English Version
This Site Is Available In English

اصلی ترین مانع دریافت، تفکر و حس انسان است

اصلی ترین مانع دریافت، تفکر و حس انسان است

جلسه دهم از دوره سی یکم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه همسفران و مسافران شعبه دانیال اهواز با استادی مسافر علی ، نگهبانی مسافر صفا و دبیری مسافر محمد رضا با دستور جلسه وادی سوم و تاثیر آن روی من. در روز پنجشنبه مورخ 8 خرداد 1404 ساعت 17:00 آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد؛

سلام دوستان علی هستم مسافر، انشالله که حال همهُ شما خوب باشد برای اینکه مسیر را داریم طی می کنیم کنار هم استوار باشیم . خیلی از سختی ها و مسائلی که برای ما پیش می آید نگران نباشیم چه مسافر و چه همسفر. من اگر بخواهم از حسم برای شما بگویم زندگی یک بازی هست همه ی ما با هر سن و سالی که هستیم با هر چهره ای که هستیم و هر نژادی که هستیم و با هر مال و ثروتی که داریم در حال گرفتن آموزش هستیم، مهم نیست شما فرزند چه کسی هستید و از چه تباری هستید یا چقدر زیبایید یا چقدر جوانید یا چقدر تجربه دارید این ها مهم نیست مهم تلاش امروز و احساس امروز شما هست. وقتی ما روی این صندلی نشستیم مهم احساس ما هست حس ما چه هست این هست که ما حسی را در اینجا عرضه بکنیم به دیگران یا خیر احساسم این است که بیایم یک چیز دریافت کنم. هر صندلی یک معبد است وقتی شخص در معبد قرار می گیرد الهام و القا دریافت می‌کند پس حس مهمترین و اساسی ترین چیزی است که ما دریافت داشته باشیم وقتی من حسم حس منیت باشد یا خود بینی، ترس و اضطراب  باشد تنها کاری که اتفاق می‌افتد این است که الهام و دریافتم بسته می شود وقتی که الهام و دریافت را از انسان بگیرند چیز دیگری نمی ماند پس خیلی باید مراقب احساس مان باشیم مراقب حس هایمان باشیم و تلاش این است که باید سختی ها را تحمل بکنید و در مسیر استقامت داشته باشید، این معنی تلاش است .

ما تلاش می کنیم اما نتیجه ای که قرار است حاصل بشود دست ما نیست چندان اهمیتی هم ندارد. وادی سوم هم همین را دارد به من علی می گوید که اصلی ترین چیزی که  مانع دریافت کردن تو هست تفکر و حس تو است  تو باید بدانی که هیچ چیزی اندازه خودت به خودت فکر نمی کند. من باید این را یاد بگیرم و تمام تلاشم این باشد که بفهمم تفکرم چه هست چه فکری دارم، وقتی در کنگره و لژیون می آیم مسافرم یا همسفرم فکرم چه هست آیا باید فکر کنم که دیگران باید برای من کاری بکنند و بگویم چون من چنین شرایطی دارم متفاوت هستم، همین افت های فکری من است که نمی گذارد آن چیزهای را که باید دریافت کنم را دریافت کنم. انسان اگر بخواهد مبدا خودش را پیدا کند حتما حتما باید تهی بشود از توهم دانستن و توهم شامل خیلی چیز ها می‌شود یک از آن ها این است که بگی من تافته جدا بافته هستم فکر می کنم که فرق دارم من رنج بیشتری کشیدم من فلان مدرک تحصیلی را دارم یا من سفر خارجه رفتم و فلان دانشگاه درس خواندم این ها همان موانعی است که نمی گذارند درست فکر کنم که انشالله در این وادی آن چیزی را که باید بیابیم را پیدا کنیم .

بخش دوم صحبت های من در مورد تولد آقا منصور است، همه ی شما هم می دانید یک از راهنماهایی فعال شعبه دانیال هست خب سفر اولش با خیلی از مسائل گوناگون شروع شد که زمان کرونا بود و به لطف کرونا توانست ماسک بزند و شخصیت خودش را پنهان بکند بخاطر شغلی که داشت خیلی نگران شخصیتش بود چون از یک خانواده خیلی مذهبی بود و در خانواده ایشان حکم مواد مخدر اعدام بود، ولی به لطف خداوند آمد و خیلی از مسائل و گره هایی که در این جلسه صحبت کردم شامل آقا منصور هم بود و فکر می‌کرد تنها مشکلش مواد است و از لحاظ تفکری بی عیب و نقص است و زمان برد تا به این نقطه تفکر برسد که باید تفکرش تغییر کند. و خیلی تعصب داشت در دین و مذهب خودش و به سختی مطالب را می پذیرفت. در سفر اولش در ماه رمضان به ایشان گفتم منصور شما باید حتما وعده ظهر را دارو بخوری، می گفت من روزه ام خراب می شود و اخر گفت انجام می دهم ولی من می دانستم که وعده ظهر را قطع می‌کند و زمان بُرد تا به یک نقطه ای از آن مسئله برسد و وقتی آمد آن پتانسیل هایش را پیدا کرد مردی بسیار قابل اعتماد و با ظرفیت، بدون منیت و بسیار خوش حس شد و همین کمکش کرد که در سفر دوم خیلی از خدمت ها را  تجربه کند و الان رهنما است، ویژگی دیگر آقا منصور این است که بسیار دلسوز شاگردانش است برای کوچکترین مسائل زنگ می‌زند سوال می پرسد و نگران است. و ویژگی بارزش این است که انسان ها را دوست دارد و دوست دارد برای جامعه و کشور خودش فرد مفیدی باشد برای او آرزوی موفقیت می کنم .خودتان را تشویق بکنید.


در ادامه جشن تولد برگذار گردید، مجدداً سلام دوستان علی هستم مسافر، به مناسبت تولد و رهایی پنج سالگی آقا منصور و به رسم کنگره  از منصور عزیز می خواهم دو آرزو بکند یک آرزو را در قلب خودت و دومی را با صدای بلند بگویید.

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام دوستان منصور هستم مسافر. آرزوی قلبی من این هست که اول آقای مهندس در سلامتی کامل باشد و تمام اعضا به تمام آرزوهایی که دارند برسند علی الخصوص در درمان بیماری ها متشکرم.

خلاصه سخنان مسافر منصور:

خدا را  سپاس گزارم که بابت اینکه در کنگره حضور دارم واین که توانستم در  کنگره باشم. از آقای مهندس و دوستان راهنما که در این سفر راهنمایی کردند سپاسگذارم، من این تولد را به آقای مهندس تبریک می گویم به خاطر این که اعتقاد دارم تولد هر کدام از ما ها در واقع تولد آقای مهندس هست یک نکته ای مطرح کنم از دوستانی که راجع به من مشارکت کردند، سپاس گذار هستم از دوستانی که از شوشتر تشریف آوردن، از صمیم قلب سپاس گذارهستم واقعاً بدون  تعارف قلباٌ می گویم که من به خودم نمی گیرم این حرف ها را علی الخصوص در مورد خودم من دیگر  می دانم  که در درون خودم چه چیزی وجود دارد، و تلاش ظاهری می کنم که اصلاح بشوم. بخواهم بگویم من هم به واسطه ی مسئله ی
دیسک کمر وارد مسئله ی جهنم اعتیاد شدم و خدا رو شکر که بعد از مدت ها و به واسطه ی بعضی از دوستانی که خودشان هم رها نشدند با کنگره آشنا شدم بحث بهشت و جهنم که می‌شود، وارد کنگره که شدم دیدم خیلی از دوستانی كه وارد کنگره شدند بی منت دارند برای کنگره تلاش می كنند برای تکامل تلاش می‌کنند وبرای رسیدن به رهایی و آرامش.
وآقای مهندس بیان می کنند :که بهشت و جهنم همینه، یک نفر به خداوند میگه که می خواهم بهشت وجهنم را ببینم و می برنش جایی و میزی پر از غذا وتشریفات و خدم و حشم چیده شده ولی این آدم ها رنگ هایشان زرد لاغر، حال بد، میگه چرا این ها به این شکل هستن؟ میگن که این ها آرنج ندارند نمی تواند دست خودش را خم کند غذا بخورد می برنش جهنم یه جای دیگه دیدند که همان سالن همان میز همان غذا ولی این جا همه با هم می گویند و می خندند و چاق هستند، این ها هم آرنج نداشتند اما تفاوتشان در این بود که این ها به هم کمک می کردند این به اون غذا می داد و اون به این غذا می داد. وبه این خاطر هست که به کنگره می گوییم بهشت و جایی دیگه دنبالش نگردید. من فکر می کنم در بُعد های دیگه قائده اش همین باشه ،یعنی تمام امکانات اونجا هست، تمام نعمت ها هست ،این که من بتوانم از ابزار استفاده از آن رو با خودم ببرم شرط اصلی هست ، و این به دست نمی آید به جز این که در مسیر صراط مستقیم حرکت بکنم.

من خودم را می گویم شاید یک  الگو باشد که انسان اختیار دارد! واختیار یعنی چه ؟ یعنی تفکری را که فکر میکنم درست است را انتخاب کنم، و گره ی کار کجاست این است که انتخاب بر اساس دانایی و دانش انسان هست خیلی وقت ها ممکنه من خطا بکنم، وقتی وارد کنگره شدم مسئله ای که توجه من رو جلب کرد عشق و محبتی بود که در افراد کنگره بود. البته به دست آوردن این عشق خیلی بها دارد آقای مهندس می گوید: این گونه نیست که شب بخوابیم و فردا بیدار شویم و بگوییم همه را دوست داریم طبیعت را دوست داریم ،
بها دارد بهای آن حضور است، بهای آن ارتباط است، بهای آن  این است که نگران نباشم و از خوش حالی دیگران خوش حال باشم وبدانیم که کجا آمده ایم. یک روز ژولیت به رومئو می گوید :  نام خود  را انکار کن عشق معنایش  این است، محبت این است که اسم خودت را فراموش کنی. من وقتی واردکنگره شدم وچند ماهی بود که از سفرم گذشته بود در دوره ی مصرف بودم ویا در کنگره نبودیم یا اگر بودیم حالمون بد بود و یک روز در حیاط گلدان ها را مرتب می کردم که پسرم آمد و از پشت سر من رو بغل کرد و بوسید و رفت تا حالا این کار را نکرده بود دوازده  سالش بود ومن تا بیست دقیقه گریه می کردم، این چقدر بها دارد، این چقدر قیمت دارد؟ با چه چیزی می توانم این رو جبران کنم و من منصور این جا کاری می کنم که واقعا کار نیست و حتی در حد وظیفه هم انجام داده نمیشه همان طور که اعتقاد دارم آقای مهندس و راهنمای عزیزم علی آقا و ه‍مان قدر اعتقاد دارم که اگر همسرم نبود قطعا به درمان نمی رسیدم و قطعأ نمی توانستم راهنما شوم. چیزی که همیشه به آن فکر میکنم این است   که آقای مهندس اگر  رها می‌کرد این قضیه ی درمان  را و به این موضوع فکر می کنم خیلی وقت ها که من در سرمای یخ بندان در حال حرکت و بی هدف بودم منِ منصور چه کار می کردم  جواب خودم را می دهم و می گویم قطعاٌ یکی مثل آقای مهندس بی خود انتخاب نشد.

در یک شعر چون وقت کم است کوتاه می کنم: 

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.
کوه ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...
بر نمی شد گر ز بام کلبه ای دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،
رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟
آنک، آنک کلبه ای روشن،
روی تپه، رو به روی من ...
در گشودندم.
مهربانی ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ی آتش،
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:
...« گفته بودم زندگی زیباست.
زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست گر
بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست.
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
 سپاسگزارم....

 


 

گروه سایت نمایندگی دانیال اهواز

عکس و تایپ : مسافر محسن - لژیون یکم

ارسال خبر: همسفر ابوالفضل

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .