English Version
This Site Is Available In English

با افتخار می‌گویم: رهایی مبارکم باشد

با افتخار می‌گویم: رهایی مبارکم باشد

سلام دوستان لیلا هستم همسفر‌ مسافر نیکوتین

می‌خواهم ازخودم بگویم از تاریکی قبل از سفرم، از کینه و نفرتی که در وجودم کاشته بودم و به سمت اعماق تاریکی می‌تاختم. اولین جرقه‌ای که در وجودم کاشتم مصرف قلیان با دوستانم بود که فکر می‌کردم باعث آرامشم می‌شود؛ ولی ذره ذره بیماری‌ و نیروهای منفی در وجودم رخنه کرد، بی‌خوابی شبانه و گر گرفتن جسمم، کینه، عقده، خشم و نفرت، هر روز در من بیشتر می‌شد؛ تا اینکه با حال بد وارد بیمارستان شدم، عروقم مسدود شده بود با ‌سقوط آزاد قلیان را ترک کردم؛ ولی چه ترکی! آرامش نداشتم، عصبی بودم، خواب ناآرام. سردردهایم با استشمام بوی سیگار خوب می‌شد.

گله و شکایت از خدا و بنده که روزگار چرا این‌طور برایم رقم زده و بیمار شده‌ام؟ تا به واسطه مسافرم وارد کنگره شده و آموزش گرفتم. در ابتدا قبول نمی‌کردم که قلیان باعث این رکود جسم و روح من شده است تا این‌که عید پارسال دیگر توان از کف بریدم و دوباره مصرف قلیان را شروع کردم. با آموزش‌ها فهمیده بودم این کار ضدارزش است؛ ولی قدرت درک آن را نداشتم وقتی با راهنمای نیکوتین خودم مشاوره کردم گفت: بدنت دیگر نیکوتین تولید نمی‌کند و باید سفر کنی. سفر آغاز شد سفری که هم سخت و سهل بود.

در سفرم بود که واقعاً درک کردم نیروهای بازدارنده به زیباترین شکل در وجود انسان رخنه می‌کند. وسوسه سیگار کشیدن‌،‌ دیدن دود قلیان، حتی مدل دست گرفتن سیگار و قلیان را وقتی می‌دیدم وسوسه‌اش دیوانه‌ام می‌کرد تا اینکه در ماه‌های آخر سفرم بود که نیروی منفی مرا قالب شد و دو پوک قلیان کشیدم؛ پوک اول را که کشیدم هیچ حسی دریافت نکردم نه لذت، نه دست یافتن به خواسته‌ام، فقط پوچی بود. با پوک دوم ناخودآگاه بیداری به وجودم رخنه کرد گفتم: چه می‌کنم با خودم، با خواسته‌ام و چهره راهنمای عزیزم جلوی چشمانم آمد.

انگار پوتکی به سرم کوبیده شد ناخودآگاه حالم بد شد و اشک‌هایم سرازیر شد با حال بد و حس بی‌ارزش کردن خودم، عهدی که با راهنمایم بسته و حالا پیمان شکسته بودم مرا آشفته و پریشان می‌کرد. با راهنمایم ارتباط گرفتم. حال ناآرام، گویای درونم بود؛ وقتی ماجرا را گفتم با روی باز و صدای مهربانش من را به آرامش خواند و بخشید. قول دادم قوی‌تر عمل کنم، اینجاست که واقعاً می‌فهمی خواسته قوی یعنی چه؟ جنگ با نفس و نیروهای منفی چه‌ها می‌کند! وقتی بر این‌ها غلبه می‌کنی احساس می‌کنی نوری در اعماق تاریکی در وجودت بیدار می‌شود.

با آموزش‌هایی که در پارک می‌گرفتم و دستور جلسه‌های هفته و برون ریزی‌ مشارکت‌هایم، آن‌جا بود که سرمای زمستان هم برایم لذت داشت. تا آن زمان نگاه کردن به درخت برایم معنی نداشت ولی اکنون حتی دیدن یک علف هرز و تیغ گل رز هم مرا به قدرت خالق و زیبای‌هایش به فکر فرو می‌برد. چه‌ زیبا خداوند مسیر کنگره را برایم هموار کرد. آمدم مسافرم از بند مواد رها شود؛ خودم به ضد ارزش‌های درونم غلبه کردم.

آخرین تکه آدامس نیکوتین قشنگ‌ترین روز زندگیم بود؛ دیگر سردرد نداشتم، زود عصبی نمی‌شدم، خواب شبانه‌ام تنظیم شده بود، خلق و خویم تغییر کرده بود، بدنم به علت عروق مسدود، خود به‌خود از طریق رگ‌های دیگر، مسیر دیگری به سمت قلبم دوشاخه شده بود و خون مسیر دیگری را پیش گرفته بود. روش DST بهترین روش برای رهایی از تمام بندهای ضدارزشی است این را با گوشت و پوست و استخوانم احساس کرده‌ام. دیگر چه می‌خواستم؟ رهایی از این قشنگ‌تر و لذت بخش‌تر! من لیلا مسافر نیکوتین با افتخار می‌گویم: رهایی‌ مبارکم باشد. چه زیبا سفر کردی، چه آموزش‌های نابی گرفتی، چقدر شیرین بود. هر سختی که انتهایش تو‌ را به آرامش درون برساند زیباست.

نویسنده: همسفر لیلا مسافر نیکوتین رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ویلیام)
رابط خبری: همسفر الهه مسافر نیکوتین رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ویلیام)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .