English Version
This Site Is Available In English

جایگاه پهلوانی و تحول بزرگ

جایگاه پهلوانی و تحول بزرگ

در خدمت اسیستانت رابط نمایندگی هاتف همسفر اعظم هستیم تا مصاحبه‌ زیبایی با ایشان داشته باشیم و این مصاحبه زیبا را تقدیم نگاه پر مهرتان کنیم. ایشان به همراه مسافرشان با تخریب چند سال وارد کنگره شدند. آخرین آنتی‌ایکس مصرفی تریاک بود. ۱۰ ماه و ۲۵ روز سفر کردند به راهنمایی مسافر اصغر و خانم کماندار و در حال حاضر آزاد و رها هستند.

به نظر شما قدرت زنانه در ساختار همسفران چگونه خود را نشان می‌دهد؟

استاد امین فرمودند: «هر نمایندگی که همسفر آن‌جا حضور دارد تعادل بهتر و قوی‌تری دارد». وقتی همسفر در کنگره حضور دارد، مسافر از گفتار مناسب‌تر استفاده می‌کند. همسفر وقتی در کنگره همراه مسافر می‌آید، خانواده در حال آموزش است. وقتی که همسفر در کنگره حضور دارد در یک مسیر قرار می‌گیرند و آموزش‌ها در خون بچه‌ها منتقل می‌شود و احساس آرامش قطعاً برای مسافر بهتر اتفاق می‌افتد. آقای مهندس می‌فرمایند: «آن ادب، احترام و تعادل که در کنگره است به علت وجود همسفران است».

اگر کنگره را مانند یک خانه مادرانه ببینیم نقش اسیستانت چیست؟

ببینید جایگاه‌ها مثل بزرگتر خانه هستند؛ مثلاً راهنما بزرگتر لژیونش و ایجنت بزرگتر نمایندگی است. اسیستانت شاید مثل بزرگ نمایندگی است، کسی که فرمان‌ها را از خانم کماندار می‌رساند به ایجنت نمایندگی شاید نقش اسیستانت نقش ناظم باشد.

آیا پیش آمده با سکوت خود مسیر یک همسفر را تغییر بدهید؟

در جایگاه راهنمایی قطعاً این اتفاق می‌افتد، خودم شاید متوجه نشده باشم نه این‌که اصلاً یک سری اتفاقات افتاده که چشم پوشی کردم. معمولاً من مشکلات را می‌شنوم؛ ولی جوابی نمی‌دهم، مگر این‌که قانونی باشد که اطلاع داشته باشم و قانون را بگویم؛ ولی از این لحاظ که درد و دل بشنوم و بخواهم سکوت کنم نه؛ چون هر کسی سؤالی از من می‌پرسد، می‌بینم مشکل و درد و دل است، می‌گویم با راهنمایتان صحبت کنید من نمی‌توانم جواب بدهم؛ ولی اگر در مورد قانونی بپرسد و نمی‌داند بیان می‌کنم.

صدای درونی شما موقع خدمت چه می‌گوید؟

صدای درونی واقعاً با تمام وجودم و همه سلول‌هایم با خدمت کردن موافقند و این به خاطر این است که تمام سلول‌هایم چیزی را که من از خدمت دارم می‌گیرم دریافت می‌کنند. قطعاً که صدای درونی با من همراه است؛ چون اگر نبود نمی‌توانستم خدمت کنم؛ چون خدمت اسیستانت طوری است که؛ باید مسیرها را طی کنم و سعی کنم عدالت انجام بگیرد سعی کنم قوانین را آن‌طور که درست است منتقل کنم و تا الآن که صدای درونی‌ام همراهم بوده و هیچ وقت نگفته است که خدمت نکن یا کاش امشب نمی‌خواستی بروی در جاده برای خدمت، همیشه این بوده که ای کاش خدمت‌ها ادامه‌دار باشد و ای کاش بتوانم خدمتم را خوب انجام بدهم.

وقتی همسفری ناامید است اول کدام نگاه را به او پیشنهاد می‌دهید؟

اولین نگاه، نگاه به غم‌ها است، نوع نگاهم به رنج و سختی‌ها را باید تغییر بدهم. وقتی که آقای‌مهندس در سی‌دی سختی‌ها و سی‌دی‌های دیگر فرمودند: «رنج‌های ما گنج‌های ما است»؛ اگر آدم‌ها موقعی که فشاری برایشان به‌وجود می‌آید یا وقتی مشکلاتی در زندگیشان وارد می‌شود بدانند همیشه راه نجات وجود دارد و این مشکل برای رشد آن‌ها و برای آموزششان است دیگر ناامید نمی‌شوند.

کدام جمله در ذهن شما همیشه هشدار دهنده است؟

جمله نه گفتن؛ ولی چیزهایی می‌بینم و افرادی که می‌بینم از کنگره طرد می‌شوند، افرادی که سال‌ها خدمتگزار بودند و امروز دیگر نیستند. هر موقع یاد این افراد می‌افتم برای من هشدار است که طوری خدمت کنم که ان‌شاءالله خداوند اجازه بدهد که همیشه خدمتگزار باشم؛ ولی همیشه دوست داشتم تا زنده‌ام خدمتگزار باشم. اصلاً برایم مهم نیست چه خدمتی باشد در کنگره هر وقت هر جایی که لازم بود و بتوانم کاری انجام می‌دهم. جملات آقای مهندس همیشه هشدار و انگیزه قوی هستنند. قطعاً جملات و سی‌دی‌ها باعث شده من خدمت کنم.

بزرگترین رشدی که در خود دیدید از کجا شروع شد؟

از خدمت مالی لژیون سردار بود. موقعی که پهلوان شدم بیشترین تغییرات برایم اتفاق افتاد. شاید الآن من ۱۳ سال است که در کنگره حضور دارم؛ ولی ۴ سال است که پهلوان شدم. ۹ سال به کنگره می‌آمدم؛ ولی حرکت من مثل لاک پشت بود یا درجا می‌زدم یا گاهی رشدی اتفاق نمی‌افتاد؛ ولی وقتی جایگاه پهلوانی را درک کردم از آن به بعد واقعاً از لحاظ درونی مثل موتور جت شدم خیلی چیزها را، نمی‌گویم همه آموزش‌‌ها را توانستم عمل کنم؛ ولی خیلی تغییرات در درون من به‌وجود آمد؛ حتی رفتارم و مدل زندگی‌ام تغییر کرد. احساسی که سال‌ها در دلم داشتم که می‌خواستم آدمی باشم با احساس خوب، بعد از پهلوانی یواش‌یواش درونم این احساس را درک کردم. اصلاً حال خوب بعد از پهلوانی آمد نمی‌دانم چه شد؟ خیلی اتفاق‌های قشنگ افتاد قبل از آن هم در لژیون سردار بودم؛ ولی جایگاه پهلوانی در من تحول بزرگی ایجاد کرد.

چگونه بین دلسوزی و قاطعیت تعادل ایجاد می‌کنید؟

فقط نوع نگاه است، هرچه بیشتر یاد گرفتم بیشتر توانستم بین این دو تعادل برقرار کنم، فهمیدم که یک جاهایی شاید اجرای قوانین برای بعضی‌ها باعث می‌شود که نتواند به عنوان مثال وارد لژیون شود یا نتواند راهنما شود؛ ولی نوع نگاه من وقتی این‌طور شد که برای رشد این فرد لازم است، باعث شد آن‌جا قاطعیت بیاید و دلسوزی بی‌جا برود.

خدمت بیشتر برای شما بر حسب عشق یا وظیفه است؟

خدمت همه عشق است. وظیفه هم البته که هست این را می‌دانم؛ ولی عشق که آمد من فهمیدم که این وظیفه است؛ یعنی تا قبل از این‌که عشق بیاید؛ حتی اگر وظیفه من هم بود اندازه‌اش را نمی‌فهمیدم می‌گفتم تا اندازه‌ای وظیفه‌ام است که خودم راحت باشم، خیلی اذیت نشوم، خیلی تکانی نخورم، پولی ندهم، همه چیز را برای خودم می‌دانستم؛ ولی وقتی معنی عشق را فهمیدم و ذره‌ای احساس و لمس کردم، خدمت برای من معنی پیدا کرد و الآن با تمام وجودم می‌دانم اگر همه وقتم را بگذارم برای انجام خدمت چه برای بچه‌ها چه برای خانواده و چه برای کنگره همه و همه وظیفه‌ای است که در هستی برای من قرار داده شده است و این وظیفه عین عشق است، هیچ فرقی ندارد.

اگر بخواهید در یک جمله مسیر یک همسفر را توصیف کنید چه می‌گویید؟

مسیر یک همسفر خیلی سخت ولی لذت بخش است. در ابتدا فکر می‌کنی غیرقابل انجام است، اول راه فکر می‌کنی انجام نشدنی نیست و کاری محال است؛ ولی انجام شدنی است، وقتی در مسیر می‌آیید لذت بخش می‌شود. اولش احساس می‌کنی نشدنی است یا چه‌قدر سخت است یا من نمی‌توانم؛ ولی بعد می‌بینیم مسیر دارد طی می‌شود؛ حتی با این‌که از آخر مسیر هم خبر نداری که چه می‌شود و نمی‌دانیم کجا هستیم و سفر دوم انتها ندارد؛ ولی وسط‌های مسیر که رسیدم؛ حتی نمی‌دانستم کجا هستم؛ اما لذت می‌بردم.

مسئول مصاحبه: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون اول) مسئول مصاحبه
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون پانزدهم)‌
عکاس‌: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون پانزدهم)
ارسال: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر عفت (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی هاتف 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .