالاتر نمیرفت. همیشه فکر میکردم که اشکال کار از کجاست؛ یعنی آن نوع نگاه در دوران دبستان و راهنمایی به وجود آمد و آن مطالب آقای مهندس هم در کنارش بگذاریم، آن بذر و خواسته در درون من شکل گرفت. سؤال پرسیدن در مقابل ناکامیها و مشکلات و دنبال جواب گشتن، که چرا این مشکل به وجود آمد، چرا من نمیتوانم شاگرداول باشم؟ چرا من در این موضوع اینقدر ضعیف هستم؟ این سؤالات میتوانم بگویم پایهی جهانبینی من بود.
با توجه به اینکه اعتیاد پدر شما ۱۷ سال طول کشید، کدام خصوصیات پدر شما باعث شد، به این علم دست یابد و بتواند هزاران نفر را نیز نجات دهد، منظور اینکه آن نقطهی روشن وجود پدر که حتی در زمان اعتیاد هم پررنگ بود، چه خصوصیتی بود که از ظلمت به نور رسید؟
سؤال خیلی قشنگی پرسیدید، من فکر میکنم آن نقطه روشن پدر من در آن شرایط، به دنبال راستی و حقیقت، و اینکه مهمترین و پررنگترین ویژگی که داشتند؛ برای انسانها و سلامتیشان، معیشتشان، نگرانی داشتند و آن ویژگی انسانیت را همیشه آقای مهندس داشتند. مثلاً شرکت آقای مهندس دچار افتوخیزهایی میشد، آقای مهندس اول پول وعیدی کارگرها را میداد و اگر چیزی میماند برای خودمان برمیداشتند، گاهی هیچچیز نمیماند فقط در حد آجیل شب عید، و مسافرت هم نمیتوانستیم برویم؛ ولی آلان هیچ کجا اینطور نیست. اولویت اول آقای مهندس انصاف و عدالت، حس انسان دوستانه و به فکر آینده و معیشت مردم بودن بود. از اوایل انقلاب من یک خاطرهای به یادم آمد؛ چون بیکاری زیاد شده بود، یکی از دوستان آقای مهندس آمدند و گفتند که من بیکار شدهام، آقای مهندس گفتند ما هم کار نداریم، شما بیا پیش ما هرچه هست باهم میخوریم. در اصل آن محبت و نوعدوستی آقای مهندس بود؛ چون کار مهندس قبلاً هم ساختن چشمهای الکتریکی برای جلوگیری از آسیب دیدن دست کارگران بود. این ویژگی را همیشه آقای مهندس داشتند.
ذهن فقیر از داشتن کبر است یا مثلث جهالت؟
خب اول ما باید ذهن فقیر را تعریف کنیم؛ باید بدانیم منظور شما از ذهن فقیر چه چیزی است؛ ما هنوز ذهن فقیر را درکنگره کار نکردیم و شاید برای مخاطب خیلی ملموس نباشد، بهتر است یک تغییری در صورت سؤال بدهیم، اینکه چرا یکسری افراد نسبت به پیشرفت بیتفاوت هستند و یا اینکه نمیتوانند به خواستههای خود برسند؟ خب چیزی که من خودم خیلی اعتقاددارم و در سیدی محرم هم به آن اشارهشده است، اساس هستی و مهمترین قانون هستی تعادل است. در جزوه جهانبینی میخوانیم ساختارهای منفی به دنبال بقا، رشد و توسعه خودشان هستند؛ یعنی اول باید بتواند خودش را حفظ کند. هستی هم اول باید بتواند خودش را حفظ کند تا به تعادل برسد و در تعادل حفظ شود. شما برای راه رفتن اول باید بتوانی بایستی، وگرنه زمین میخوری، در تکتک موجودات این قاعده پیاده میشود؛ یعنی اول باید تعادل حفظ شود قانون این است.
حالا سؤال این است چگونه تعادل حفظ شود؟ جواب مسئله ظرفیت است. ظرفیت همان مثال استخر است، ابعاد استخر میشود ظرفیت انسان، و اینگونه طراحیشده و یکچیزهای دیگری هم در کنارش هست و تنها این نیست، یکزمانی انسان ظرفیت را دارد؛ ولی مشیت الهی چیز دیگری هست، در سیدی غیب گفتیم خداوند یک برنامههایی برایت دارد که شما باید فلان مسیر را بروی؛ پس اگر ظرفیت نباشد خدا نمیدهد؛ چون اگر بدهد خودت را نابود میکنی و آنجا که میخواهی و نمیرسی یک دلیلی دارد، ظرفیت ساخته نشده و باید ابتدا ظرفت ساخته شود، نه اینکه فقط تلاش کنی؛ بلکه تلاش باید در جهت ساختهشدن ظرفیت باشد.
حالا فرض کن ظرف را ساختی ولی باز خداوند نمیدهد؛ اگر بخواهم یک مثال واقعی بگویم، من در سال ۱۳۸۲ یک ساندویچی زده بودم؛ چون به این کار علاقه داشتم، با اجازه مهندس بود البته با یکی از دوستان کنگرهای، ما روزی ۱۲ هزار تومان درآمد داشتیم در آن سال و بعد از شش ماه فروش ما بهروزی ۱۷۰ هزار تومان رسید ، تقریباً ۱۲ برابر، به پول آن موقع پول زیادی بود، چون باانصاف بودیم ۳۰ یا ۴۰ درصد آنهم سود بود، بعد کار ما به شکل عجیبی خراب شد، در کنار مغازه بنایی میکردند، زیر مغازه پایین رفت، من با موتور میرفتم درس جهانبینی میدادم، بچهها میگفتند: آقای امین چقدر بوی همبرگر میدهی، بعضیاوقات بچههای کنگره از کنار خیابان به من دست تکان میدادند و یکدفعه اوضاع به همریخت و بعدازآن من چند ماهی بیکار بودم، بعد از چند ماه آموزش جهانبینی، سیدی قیاس آمد سیدی شرک آمد، چرا ؟ درست است که من آن کار را دوست داشتم؛ ولی کار من چیز دیگری بود و برنامه چیز دیگری بود، درست است که در کارم پیشرفت کرده بودم؛ ولی اگر همان مسیر را ادامه میدادم، دیگر نمیتوانستم درکنگره فعالیت داشته باشم.
شاید همان موقع متوجه نمیشدم و مسئله را طور دیگری تفسیر میکردم؛ پس بنابراین یا ظرفیت در انسان به وجود نیامده و یا اینکه مشیت خداوند چیز دیگری است. ظرفیت را ما میسازیم؛ ولی مشیت داستان دیگری دارد. باید تشخیص بدهیم کدام راه برایمان خوب است، اگر اصرار کنیم خداوند ممکن است به تو بدهد؛ ولی به نفع تو نیست. یا ظرفیت یا دانایی است و یا اینکه من دل این کار را ندارم؛ چون ظرفیت به دل هم برمیگردد، مثلاً اگر روزی چند میلیون درآمد داشتم، از قاعده خارج نشوم؛ ولی مشیت چیز دیگری است که پروندهاش کاملاً فرق میکند و آگاهی و دانایی به ساختهشدن درون برمیگردد.
.jpeg)
شما نیز با استادان آقای مهندس در ارتباط هستید؟
بله، کموبیش، بههرحال برای همه انسانها این ارتباط وجود دارد؛ مثلاً بچههای لژیون با معلم خود حتی در خواب هم در ارتباط هستند یا مثل زمانی که آقای مهندس را در خواب هم میبینید؛ پس چیز عجیبوغریبی نیست.
خود شما با کدام سیدی ارتباط بیشتری گرفتهاید، یا کدام سیدی را بیشتر دوست دارید؟
یکزمانی حال خوبی نداشتم و وضعیت روحی و روانی من خیلی بد بود، با خودم گفتم چهکار کنم حالم خیلی بد است، سیدی امواج بازدارنده را گوش دادم و حالم خیلی خوب شد؛ ولی میتوانم بگویم با هرکدام یک ارتباطی دارم و اولاً اینها لطف خداوند است، بستر کنگره و دانش آقای مهندس هرکدام از اینها درواقع یک گرهای بوده است در یک مقطعی یا کامل و یا قسمتی از آن در قالب سیدیها بازشده است. آقای مهندس در انتهای سیدی دشمن فرمودند: «روح هر چه بیشتر پالایش گردد، بیشتر سبک میشود و بیشتر هم اوج میگیرد؛ ولی بعضی انسانها در امواج به دنبال مروارید خالصاند»
لطفاً نظرتان را در مورد ربط بند اول نسبت به بند دوم بفرمایید؟
هرچقدر روح پالایش شود بیشتر اوج میگیرد، این عمومیت دارد و برای همه انسانها صادق هست. روح درواقع همان استاد خوبیها در انسان است و جن هم استاد بدیهاست. همانطور که استاد وقتی به شاگرد چیزی آموزش میدهد خودش هم یاد میگیرد روح انسان هم همینطور است. وقتی انسان یاد میگیرد بیشتر به حرف روحش توجه میکند، نفس پالایش میشود، عقل به تکامل میرسد و روح هم در کنار آنها و حتی جن هم به تکامل میرسد که این فرایند اتفاق میافتد. حالا میگوید: « بعضی انسانها به دنبال مروارید خالص هستند اینجا دیگر یک خواستهای دارند؛ برای اینکه چیزی را کشف کنند و پیدا کنند. اینجا مروارید تمثیل یک گوهر است و یا یکچیز بسیار باارزش است که میتواند علم باشد، هنر و یا فلسفه باشد یک مجهولی که پیدا کردن آن درواقع ارزش زیادی دارد و گرانبها است، هم برای انسانها و هم برای خود فرد، اینجا باید وارد مرحله کشف یا اکتشاف شوید؛ یعنی پیدا کردن مجهول! چون علم یک مراتبی دارد، یک مرحله میروی علم را یاد بگیری، یک مرحله علم را یاد بگیری و یاد بدهی و میشوی معلم یا استاد و یک مرحله دارد که علم را اضافه کنی، اینها سه مرحله است و باهم فرق دارد. اینجا مرحله سوم است که میتوانی به علم اضافه کنی، مرحله کشف مروارید همان است که میتوانی به علم اضافه کنی، مثل آقای مهندس که مروارید بزرگی را پیدا کردند که از درون آن مرواریدهای زیادی بیرون میآید؛ مثل درمان اماس، سرطان و بسیاری از بیماریهای دیگری که کشف کردند.
گاهی بعضی از افراد از ما سؤال میکنند، انتهای مسیر خدمت کردن درکنگره کجاست، شما به کجا میخواهید برسید و آیا شما یکزمان به پوچی نمیرسید؟ در جواب این سؤال، پاسخ ما چه چیزی میتواند باشد؟
این سؤال نکته بسیار خوبی را مطرح میکند، اولاً اصلاً قرار نیست ما بهجایی برسیم، اشکال اینجا در صورت سؤال است؛ مثل همان سؤالی که میگفت؛ آیا خداوند میتواند سنگی را درست کند که نتواند آن را بلند کند؟ اینجا میگوید قدرت، توان انجام دادن کار و با انجام ندادن کار است، تعریف را عوض و درست میکند، میگوید قدرت، فقط توان انجام دادن کار نیست، توان انجام ندادن هم جزو تعریف است. اگر تعریف را ناقص کنی و توان انجام ندادن را کنار بگذاریم، به تناقض میرسد؛ یعنی میگوید خدا نمیتواند سنگی خلق کند پس ناتوان است! اگر بگوییم میتواند خلق کند که نتواند بلند کند، بازمیگوید خدا ناتوان است! جواب سؤال این است که خداوند نمیتواند سنگی را خلق کند که نتواند آن را بلند کند. این امکان وجود ندارد چون خداوند نمیتواند کاری را انجام دهد که به ضعف منتهی شود. اینجا نتوانستن عین توانستن است. خداوند نمیتواند به بندگانش ظلم کند، نمیتواند کسی را بیدلیل بکشد و این نشانه قدرت اوست؛ چون تعریف عوض میشود و انجام ندادن کار هم جزو توانایی است.
حالا اگر کسی میگوید شما به پوچی میرسید؟ قرار نیست ما بهجایی برسیم، همینکه خدمت میکنیم، کیفیت زندگی ما بالا میرود و درزمانی که خدمت میکنیم زندگی ما از کیفیت بالایی برخوردار است، تا کجا ادامه میدهیم؟ تا جایی که دوست داشته باشیم و حوصله داشته باشیم، دو سال، پنج سال، ده سال، شاید کسی بگوید من چیزی را که میخواستم ازاینجا گرفتم، خدمت مرزبانی یا ایجنت را انجام دادم و میل دارم ازاینجا بروم، خب میرود. بعضیها هم مثل دیدهبانها که چند سال است که خدمت میکنند. پس قرار نیست که ما بهجایی برسیم ما خدمت میکنیم تا زندگی ما کیفیت پیدا کند. اگر انسان آموزشش را کامل انجام دهد، حضرت محمد(ص) میفرمایند: « ز گهواره تاگور دانش بجوی »؛ اگر انسان تا لحظهای که زنده است به دنبال یادگرفتن و آموختن باشد؛ هیچوقت به پوچی نمیرسد. حالا بعضیاوقات درکنگره این اتفاق آموزش گرفتن میافتد و گاهی ممکن است بیرون از کنگره باشد. آن چیزی که باعث میشود انسان به پوچی برسد، این است که انسان از یادگرفتن و دانش فاصله پیدا کند.
چه چیزی باعث میشود که کنگره مکان مقدسی باشد؛ یعنی مقدس بودن کنگره از چه چیزی است؟
خب، اول شما باید مقدس بودن را تعریف کنید. قداست چیست ؟ میگویند امر قدسی، یا روحالقدس، یعنی پاک بودن، خالص بودن، نمیگوید کنگره جایی است که انسانهای مقدسی هستند، درکنگره انسان مقدس نداریم؛ بلکه مکان مقدسی است؛ یعنی درکنگره فعلی صورت میگیرد، که آن فعل قدسی است. آن کاری که انجام میشود پاک کردن و خالص کردن انسانها، تزکیه و جدا کردن بدی از انسان است. تا چه زمانی مقدس است؟ تا زمانی که این فعل مقدس در آنجا انجام شود. ممکن است ایجنت یا مرزبان باشی و اعمال شیطانی انجام دهی؛ پس اعمالی که در طول این زمانها انجامشده است بهواسطه این ساختار، این مکان را مقدس میکند.
لطفاً در مورد مستحکم نمودن پیوند محبت بین شعبات و تأثیر جذب رهجو و رونق پیدا کردن نمایندگیها توضیح دهید؟
خب، این بحث گاهی در خود نمایندگی اتفاق میافتد و یکزمانی بین نمایندگیهاست. اینیک کلید بسیار ساده دارد، شما اگر از رونق شعبه دیگر خوشحال شوید، شعبه شما رونق پیدا میکند. دریکی از سیدیها گفته بودم؛ مثلاً یک نفر سرطان میگیرد شما خوشحال میشوید، سیستم خداوند میگوید: پس تو سرطان را دوست داری که خوشحال شدی؛ پس به این هم سرطان بدهید! یکی فقیر میشود خوشحال میشویم؛ پس کائنات میگوید اینها از فقر خوششان میآید به اینها فقر بدهید، شما از هر چیزی خوشت بیاید به تو میدهد، قانون همین است. گاهی هم منیت است؛ حالا از این فرصت استفاده میکنم چون منیت همان برتری و بالا بودن است، شما باید این برتری را همیشه حفظ کنی، اینکه رهجوی بیشتری داشته باشی، تعداد نفرات بیشتر باشد، امتیاز و درآمد بیشتر داشته باشی میتوانی این برتری را حفظ کنی، اینها درواقع سایههای منیت است که باعث میشود منیت به وجود میآید.

از استاد امین عزیز جانشین بنیان کنگره۶۰ تشکر و قدردانی میکنیم که وقتشان را در اختیار ما قراردادند.
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون)
مصاحبهکننده: همسفر حمیده نگهبان سایت
ارسال: همسفر حمیده نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پروین اعتصامی اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
8986