استاد امین در این سیدی در مورد حرکت کردن و مفهوم سکون صحبت میکنند و میفرمایند؛ من وقتی حرکت کردم مفهوم سکون را بیشتر فهمیدم و این نکته بسیار مهم است که انسان این را در زندگی درک کند. متوجه شدم در زندگی دو دیدگاه متفاوت وجود دارد، یکی اینکه انسان همواره شک میکند و فکر میکند که باید همه کارهایش را خودش برنامهریزی کند، انگار که هیچکس در هستی وجود ندارد.
در این حالت، خودت هستی و باید در هستی حرکت کنی و به خواستهها و هدفهایت با تلاش و زحمت برسی. ایشان میفرمایند،هدفی داشتم که استاد دانشگاه بشوم، اما در شرایطی قرار گرفتم که داشتم از دانشگاه اخراج میشدم. خیلی تلاش میکردم ولی نتیجه خوبی نمیگرفتم، این را به حساب ضعف خودم میگذاشتم و فکر میکردم چیزهایی که بلد نیستم یا تفکرات غلطی که دارم، باعث این وضعیت شده است.
تا اینکه شروع کردم به تغییر جهانبینی خود. به دنبال این بودم که به خواستههایم برسم. جهانبینی ابزاری است که انسان میتواند توسط آن، اشکالهای خود را پیدا و برطرف کند. من به دنبال این بودم که رویاهای خودم را به حقیقت تبدیل کنم، اول در نظرم رویا بود و بعد از آن، در مصیبت و عذاب غرق شدم و این جهانبینی بود که ابزاری شد تا من را از تاریکیها و عذابها خارج کرد و به چرخه زندگی بازگرداند. تلاشهایم همیشه ادامه داشت.
چیزی که در اینجا وجود داشت و زیاد به آن توجه نمیکردم؛ وقتی عمیقاً به آن قضیه نگاه کردم انگار در تفکر تنهایی خود، تنها بودم، یعنی دیدگاه من انفرادی بود.حس نمیکردم که یک صورپنهانی هم وجود دارد؛ مثل یک تصویر بزرگتر در این جهان. من آن تصویر بزرگ را نمیدیدم. اگر یک خالق، یک نیروی مافوق یا یک قدرتمطلق وجود دارد که من و هستی را آفریده است، پس باید شناخت و دانش بسیار بالایی داشته باشد.
حال، آیا آن نیروی مافوق که آفریننده من است، نسبت به خودم شناخت بیشتری دارد؟ آیا برای من یک برنامه خاص دارد؟ آیا نقشهای برای من ریخته یا نه؟ آیا نیروهای مافوق وجود دارند یا وجود ندارند؟ در اینجا متوجه شدم که من به غیب و صور پنهان اعتقادی نداشتم. زمانی میتوانی توکل کنی که بتوانی فکر کنی چیزی وجود دارد که از تو یا از خودت بزرگتر و نیرومندتر است. من آن نیرو را اصلا به حساب نمیآوردم.
برای همین ترسها و وحشتها، خیلی عمیقتر میشدند؛ مانند انسانی که درد دارد، انسانی که بیمار است، بلند شدن و جابهجا شدن برایش بسیار سخت میشود. این دقیقاً وضعیت ماست. آیا انسان فقط خودش است و باید تلاش کند تا به نتیجه برسد؟ اگر کسی فکر کند که فقط خودش است، هنوز به درجه ایمان نرسیده و همیشه در ترس است که نکند زمانش را از دست بدهد و عمرش تمام شود.
این وضعیتی بود که برای خودم تجربه کردم. وقتی موفق میشوی، ذوق مرگ میشوی و وقتی شکست میخوری، دق مرگ میشوی. کسانی که ایمان و توکل پیدا میکنند، نوع نگاهشان از درونشان بیرون میآید. و ذرهذره بقیه اجزای هستی برایشان مهم میشود و بنابراین یک احساس جدید به وجود میآید. در ادامه استاد میفرمایند همه اینها را از آزمونهایی که در زندگی دادم، متوجه شدم.
آقای مهندس میفرمایند؛ اگر دستهای آسمانی کنار برود، انسان ظرف چند هفته خودش را به نابودی میکشاند. هزاران دانشمند، دهها و صدها سال مطالعه کردند و نتوانستند راه درمان اعتیاد را پیدا کنند، آیا آنها بیسواد بودند؟ یا تلاشی نکردند یا نادان بودند؟ خیر.و سوال اینجا است که چرا راه درمان اعتیاد کشف نشد؟چون آن نقشه آسمانی، همان تصویر بزرگتر و همان نیروی مافوق باید این را رقم میزد و این همان ایمانی میشود که در انسان به وجود میآید.
نیروی مافوق یا قدرت مطلق میگوید؛ ای انسان، تو تلاشت را بکن، نتیجهاش به تو ربطی ندارد تو به تلاش کردن مأموری، نه به نتیجه. خداوند به تلاش و حس شما نمره میدهد. حس برای انسانها چیست؟ آیا فقط خودت مهمی یا دیگران هم مهم هستند؟ اگر تلاش کنی در جهت حس درست، معادله عملکرد نیرو ضربدر جابجایی نیرو یعنی احساس، اهمیت پیدا میکند.
با چه احساسی تلاش کنیم؟ جابجایی همان حرکت یا مسیر حرکت است. اصلاً لازم نیست زور بزنیم. ما هیچچیز نیستیم و اگر بخواهیم مالکش باشیم، بدبخت میشویم. مالک همان کسی است که نقشه را ریخته است؛ همان کسی که گفت: من تو را میشناسم، تو جایت اینجا نیست. آن کسی که جای تو را مشخص کرد، بر چه اساسی مشخص کرد؟ خواست، تقدیر، فرمان الهی.
برداشت من از این سی این است که ما خیلی وقتها در زندگی تلاش بسیاری انجام میدهیم؛ مثل همان آزمونهایی که در مدرسه شرکت میکردیم و نتیجهای که دریافت میکردم با آن تلاشی که کرده بودیم برابری نداشت و ما مأیوس میشدیم؛ گاهی اوقات ما در آن زمان هیچ درکی از اتفاقهایی که برایمان میافتد نداریم و به مرور زمان متوجه میشویم که اگر تلاش کردم و به نتیجه نرسیدم حکمت داشته است که من از آن خبر نداشتم.
مانند دو مادری که باهم فرزند به دنیا می آورند و یکی از مادرها نوزاد خود را بعد از تولد از دست میدهد و حالش خراب میشود و حتی چشم دیدن فرزند دیگران را هم ندارد، زمان میگذرد و به جایی میرسد که آن مادر که فرزندش را بزرگ کرد و به مرحله جوانی پا میگذارد و در اثر حادثه فرزند جوان خود را از دست میدهد و این مادر تازه به عمق ماجرا پی میبرد که شاید اگر فرزند من زنده میماند و حالا که به سن جوانی رسیده است از کنارم میرفت، من تحمل نمیکردم و تازه به عظمت و قدرت نیروی مافوق خداوند بزرگ پی می برد.
از این دست اتفاقها در زندگی همه انسانها رخ داده و میدهد و ما از حکمت و علت آن آگاهی نداریم. از این سیدی آموختم که توکل کردن به سخن نیست؛ بلکه باید از صورپنهان و از درون خود توکل داشته باشم و تسلیم آن پروردگاری باشم که آفریننده من است.
منبع: سیدی «غیب»
نویسنده: مسافر نیکوتین همسفر زهرا رهجوی مسافر نیکوتین راهنما همسفر مهناز
ویراستاری و ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
54