English Version
This Site Is Available In English

سیگار و جایگزینی

سیگار و جایگزینی

هفتمین جلسه از دوره چهل و چهارم کارگاه‌های آموزش عمومی کنگره۶۰، با استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر ادیب و دبیری مسافر محمدرضا با دستور جلسه «دخانیات، سیگار، قلیان، ناس، پیپ، ویپ» شنبه  دهم خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:

خدا را شاکرم که امروز قسمت شد بیایم اینجا بنشینم و از شما آموزش بگیرم. دستور جلسه در خصوص سیگار است و یک‌سری مطالب دیگر که دبیر گفتند. من می‌خواهم راجع به سیگار صحبت کنم چون تجربه‌ی خود من است و تصمیم گرفتم که در میان بگذارم. اگر دوستان هم در مورد بقیه مسائل تجربه‌ای داشتند، مشارکت کنند تا استفاده کنیم.

من قصه‌ی خودم را با این رفیقِ نارفیق یعنی سیگار، از اول شروع می‌کنم و سعی می‌کنم طولانی نشود .
اولین باری که سیگار کشیدم، ۶ یا ۷ ساله بودم. می‌خواستم مثل مادربزرگم از بینی دود بیرون بدهم و تبدیل به اژدها شوم! برای همین یکی از سیگارهای مادربزرگم را به قول معروف کش رفتم و به پارکینگ خانه رفتم. آن موقع سیگار "همای بیضی" بود؛ همسفرها شاید یادشان نیاید ولی مسافرها تعدادی‌شان یادشان هست، حدود ۴۰ سال پیش. یکی از آن‌ها را روشن کردم و کشیدم، به هوای اینکه تبدیل به اژدها بشوم! یادم می‌آید که خیلی شروع به سرفه کردم، حالم بد شد، دستم را روی گلویم گذاشتم و به سختی نفس می‌کشیدم. سیگار را انداختم زمین و شروع کردم به له کردنش. واقعاً وحشت کرده بودم.

این را گفتم چون در هرجایی می‌گویند یک اتفاقی در دوران بچگی افتاده که باعث شده مصرف‌کننده شوی. ولی در مورد سیگار، قاعدتاً وقتی این اتفاق برای من افتاده، من نباید هیچ‌وقت سیگاری می‌شدم. (چون یک اتفاق خیلی بد در دوران بچگی بود)

اما این‌طور نشد. رسیدیم به دوران دبیرستان؛ آن زمان در محله‌ی منیریه زندگی می‌کردیم. آنجا فرهنگ این‌طور بود که سیگار کشیدن نوعی ارزش بود. یعنی بچه‌باحال‌های محل ما همه سیگار می‌کشیدند. ما هم به طبع آن‌ها باید جلوی باباها سیگارمان را قلاف می‌کردیم که مثلاً احترام پدر را حفظ کنیم. ما هم مثل آن‌ها به کوچه‌های امیریه می‌رفتیم و پنهانی سیگار می‌کشیدیم. سعی می‌کردیم زمان بگذرد تا بوی سیگار برود و بعد به خانه برویم.

تا اینکه به مرور زمان، قبح آن ریخت و ما رفتیم دانشگاه. با یک عده هم‌خانه شدیم و شروع کردیم به سیگار کشیدن. کم‌کم شدیم سیگاری حرفه‌ای؛ یعنی آن ۱۰ ماهی که آقای مهندس می‌فرمایند طی شد و ما شدیم به قول خارجی‌ها "Heavy Smoker" یا همان سیگاری حرفه‌ای. کار به جایی رسید که وقتی با دوستان دانشگاه پول کم می‌آوردیم، چای را در کاغذ می‌ریختیم و می‌کشیدیم! یعنی انقدر عادت کرده بودیم به سیگار. سیگارهایی می‌کشیدم که خیلی‌ها شاید نکشیده باشند: سیگار اشنو، فروردین و...

دوران دانشجویی بود و ما فقط سعی می‌کردیم سیگار بکشیم. در آن زمان، من به شدت وابسته شده بودم به سیگار.

گذشت و مصرف‌کننده شدم و به کنگره آمدم. آن موقع در کنگره همه سیگار می‌کشیدند. یادم هست در آکادمی، کلاً دود جمع می‌شد، همان‌طور که آقای مهندس تعریف می‌کنند. من آنجا بودم، یک سال. آن زمان باور نداشتم که قرار است سیگار را کنار بگذارم. فکر می‌کردم فقط مواد را باید کنار بگذارم. سیگار چیزی بود که فکر نمی‌کردم ضد ارزش باشد.

تا اینکه گذشت و اذن صادر شد و ما آمدیم در کنگره، شعبه لویی‌پاستور. باز هم من می‌گفتم باید سیگار را مصرف کنم. این را هم بگویم: ۶ ماه از سفرم گذشته بود که راهنمایم به من گفت باید حتماً بری لژیون سیگار. من رفتم اتاق سیگار؛ آن موقع آقا فرشید مشاوره می‌دادند به بچه‌ها. پرسیدند: برای چی آمدی؟ گفتم: چون راهنمایم گفته. گفتند: یعنی خودت نمی‌خواهی سیگارت را کنار بگذاری؟ گفتم: نه اصلاً. گفتند: خب برو سیگارت را بکش، نمی‌خواهد بیایی! گفتم: خب راهنمایم را چه کنم؟ گفتند: من می‌روم با او صحبت می‌کنم؛ شما برو و راحت سیگارت را بکش.

گذشت و ما رهایی‌مان را گرفتیم. ۵–۶ ماه از رهایی‌مان گذشته بود که راهنمای من رفت و من خدمت آقا سعید آمدم. ایشان فرمودند اگر می‌خواهی بمانی، باید خدمت کنی. و برای خدمت کردن هم شرطی که آقای مهندس گذاشته بودند این بود که حتماً سیگار را هم درمان کنی. واقعاً برای من معضل بزرگی بود. من در اوضاع بدی گیر افتاده بودم. از طرفی می‌خواستم بمانم و خدمت کنم. یک‌سری برنامه‌ها در ذهن داشتم که سیگار مانع بود.

تا اینکه نقطه تفکری در من ایجاد شد. دو سال پیش، اسفندماه، ماه رمضان، تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. واقعاً دو سه روز اول، بخواهم راست بگویم، سخت گذشت که سیگار را کنار بگذارم و فقط آدامس مصرف کنم. ولی بعد از آن که آمدم در لژیون سیگار و بچه‌ها مشارکت کردند و سی‌دی‌های آقای مهندس را گوش دادم، کم‌کم به این باور رسیدم که می‌شود این کار را انجام داد.

این را دارم می‌گویم برای کسانی که واقعاً در این قضیه مشکل دارند و فکر می‌کنند خیلی نشدنی است. اما وقتی من توانستم انجامش دهم، قطعاً همه‌ی بچه‌ها امکان انجام آن را دارند.

آقای مهندس در سی‌دی "سیگار و جایگزینی" می‌فرمایند که: «یک جایی، در واقع، می‌آید و یقه‌ات را می‌گیرد که اصلاً تصورش را هم نمی‌کنی.»
من همیشه با خود می‌گفتم: «حتماً باید یک اتفاق بدی بیفتد تا به این باور برسی.»
یک مرد خدا، یک انسان صد درصد راست‌گو وقتی دارد حرفی می‌زند، تو باید آن را باور کنی.

و ما شروع کردیم. الحمدلله، چند ماهی است از رهایی سیگار من می‌گذرد. و دقیقاً روزی که رهایی سیگارم را گرفتم، فردایش جشن تولد یک‌سال رهایی‌مان بود! این هم یک پیام بود، یعنی جشن را وقتی گرفتم که توانستم آن بند را هم کنار بگذارم.

فکر می‌کنم اگر بچه‌ها هم بروند و در لژیون سیگار قرار بگیرند، حتماً موفق خواهند شد.

ممنون به صحبت‌های من توجه کردید.

تایپ: مسافر بهنام(لژیون16)
عکس: مسافر مسلم(لژیون۱۱)
ضبط و ارسال: مسافر حمید(لژیون ۷)
ویرایش: مسافر حسام(گروه سایت مسافران شعبه لوئی پاستور)

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .