این سخنان دقیقاً سی سال پیش بین من و استاد رد و بدل شده است. اینها همه الگو است؛ چون اصولاً انسان یک موجود الگوپذیر است ما همه چیز را الگوبرداری میکنیم، صحبت کردن، غذا خوردن، راه رفتن همه الگوبرداری است اگر نمیدیدیم انسانهای دیگر روی دو پا راه نمیرفتند شاید ما هنوز روی چهار پا راه میرفتیم و چون الگوها را میبینیم از آن الگوها نتیجهگیری میکنیم. معمولاً ۹۹ درصد انسانها شبیه هم هستند و یک درصد بیشتر فکر میکنند، بیشتر تشخیص میدهند و تجربه بیشتری دارند و یک عدهای هستند که ضریب هوشی کمتری دارند؛ ولی بقیه تقریباً مثل هم هستند. ما بیشتر راجع به انسان صحبت میکنیم. سی سال پیش مطلب اینطور شروع میشود؛ در شرایطی قرار گرفتم که از همه طرف دربها بسته است و سخت در حال فرو ریختن هستم، خوب این یک الگو است که دارد مطرح میکند. خیلی از ما در چنین شرایطی قرار گرفتهایم یا در چنین شرایطی قرار داریم که فقط مخصوص ما نیست مخصوص همه انسانها است، همه انسانها در چنین شرایطی قرار میگیرند شاید کمتر انسانی پیدا شود که از تولد تا مرگ در شرایط سخت قرار نگیرد؛ یعنی الگو همه انسانها مثل هم است و میخواهیم ببینیم وقتی در چنین شرایطی که همه دربها بسته است قرار میگیریم انسان مثل یک تپه یا کوه خاکی به پایین میریزد این فقط همین است.
یک مطلبی داریم لَقَد خَلَقنَا الإِنسانَ فِی کَبَدٍ؛ همانا انسان در رنج آفریده شده است؛ چون کبد انسان هم همین کار را انجام میدهد و تمام سم و مشکلات وارد کبد میشوند، این یکی از آیات کتاب آسمانی است که یک الگو ارائه میدهد که همانا انسان در رنج آفریده شده است حالا شما میتوانید قبول کنید یا قبول نکنید؛ اما شاخ بز پیدا داریم میبینم و حس میکنیم آیه لٰا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ که میگوید، قسم نمیخورم به این شهر؛ بلد یعنی شهر و در اینجا علما گفتند؛ منظور از شهر، شهر مکه است؛ ولی من یک برداشت دیگر روی این بلد دارم که این را میفرماید؛ لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ، وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ قسم نمیخورم به این شهر تو در این شهر حلول کردی وَ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ و قسم نمیخورم به والد یا ولد؛ یعنی به پدر و مادر. من تصور میکنم که میگوید، قسم نمیخورم؛ چون اینها کوتاه مدت است انسان در رنج است؛ ولی کوتاه مدت است و دائم نیست و باز در سیستم دیگر تغییر میکند و تو در این شهر حلول کردی؛ شهر یعنی جسم انسان. بعضی از علما گفتهاند؛ انسان جهان اصغر است، بعضی میگویند؛ جهان اکبر است، بعضی میگویند؛ انسان عالم اصغر است یا عالم اکبر است؛ یعنی انسان مثل یک جهان پهناور است. در کتاب مولوی خیلی مطالب را مطرح میکند؛ ولی من معتقد هستم خیلی از مطالب مولوی را ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم؛ حتی در اساتید برجسته ادبیات فارسی هم من کمتر کسی را مشاهده کردهام که بتواند تمام مطالب را متوجه شود.
مولوی میگوید؛ پس به صورت عالم اصغر تویی، یعنی از نظر صورت، عالم اصغر تو هستی؛ یعنی از روی اندازه و هیکل عالم اصغر تو هستی؛ پس اطلاق انسان به شهر یک چیز عجیب و غریبی نیست، از نظر ظاهر، جهان اصغر هستی. اصغر، یعنی کوچک و اکبر؛ یعنی بزرگ، پس از نظر معنی در حقیقت عالم اکبر تویی، یعنی از جهان هستی هم تو بزرگتر هستی، از نظر درونی و از نظر خود تو، ظاهر آن شاخه، اصل میوه است. شما در ظاهر شاخه میبینید؛ اصل آن میوهای است که میدهد این ظاهر ما است؛ ولی بطن آن وجود ماست. درخت برای چه بهوجود آمد، شاخه برای چه بهوجود آمد؟ برای اینکه میوه بدهد، عالم اصغر میآید که تکامل و قدرت درونی ما را مشخص کند. ظاهر درخت چیست؟ شاخه درخت، برگ درخت، تنه درخت همه برای میوه است؛ یعنی میوه را بهوجود بیاورد. حالا سیستم ما هم مثل درخت است که ذات ما را بهوجود میآورد که چگونه است؛ پس اینجا وقتی شهر اطلاق میکند و میگوید، تو در آن شهر حلول کردی و پدر و مادر تولیدکننده جسم انسان هستند، از نظر جسمی انسان را تولید میکنند؛ ولی از نظر روحی تولید نمیکنند، پس این ساختار وجودی انسان در رنج است؛ اگر ما در شرایط سخت قرار میگیریم با مشکلات مواجه هستیم و میخواهیم مثل صخره گلی درهم بریزیم این چیزی نیست که بگوییم این مخصوص من است و فقط من در این شرایط قرار گرفتهام و بقیه همه خوشحال هستند نه، هر که بامش بیش رنجش بیشتر، درست است که شما مشکلات کوچک دارید؛ ولی آیا شما بیشتر مشکل دارید یا رئیسجمهور؟ رئیسجمهور هر کشوری چقدر مشکل دارد، آیا شب میتواند راحت بخوابد؟ خداوند گاهی اوقات در قیامت به انسان منت میگذارد و میگوید؛ تو خوشبخت هستی که من تو را در گمنامی آفریدم و در گمنامی رفتی و در گمنامی هم سیر کردی و درجات بالایی کسب کردی.
اگر امروز ما گرفتار مشکلات و درد و رنج هستیم باید بگوییم؛ این خلقت انسان است اصلاً زمین همینطور است. استاد میگوید؛ میخواهم برای کاستن اندوه شما شعری را از فرهنگ خودتان بیان کنم، ببینید آنجا کتاب آسمانی میگوید؛ انسان در رنج آفریده شده است، حافظ هم همین را مطرح میکند، مولانا هم در شعرهایش همین را مطرح میکند همه همین را مطرح میکنند. میگوید، اگر تو در رنج آفریده شدهای، یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور، کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور. بعضیها قصه حضرت یوسف را میدانند برادرهایش او را در چاه میاندازند، اسم شهر کنعان بود، میگوید؛ از کنعان رفته؛ ولی برمیگردد. احزان یعنی جمع اندوه، کلبهای که در آن اندوه است روزی تبدیل به گلستان میشود غم نخور.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن، وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور. میگوید؛ ای دلی که غصه داری و ناراحتی اگر صبر و تحمل کنید میبینید که خیلی اوضاع و احوال خوب میشود. من سی سال پیش در آن شرایط بودم الان در چه شرایطی قرار دارم ببینید، انسان چقدر تغییر میکند. اگر امروز ما یک مشکلی داریم برای اینکه آزموده شویم، من اگر مشکلات را آن زمان نداشتم امروز این نمیشدم من در اثر چه چیزی امروز یک معلم خوب شدم که بتوانم آموزش بدهم؟ در اثر آن سختیها و آن مشقتها؛ معلم من آن دردها بوده پس نباید وقتی سختیها و رنجها بر سر ما میریزد غصه بخوریم که چرا من؟ چون همه چیز گذراست، برای همین خداوند به رنجی که به انسان آفریده قسم نمیخورد؛ چون گذرا است.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت، اگر اوضاع و احوال زمانه به مراد ما نرفت، دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور، این چرخ گردون یکسان نیست و همه چیز همیشه در حال تغییر است. هان مشو نومید چون واقف نَه از سر غیب، ناامید نشو تو از اسرار غیب آگاه نیستی. وقتی بخواهد یک معلم خوب پرورش بدهد باید آن سختیها را تحمل کند، در جهان اعتیاد فرو برود و خیلی مسائل دیگر، اگر امروز ما در ناراحتی هستیم باید صبر کنیم؛ چون ما در حال آموزش هستیم، در هر نقطهای قرار داریم دو دلیل دارد یا تقاص پس میدهیم و یا آموزش میبینیم، حال اگر تقاص پس میدهیم باز هم داریم آموزش میبینیم در هر دو صورت آموزش است.
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور، پشت پرده بازیها پنهان خیلی زیاد است، بعضی اوقات انسان چیزهای زیادی از خداوند میخواهد؛ ولی خداوند به انسان نمیدهد؛ چون اگر آن چیز را بدهد باعث رنج و مشکلات بسیار زیاد او میشود، پس بعضی اوقات مصلحت خداوند این است؛ چون پشت پرده بازیهای پنهانی وجود به این باید توجه کنیم. در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم، سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور. زمانی که حضرت حافظ پیاده و با اسب و شتر و کاروان به کعبه میرفتند الان سوار هواپیما میشوند دو ساعت بعد کعبه هستند، برای آنها خیلی ارزش داشت میرفتند و حاجی میگفتند؛ چون آن سختی راه بود. اگر در بیابان به شوق کعبه در حال رفتن هستی، صدای باد که به شاخهها میخورد صدای وحشتناکی است، میگوید اگر خار مغیلان سرزنشت کرد غم مخور. حالا برای ما هم همین است، هر چیزی که میخواهید یک بهایی دارد پس باید آن را بپذیریم. کعبه سنبل چیزی است که میخواهید به آن برسید؛ اگر بخواهید به وصال برسید، به عددی برسید یک سختیهایی دارد که باید تحمل کنید. گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید؛ راه و مسیر خیلی خطرناک است، همان کعبه که میخواهید بروید با شتر یا کاروان در مسیر گرسنگی، گرما و سرما هست و مقصد هم خیلی دور. هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور؛ هیچ راهی وجود ندارد که پایانی نداشته باشد هر چیزی یک پایانی دارد.
شاگرد میگوید؛ در شرایطی قرار گرفتهام که از همه طرف دربها بسته است و سخت در حال فرو ریختن هستم، در اینجا زمامدار راستی جلو میآید و میگوید؛ غمگین نباشید و تلاش و کوشش را افزایش بدهید من امشب برای گفتن جملهای پیش شما آمدهام، وقتی مشکلی پیش میآید زانو غم به بغل میگیرید و ناامید میشوید، غمگین بودن و ناامیدی، به زمین و آسمان ناسزا گفتن کاری را انجام نمیدهد، ناامیدی کاری نمیکند به تلاش و کوشش ادامه بده تا از آن بحران در بیایید. استاد میگوید؛ امیدوارم همانگونه که گفته شد، توان جسمی و روحی شما به صیقل آراسته شود، از اینکه کار این دنیا چنین است در آن سختی بسیار وجود دارد ناراحت نباشید. تلاشی که انجام میدهید باید در دو راستا باشد؛ تلاشی باشد که هم جسم شما را قوی و نیرومند کند و هم روح و روان شما را استحکام ببخشد و محکم کند. اینها یادآوری است که گذشته چگونه بودهاید؛ بعضی وقتها انسان از یاد میبرد؛ اما زخمی بر جای است که نشان آن در خیال آدمی حک میگردد؛ چون نوشتهای بر روی سنگ؛ بعضی وقتها انسان در اثر عمل جراحی زخمی بر آن وارد شده زخم خوب شده و هیچ مشکلی ندارد؛ ولی جای آن وجود دارد. انسان ممکن است بعضی رنجها که مربوط به گذشتههای دور است را از یاد ببرد؛ ولی اثر آن روی انسان هست مثل نوشتهای که روی سنگ حک شده و از بین نمیرود، ما باید ادامه بدهیم تا آن ظلمات شب را با فکر و عقل به روز تبدیل کنیم باید بگوییم سختی هست؛ ولی من منتظر از این بدتر هم هستم من در کنگره همین کار میکردم؛ کنگره را بستند گفتم این چیزی نیست من منتظر از این سختتر هم هستم سخت بود، مشکل بود؛ ولی خودم به خودم روحیه میدادم، بازداشتگاه رفتم، گفتم از این سختتر هم ممکن است باشد؛ یعنی انسان نباید مشکلات را سخت بگیرد.
ما هستیم که با کوچکترین مشکلی وحشت میکنیم. یکی رفت خالکوبی کند، گفت یک شیر بزرگ برای من خالکوبی کنید، اولین نیشتر را که زد گفت چه کار میکنید دردم گرفت کجای شیر است، گفت دم شیر گفت دم نمیخواهد بقیهاش را بزنید باز دوباره زد، گفت چه کار میکنید، گفت پای شیر باز گفت پا نمیخواهد، همینطور ادامه داشت، خالکوب گفت این شیری که تو میخواهید نه دم داشته باشد و نه پا و نه دست و نه شکم اصلاً خدا نیافریده است، حالا بعضی مشکلات را ما میخواهیم، به اولین مشکل که برخورد میکنیم میگوییم؛ نه! کاری بخواهید انجام بدهید مشکلات دارد، میخواهید بروید درمان شوید میگویند، شیشه مصرف نکن فعلاً OT بخور میگوید نه من شیشه میخواهم؛ پس باید خودت را آماده کنی برای مراحل بعدی وقتی سختی پیش بیاید باید خودتان را برای بالاترین سختیها آماده کنید آنوقت بر سختیها پیروز میشوید.
یک فیلم در قدیم بود که شعار فیلم این بود انسانهایی که از خطر فرار میکنند همیشه خطر در تعقیب آنهاست. از پای نایستید و به جنگهای این جهان قیمت بگذارید تا هر دفعه برندهتر شوید، از پای نایستیم؛ یعنی خسته نشویم به این مشکلات و به این ناکامیها و سختیها ارزش بگذارید، هر کدام یک جنگ و مبارزه است؛ چون هیچ رنجی بیخودی نیست، حتماً نتیجه خوبی دارد مثل روزه گرفتن، وقتی روزه میگیرید و غذا نمیخورید افطار برای شما چقدر گوارا است و سیستم بدن را تضمین میکند؛ قیمت دهید تا هر دفعه برندهتر شوید. بحثی که جلسه قبل راجع به آن صحبت کردیم چه بود؟ شاگرد میگوید؛ حلقه سوم اگر امکان دارد یک مثال از حلقه سوم بزنید. گفتیم که حیات زمینی به سه قسمت تقسیم میشود؛ حیات خردسالی که در ناآگاهی کامل است، جوانی که با غرور و جهل است و دوره میانسالی و افتادگی که حلقه سوم است که باید آنجا آموزش زیادی ببینیم که برای حلقه چهارم آماده شود؛ بعضیها در حلقه سوم فراموش میشوند؛ یعنی دنبال مال و ثروت میروند. استاد میگوید؛ اگر در ادامه سخن باشیم باید حقیقتها را بیان کنیم، پایان حلقه سوم به معنای آخرین قسمت است. وظایف نسبت به آنچه با توان خداوند و با دست پدر و مادر بوده نسبت به وظایف والدین و اولاد و بینیازی عاطفی و مادی آنها به معنای کامل شدن عقل آنها برای اداره بقیه راه میباشد. یکی از وظایف مهم پایان حلقه سوم این است که پدر و مادر به اولاد رسیدگی کنند و آن را از نظر عاطفی و مالی پشتیبانی کنند؛ یعنی تربیت فرزند یکی از مسائل مهم و حائز اهمیت است؛ البته در زمان حالا یک مشکل دیگر هم ما داریم که یکسری از بچهها را اینقدر لوس بار میآوریم؛ یعنی همه چیز میشود اولاد، اینقدر افراطی هستند از آن موقعی که به دنیا میآید اولین پیراهنش را نگه میدارند و همه کار و زندگی را ول میکنند و به بچه میچسبند، همه کار را باید پدر و مادر انجام بدهند، دختر خانه است دست به سیاه و سفید نمیزند الان فرزند شاه شده؟ این تعادل باید حفظ بشود، باید بچهها را خوب تربیت کنیم، نه که تسلیم بچهها شویم، دیگر آنطوری که باید پیشرفت نمیکنند.
شاگرد میگوید؛ منظور این است که یکی از وظایف انسانها تربیت فرزندان سالم و صالح است؟ استاد میگوید؛ آری این در شما هنوز باقی است البته زیاد به طول نمیانجامد بهخاطر اینکه آنها از شعور کافی برخوردار هستند و کامل شدن آنها آغاز است تا به طور کامل انجام وظایف را بر عهده گیرند و ما بیشتر اصرار مینماییم که به بعضی امورات عالی برسید. نظر خاص ما همین است تا در مورد قدرت فکر و انجام بعضی مسائل دست پیدا نماید و با انجام آن عمل از طریق فکر چندان با نیروی دیگر تماسی نداشته باشند؛ واقف به امورات دیگر باشند. میگوید، طوری باید تربیت کنید که با نیروهای منفی در تماس نباشند تا راه خوب را یاد بگیرند ما برای اینکه به شما کمک کنیم باید ابتدا شما را با مسائلی آگاه سازیم؛ مثل همینکه انسان در رنج آفریده شده خلقت همینطور است باید صبر داشته باشیم. مریضی، سلامتی و ناخوشی هست. این قبلاً صورت پذیرفته است قسمتهایی را عمل نمودید و بعضیها را به عمل نرساندید، صبر و بردباری شما در مورد تفکر قابل تحسین است در انجام عمل باید قدم بزرگتر بردارید؛ این مطالب گفته شده مانند این است که پدری در امتحان فرزندش جواب مسائل را به او بگوید. سال ۱۳۷۴ من هنوز مصرفکننده بودم، عیب و ایراد من را مستقیم مطرح نمیکند، میگوید باید خودت پیدا کنی، اگر بگوییم مثل بچهای است که دارد امتحان میدهد و پاسخ سؤالهای امتحان را هم به او بگویند، باید خودت مشکلات را حل کنی شما در این امتحان باید سربلند بیرون بیایید و ما منتظر نتیجه هستیم. سال ۷۴ مستقیم به من میگوید، من سال ۷۵ شروع به درمان کردم. میگوید که در حال امتحان دادن هستی و باید از این امتحان سربلند بیرون بیایی ما منتظریم ببینیم شما چه کار میکنید؛ البته میدانیم ما با عمل و سخن شما به طریق دیگری نتیجه میدهد و همه آن رابطهها مشتاقانه منتظرند و همه سکوت اختیار نمودهاند؛ میگوید ما داریم نظارت میکنیم همه سکوت کردیم ببینیم شما میتوانید کلید خود را پیدا کنید. بعضی اوقات ما طاقت نداریم کوچکترین مشکلی پیش بیاید فوری به رخ شخص میکشیم. تصمیم شما در انتخاب سِمَت در آینده خارج از بدن بسیار حائز اهمیت است، شکست و پیروزی نباید مطرح باشد؛ میگوید تصمیم شما در آینده خارج از جسم؛ یعنی بعد از مرگ، چه جایگاهی داشته باشید مهم است؛ شکست و پیروزی مطرح نیست ما کارمان را انجام میدهیم حالا ببینیم در این فرصتی که به ما داده شده است و در زمین زندگی میکنیم و زمین برای ما مهد است در این مهد به چه چیزهای دیگر بپردازیم؛ یعنی مجری حرفهایی که جن میزند بشویم، بهجای اینکه تلاش و کوشش کنیم یکسری مسائل را به مقصد برسانیم یا دائماً دنبال نقد و سرزنش دیگران باشیم و زندگیمان را سرگرم اینها کنیم از آن اصلی که باید به آن برسیم دور میشویم؛ باید تصمیم بگیریم که چه کار کنیم آیا باید مشکلات را بهوجود بیاوریم یا اینکه مشکلات را تقصیر دیگران بیندازیم و بگوییم تقصیر ما نیست؟
به خودمان نگاه کنیم در چه شرایطی هستیم؛ بعضی رنجها بیهوده است خودمان آن رنجها را برای خود بهوجود میآوریم. چشم همه چیز را میبیند؛ ولی خودش را نمیبیند، ما ایراد همه را میبینیم؛ ولی ایراد خود را نمیبینیم، به قول حضرت مسیح؛ ما یک مویی را در چشم یک نفر میبینیم؛ ولی دسته بیل را در چشم خودمان نمیبینیم، این دیدگاه باعث رنج ابدی برای انسان میشود باید به یک جایی برسیم که همه انسانها را دوست داشته باشیم موقعی میتوانیم همه انسانها را دوست داشته باشیم که انسانها را بشناسیم، اگر نشناسیم مشکل از خودمان است و ما از این رنجها درس میگیریم. شما یک دیوار بتنی جلویتان باشد صد دفعه با چشم بسته بروید سرت به دیوار میخورد؛ ولی اگر چشم را باز کنید به دیوار بتنی که برسید از بغل آن رد میشوید، یک اشتباه را تکرار میکنید با همان روش و متد دائم ادامه میدهید و انتظار پیروزی دارید، هیچوقت پیروزی بهدست نمیآید؛ برای همین اول جلسات میگوییم، خدایا ما را از دست نیرومندترین دشمن خودمان که جهل و ناآگاهی ما است نجات بده. پنهانکاری هیچوقت ادامه ندارد مثل یک تکه گوشت است که شما ببرید زیر لحاف پنهان کنید بعد از چند روز بوی گند همه جا را برمیدارد؛ پس انسان در رنج آفریده شده باید در رنجها مقاوم باشیم و خیلی رنجها را خودمان برای خودمان مهیا میکنیم، باید یاد بگیریم چگونه زندگی کنیم، انسان موقعی میتواند به بهشت موعود برسد که در صراط مستقیم باشد. رنجها برای آزمودن ماست هر رنج که میبریم ممکن است تقاص میدهیم یا اینکه آموزش میبینیم اگر تقاص هم دهیم باز در آن یک آموزشی نهفته است مشروط به اینکه ما آن آموزش را درک کنیم، اگر درک کردیم از آن مرحله عبور میکنیم انسان زمانی توانست از آن سختیها خارج شود آنوقت شعاع نورانی را خواهد دید.
نگارش: همسفر سارا و همسفر رویا رهجویان راهنما همسفر نرگس (لژیون هفتم)
گردآوری: رابط خبری همسفر اشرف رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون هفتم)
ویراستاری: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر توران رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
91