English Version
This Site Is Available In English

هیچ نفسی بار نفس دیگری را به دوش نمی‌کشد

هیچ نفسی بار نفس دیگری را به دوش نمی‌کشد

سیزدهمین جلسه از دوره پنجاه‌ و ششم کارگاه‌های آموزشی عمومی‌کنگره ۶۰ نمايندگی پروين اعتصامی‌ اراک، با استادی پهلوان راهنما مسافر بهروز، نگهبانی مسافر‌‌ ولی‌‌اله و دبیری مسافر جلال با دستور جلسه «وادی سوم و تاثیر آن روی من» پنج‌شنبه هشتم خرداد ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان بهروز هستم یک مسافر؛ خدا را شکر می‌کنم که در خدمت شما بزرگواران در نمایندگی بسیار خوب پروین اعتصامی اراک هستم و همچنین خوشحالم که با همسفرم در خدمت شما عزیزان هستیم، امیدوارم که همه شما عزیزان نیز از حضور ما در نهایت خوشحال باشید.
فرصت مانند ابر است و باد آن را به این طرف به آن طرف می‌برد، و باد هم می‌دانم که می‌شناسد که من را به سمت یمین ببرد یا به سمت یسار ببرد. این صندلی‌ یک فرصت است، من یک کارهایی را می‌کنم  ولی تکلیف من را این باد تعیین می‌کند، همین زیستن در کنگره خیلی مهم است ولی چطوری زیستن خیلی مهم‌تر است. این۱۴ ماهه، این ۴ ساله، این سفر اول من، به قهر می‌گذرد، به مهر می‌گذرد، با چی می‌گذرد. من که خیلی خوشحال هستم که با کنگره آشنا شدم، یک مقدار بیشتر هم شکر می‌کنم و سعی می‌کنم هم به کلام باشد هم به عمل باشد و هم به پول باشد، بابت اینکه اجازه داد که در کنگره باشم.
اگر بگویم پارتی بازی است شاید خوب نباشد برای کاری که خداوند برای من کرده است و استثنائاً برای شما کرده است. میان این همه نفس، من در کنگره یک صندلی دارم، شما توی کنگره یک صندلی دارید، برای چی؟
برای خوشبختی!

در ابتدا فکر می‌کردم که آمده‌ام کنگره که هروئینم را کنار بگذارم، شیشه و تریاکم را کنار بگذارم، یا مسافرم آمده کنگره که هروئین و شیشه و تریاکش را کنار بگذارد، ولی نه! این آدم‌ها آمده‌اند در کنگره و می‌گویند: من و این همه خوشبختی را محال است.
از اینجا همه چیز شروع می‌شود، از طرز تفکر من، از طرز باور من، از اینکه ایمان بیاورم، حالا که ایمان آوردم، به ایمانم هم ایمان بیاورم، من خوشبختم، بغل دستی‌ام خوشبخت است، آن یکی حالش زیاد خوب نیست، آن یکی در حسرت یک عزیزم هست، آن یکی اصلاً اوضاعش مناسب نیست و می‌گوید از سفره زندگی‌ام هم لذت نمی‌برم، از پدر بودنش لذت نمی‌برد، از مادر بودنش لذت نمی‌برد، پس چرا آن یکی لذت می‌برد؟ همه سلام من حسین هستم یک مسافر را می‌شنوند، همه راهنما دارند، همه آمدند که خوشبخت بشوند، چرا باد دارد مرا از خوشبختی دورتر می‌کند؟ بعضی‌ها در کنکره آینده خودشون را به تملک خودشون درآورده‌اند. مطمئنم که آینده خوبی دارند، مطمئنم که خوشبخت هستتند، مطمئنم روز به روز به هستی، نیستی و حالا خداوند نزدیک‌تر می‌شود، بعضی‌ها شک دارند که آینده‌شان چه می‌شود؟ آیا عروس خوبی دارم؟ آیا داماد خوبی دارم؟ آیا خودم خوشبخت می‌شوم؟ آیا این عزیزم گفتن از ته دل است؟ آیا می‌توانم عشق داشته باشم؟ اصلاً عشق چی هست؟ می‌خواهم بروم سفر، چی با خودم می‌برم؟ برای چی می‌روم؟ مهم است.

من هم همیشه مسافرم، و سفرم را شروع کردم و خبر نداشته‌ام، ولی از این به بعد با سلام دوستان من حسین هستم یک مسافر، خبر دارم که چه سفر طولانی‌ای دارم، این صندلی، صندلی فرصت‌ها است، تا کجا می‌شود خوشبخت بود، تا آنچه که در باورم نمی‌گنجد، چگونه؟ با اعمال خودم. کنگره سرزمین اعجاز است، معجزه رو می‌شود در آن دید، ولی من فکر می‌کردم معجزه یک چیزی است که یک دفعه اتفاق می‌افتد، نه دیگر معجزه زمان شامل حالش می‌شود، یک سری اعمال و رفتار هم خودم باید انجام دهم، ۱۰ ماه ۱۱ ماه دارویم را به موقع و به اندازه بخورم، حرف راهنمایم را گوش بکنم، یک معجزه‌ای رخ می‌دهد که آنقدر آسان به دست می‌آید که من آن سبک می‌شمارم، من برای همیشه بی‌نیاز از بساط مواد مخدر می‌شوم، همه دنیا، همه علم دنیا،همه دکترها همه روانشناسها، جراح مغز، همه‌ و همه را جمع بکنید ۱ دانه‌اش را ندارند.

و من اصلاً حواسم به آن نیست، حالا حواسم نیست هیچ اشکال ندارد یک وقت‌هایی یک، دو دو تا چهارتایی می‌کنم، مثلاً یک پاکت می‌خواهم به راهنمایم بدهم، اندازه رهایی من چقدر است؟ چقدر می‌ارزد؟ می‌گویم عمراً نمی‌توان برایش اندازه قائل شد. ولی وقتی که می‌خواهم حساب کتابش بکنم، نمی‌توانم حسابش بکنم. تاز یک مقدار زورم هم می‌آید و با خودم می‌گویم آقای مهندس روزی ۱۰۰ تا رهایی میدهد، این ۱۰۰ نفر چقدر پول داخل پاکت می‌گذارند، می‌بینم رهاییم را دارم با جلد درونم رها می‌شوم.
من که تقریباً یک نفس ورشکسته بودم که به کنکره رسیدم، آدم نیروهایش را از دست می‌دهد، احساس می‌کند به اعتیاد باخته است، و شده مصرف کننده، شده خانواده مصرف کننده، پدر هست ولی نمی‌تواند پدری بکند، پدر هست، فرزند دارد ولی نمی‌تواند در حقش پدری بکند، جوان هست ولی نمی‌تواند جوانی بکند، و خیلی چیزهای دیگر، «اعتیاد مرگ زندگی است.» نه عشقی، نه احساس عاشقی، یک وقتایی عشق را سوء تفاهم جنسی گرفتم، یک وقتی عشق رو نژاد پرستی گرفتم و فکر کرده‌ام که فقط باید بچه خودم را دوست داشته باشم. آن را که آقای مهندس می‌گوید به غریزه است،دیگر چه کسی را دوست دارید؟ دیگر چند تا قلب توی قلبت هست که قلبت برایشان بتپد، که قلبِ توی قلبت سرخ بشود. توی قلبت چند نفر جا دارد.

ولی وقتی می‌آیی می‌شنوی که سلام دوستان حسین هستم یک مسافر در آن دانایی موثر می‌خواهد، اگر بفهمم و عمل کنم می‌شود همان که ابتدای صحبتم گفتم خوشبختی می‌شود. بالاترین دین چه دینی است؟ محبت و خدمت به دیگران است، من در حسرت قرار دارم وقتی خودم با خودم خلوت می‌کنم خیلی چیزها را می‌خواهم. اول اینکه متوجه شدم هیچ نفسی بار هیچ نفسی را به دوش نمی‌کشد، در وادی سوم خیلی بهتر متوجه می‌شویم که هیچکس به اندازه خودش به درون خودش فکر نمی‌کند، من یک تن دارم و یک خویش دارم که هیچکس اجازه ندارد به آن فکر کند ولی من به عنوان مادر به فرزندم احترام می‌گذارم و به آن خیلی کمک می‌کنم.

هیچ نفسی بار هیچ نفسی را به دوش نمی‌کشد یعنی همان هیچکس به اندازه خودش به درون خودش فکر نمی‌کند و ما هستیم و هستیم پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگریست. پس بیایم و خوشبخت زندگی کنم و از کوچه پس کوچه‌های دربدری زندگی بیرون بیایم. آیا پولدار می‌شوم؟ پولدار نمی‌شوم؟ فرزندم خوب می‌شود خوب نمی‌شود؟ به من فرصت دادند چقدر فرصت دادن؟ آنقدر که از جن جن به جن انس و بعد هم انسان، ولی متاسفانه من فکر می‌کنم آمده‌ام در کنگره شیشه را درمان کنم یا تریاکم را کنار بگذارم.ولی اینگونه نیست.
آقای مهندس کلامی دارد که من هر کجا بروم بیان می‌کنم می‌گویند: مواد مخدر بهانه‌ای است که من رسیده‌ام به کنگره و همسفر من هم رسیده است به کنگره و امکان ندارد که من مواد مخدر را کنار بگذارم. هیچکس نمی‌تواند هروئین قرص و شیشه را کنار بگذارد. به هیچ عنوان امکان ندارد مگر اینکه این مواد تو را کنار بگذارند.
رفتار و اعمال خیلی مهم هستند اگر شما یک دوربین بردارید و در سطح اراک بچرخید هر کسی هر چیزی که خوب هست را می‌خواهد همه یک ضمانت وفاداری می‌خواهند، همه یک ضمانت خوشبختی را می‌خواهند، همه پول می‌خواهند، ثروت می‌خواهند و آیا دید این‌ها هم ما را می‌خواهند؟ خب این همه عشق و محبت ریخته است اعمال من خیلی مهم است که فلز وجودی مرا تغییر می‌دهد. آن چیزی که من می‌شنوم و به آن عمل کنم مرا تغییر می‌دهد و کنگره هیچ چیز دیگری برای من ندارد فقط آدرس خودم را به خودم می‌دهد.

چیزی که این روزها خیلی قابل توجه است و راجع به آن صحبت می‌شود این است که من الان خدمت شما هستم و می‌گویم بهروز هستم یک مسافر راهنمایم آقای زرکش و رهاییم ۹ سال است و خیلی جاها خدمت کرده ام ولی اگر یکی از من بپرسد که ۹سال از رهاییت می‌گذرد آیا من حرفی برای گفتن دارم؟ نسل تغییر کرده است و به این موضوع بایستی توجه داشته باشیم، یک روز من گل رهایی در کنگره می‌گیرم و کنگره میروم و می‌آیم می‌روم و می‌آیم و ۹ سال از رهاییم می‌گذرد و من در سفر اول دوست دارم تغییر کنم ولی نمی‌توانم تغییر کنم اما سفر دوم سفر تغییر است و تا اینکه در ادامه تبدیل شوم اما باز هم در سفر دوم نمی‌توانم تغییر کنم اینجا مصیبت شروع خواهد شد، باز هم خشمگین هستم باز هم نگاهم حلال نیست، زبانم حلال نمی‌چرخد در بخشندگی به جن درونم می‌بازم، از کجا سفر دوم من شروع خواهد شد؟ از جایی که آن تغییراتی را که نتوانستم انجام دهم در سفر دوم انجام دهم و تبدیل به یک انسان دیگری می‌شوم و ضلع بعدی چه هست؟ ترخیص می‌باشد.

ترخیص هم مثل باد هست که ابرها را به اینور و آنور می‌برد. باد می‌داند که سلام دوستان من حسین هستم یک مسافر، باد مسافر داری مرا می‌بیند، همسفر داری مرا می‌بیند، همسایه داری مرا می‌بیند، باد می‌بیند وقتی یک محتاج دستش را جلوی من دراز می‌کند من راجع به آن چه فکر می‌کنم و این موضوع برای بچه‌های کنگره خیلی مهم است.
سفر اول و سفر دوم برای رهایی از اعتیاد دو سفر الزامی است؛ وادی سومم همین است هم سفر اول در آن قرار دارد هم سفر دوم در آن قرار دارد سفر اول برای تن و سفر دوم برای خویش که خویش و تن یکی شوند که برای خویش دایره سردار مهم است. همه این دایره‌ها رهایی دارند اما دایره سردار غریب است، در خیلی از نمایندگی‌ها غریب است، دایره سردار است که من احساس سرخوشی و نعشگی می‌کنم؛ اما من وقتی به لژیون سردار می‌آیم فکر می‌کنم که کنگره به پول من نیاز دارد.

خدای کنگره خیلی خداست هم زمین را دارد و هم آسمان را دارد و کنگره هر روز سینه را سپر می‌کند میکروفون را دست یکی می‌دهد می‌گوید با راهنمایی نیروهای مافوق به کار خود ادامه می‌دهد حالا من اینجا بودم یا نبودم، من که ملتمسانه به آقا حبیب فرمودم که به اینجا می‌آیم، حالا من سالی ۵۰۰ میلیون به کنگره ندهم هیچ اتفاقی نمی‌افتد.
بایستی برای خوشبختی به همه دایره‌ها سر زد و ببینیم چه خبر است. کنگره را بایستی تعریف کنیم، زمین را دارد و هم آسمان را دارد، آقای مهندس بایستی در نمایندگی تعریف گردد وگرنه یک تازه وارد چه می‌داند ولی کسی از آن چیزی نمی‌گوید.

کتاب ۶۰ درجه را بردارید به یک چاپخانه سر بزنید و بپرسید این کتاب چقدر است می‌گوید ۸۶۰ هزار تومان است ولی الان قیمت آن ۱۵۰ هزار تومان است و مسئول چاپخانه بغض می‌کند که اگر آقای مهندس حمایت نکند این کتاب چاپ نخواهد شد.
من می‌دانم که انسان‌های موفق خواهان دارند شخصی یک رتبه معمولی در کنکور می‌آورد به عنوان مثال به نروژ سفر می‌کند و درس می‌خواند حالا آقای مهندس را چند کشور می‌خواهد؟ چند کشور خواهان اوست؟ ایشان محقق هستند، نویسنده هستند، کاشف هستند، نخبه هستند، درمان اعتیاد را کشف کرده است درمان سیگار را کشف کرده است، درمان چاقی را کشف کرده است، درمان سرطان را کشف کرده است، به نظر شما آقای مهندس ایمیل خود را در روز چک می‌کند چند کشور او را می‌خواهد؟ با چه مبلغی  او را می‌خواهند؟ خب اگر ایشان تعریف گردند دیگر برای من سوء تفاهم پیش نمی‌آید و حساب کتاب نخواهم کرد.
یکی کنگره یکی آقای مهندس و یکی رهایی که رهایی بایستی خصوصی‌تر باشد ولی در پیام هم می‌گوید: ما افراد خواهان رهایی از دام اعتیاد در حال عبور از تاریکی‌ها به طرف روشنایی‌ها هستیم بنابراین خود را مسافر معرفی می‌نماییم این سفر سفری است از قهر به مهر از کفر به ایمان و از طرف نفرت به عشق حالا عشق اینجا چه می‌گوید؟ همان وادی چهاردهم خوشا به حال آن کس که می‌دهد و دنبال بازپسگیری آن نیست و این بخشش بایستی از بیرون شکل بگیرد باید من به فقرایی که بیرون هستند کمک کنم از همه شما متشکرم.
 



عکس: مسافر امیر
تایپ: مسافر جواد و محمد و سعید
تنظیم‌: مسافر سعید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .