کتاب «عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر» برای من فقط یک روایت از اعتیاد نیست؛ بلکه دروازهای به سوی درک عمیقتر از انسان، تاریکی و نور، سقوط و رهایی است. این کتاب نهتنها درباره اعتیاد؛ بلکه درباره خودشناسی، قدرت اراده، و سفر از ظلمت به روشنایی است.
دراین کتاب، نویسنده با صداقت و شجاعتی بینظیر، داستان خودش را از دوران مصرف مواد مخدر تعریف میکند؛ اما چیزی که کتاب را متمایز میکند؛ فقط روایت شخصی نیست؛ بلکه نگاهی عمیق و علمی به پدیده اعتیاد و راهی برای درمان آن است. یکی ازمهمترین مفاهیمی که از این کتاب گرفتم، درکِ درست از واژه "سفر" بود.
تا قبل از آشنایی با کنگره۶۰ و کتاب، فکر میکردم ترک مواد یعنی قطع ناگهانی و تمام!؛ اما در اینجا یاد گرفتم که سفر یعنی حرکت تدریجی، آرام و با برنامه، برای رسیدن به تعادل در سه بعد جسم، روان و جهانبینی است. مثالی که آقای مهندس میزنند از یخ زدن در دمای ۶۰ درجه زیر صفر، برایم بسیار گویا بود. این تمثیل به من فهماند که اعتیاد فقط یک بیماری جسمی نیست؛ یک فروپاشی کامل در وجود انسان است.
کسی که در ۶۰ درجه زیر صفر گیر افتاده، اگر هم بخواهد، نمیتواند به راحتی بیرون بیاید؛ مگر اینکه راه و روش خروج را یاد بگیرد و مهمتر از آن، راهنما داشته باشد. برداشت مهم دیگر من، نقش دانایی در رهایی است. کتاب بارها اشاره میکند که تا دانایی افزایش نیابد، هیچ تغییری پایدار نیست.
فقط خواستن کافی نیست؛ باید فهمید، شناخت و سپس حرکت کرد. این قانون برای همه ماست؛ چه مسافر یا همسفر. درپایان کتاب، آنچه بیش از همه در قلبم جا گرفت، این بود که اگرچه مسیر سخت است؛ اما ممکن است؛ اگر کسی واقعاً بخواهد و آموزش صحیح، نظم، و عشق در مسیرش باشد، حتی از ۶۰ درجه زیر صفر هم میتواند سالم، زنده و امیدوار باز گردد.
من این جمله را با تمام وجودم درک کردم؛ چون فهمیدم که در تاریکترین و سردترین نقطهی زندگی، جایی که هیچ روزنهای از امید دیده نمیشود، باز هم راه کافی است. انسان بخواهد و حرکت کند. این خواستن، فقط یک تصمیم لحظهای نیست؛ بلکه تعهدی عمیق برای تغییر است؛ اما این خواستن، اگر تنها باشد، شاید راه به جایی نبرد؛ باید کنارش آموزش درست باشد.
دانشی که انسان را از سردرگمی بیرون بکشد و راه روشن را نشانش دهد؛ باید نظم باشد؛ چون بدون نظم، هیچ ساختاری پابرجا نمیماند. و از همه مهمتر، باید عشق باشد؛ عشقی که به خود، خدا، و زندگی باز میگردد. شاید انسانهایی که در سرمای ۶۰ درجه گیر افتادهاند، ظاهراً شکستخورده، بیاراده یا نابود شده بهنظر برسند؛ اما حقیقت چیز دیگری است.
در درون آنها، هنوز جرقهای از حیات است و قلبی که میتپد. کتاب به من نشان داد که میتوان آن جرقه را به شعلهای گرم و روشن تبدیل کرد. حالا، بهعنوان یک همسفر، میدانم که من هم باید در این مسیر سهم داشته باشم؛ با صبر، فهم و عشقی که بیقید و شرط باشد. تا در کنار مسافرم، از سرمای اعتیاد عبور کنیم و به سرزمین نور و تعادل برسیم.
نویسنده: همسفر فاطمه.م رهجوی راهنما همسفرزهرا لژیون ششم
ویرایش: همسفر بتول رهجوی راهنما همسفر زهرا لژیون ششم
ارسال: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی یحیی زارع میبد
- تعداد بازدید از این مطلب :
83