English Version
This Site Is Available In English

از بخشش تا مرزبانی؛ سفری به درون از زبان یک مسافر رها

از بخشش تا مرزبانی؛ سفری به درون از زبان یک مسافر رها

به نام قدرت مطلق الله

-لطفاً به‌رسم کنگره ۶۰ خودتان را معرفی نمائید:
سلام دوستان، رضا هستم، یک مسافر، مرزبان خبری پارک. آخرین آنتی ایکس مصرفی اوپیم. روش درمانم DST با داروی OT. مدت سفر اولم ۱۱ ماه و ۱۱ روز، با کمک راهنمای گرامی‌، آقای ارسلان مهدی‌زاده. مدت رهایی از اعتیاد: ۲۱ ماه. سفر نیکوتین را طی ۱۰ ماه و ۲۱ روز به پایان رساندم و اکنون ۱۹ ماه از رهایی‌ام می‌گذرد. در حال حاضر نیز در لژیون کاهش و افزایش وزن هستم به مدت ۱۲ ماه، با کاهش ۲۷ کیلوگرم. راهنمای خدمتی و مرشدم در همه این مراحل، آقای ارسلان مهدی‌زاده می‌باشند.

- مفهوم واقعی بخشش را در کنگره چگونه آموختید و در زندگی روزمره چطور به کار می‌گیرید؟
تأمل: در کنگره ۶۰، فعل «بخشش» برایم معنای جدیدی پیدا کرد. وقتی تیپر کردن دارو را آغاز کردم، درواقع بخشی از وابستگی‌ام را بخشیدم. این گذشت از مصرف، نوعی بخشش در حق خود بود. بخشش یعنی سبک‌شدن، یعنی تغییر نگرش، یعنی توانایی دل‌کندن از آنچه به‌ظاهر به ما قدرت یا آرامش می‌دهد، اما در باطن، اسارت است.
کشف: زمانی که سفرم اصولی بود و طبق فرمان راهنما پیش رفتم، متوجه تغییر در رفتار، نگرش و حتی چهره‌ام شدم. این همان «رنگ رخساره» بود که از سر «سفر درون» حکایت داشت. رفتار من به دیگران القا کرد که می‌توان با بخشش دارو و ذهن، به حال خوش رسید. بدون اینکه چیزی به کسی بگویم، تأثیر گذاشتم.

- خدمت‌کردن به دیگران، به‌ویژه در جایگاه مرزبانی، چه تأثیری بر رشد شخصی شما داشته است؟
گفت‌وگو: شش ماه پس از ورودم به کنگره، خدمت در سایت را آغاز کردم. در ابتدا تصور می‌کردم خدمت یعنی کمک به دیگران؛ اما به‌مرور فهمیدم که در کنگره، خدمت اول به خود ما بازمی‌گردد.
کشف: خدمت، یعنی آموزش به خود. هر بار که خدمتی انجام می‌دادم، درواقع داشتم جهان‌بینی‌ام را ارتقا می‌دادم، روش درست زندگی را تمرین می‌کردم و به خودم نزدیک‌تر می‌شدم.
انتقال: این جایگاه مرزبانی، بیش از هر چیزی برای خودم نیاز بود. من به این موقعیت نیاز داشتم تا رشد کنم، زندگی‌کردن را بیاموزم و ساختار فکری‌ام را بازسازی کنم.

- آیا تجربه‌ای داشته‌اید که بخشش یا خدمت باعث تغییر نگرش شما نسبت به یک فرد یا موقعیت شده باشد؟ آن را شرح دهید.
تجربه: زمانی که خدمت می‌کردم، متوجه شدم که نوع نگاه من به اطرافیانم تغییر کرده است. به‌جای قضاوت یا سرزنش، درک و همدلی وارد نگاه من شد. حتی در برخورد با فردی که زمانی باعث رنجش من شده بود، از دریچه جدیدی به او نگاه کردم. علت رفتار او را جست‌وجو کردم، نه فقط ظاهر آن را.
تأمل: این تغییر نگرش، هدیه‌ای بود که از دل بخشش و خدمت بیرون آمد. کنگره به من یاد داد که خدمت و بخشش، پیش از هر چیز، درون خودم را پاک می‌کند.

- ورزش در پارک، چه تأثیری بر وضعیت جسمی، روحی و نظم فردی شما داشته است؟
کشف: در زمان مصرف، در سکون مطلق بودم. اما درمان، فقط در حرکت اتفاق می‌افتد. ورزش در پارک، مکمل درمان من بود. جسمم را بیدار کرد، ذهنم را آرام‌تر و منظم‌تر ساخت.
تجربه: ورزش در کنگره، باهدف و هماهنگی خاصی همراه است. برخلاف باشگاه‌های بیرون، هدف ما در اینجا سلامت و تعادل است، نه رقابت یا ظاهرسازی. ورزش هم‌افزا با تیپر دارو عمل می‌کند و جهان‌بینی مرا از گفتار به کردار می‌برد.

-چگونه بین نظم شخصی، مسئولیت مرزبانی و ورزش روزانه تعادل برقرار می‌کنید؟
تجربه: با نظم‌بخشی به زمان و اولویت‌بندی فعالیت‌ها، بین این سه عنصر هماهنگی ایجاد کرده‌ام. خدمت در مرزبانی به من آموخت که نظم، فقط یک ارزش نیست؛ یک ضرورت است. ورزش، این نظم را تثبیت می‌کند و باعث می‌شود وظایفم را بهتر انجام دهم.
کشف: وقتی در یک روز شلوغ، ورزش را حذف می‌کردم، به‌مرور حال روانی‌ام دچار افت می‌شد. از آنجا فهمیدم که این سه - نظم، خدمت، ورزش - مثل اضلاع یک مثلث هستند که یکدیگر را کامل می‌کنند.

-اگر بخواهید تجربه خود را از مرزبانی و ورزش، در یک جمله به رهجویان تازه‌وارد منتقل کنید، آن جمله چیست؟
انتقال: مرزبانی و ورزش، دو بال پرواز به‌سوی خودشناسی‌اند؛ یکی به تو قدرت ایستادن می‌دهد، دیگری هنر پرواز.
جمع‌بندی: از سکوت مصرف تا صدای روشن خدمت
اگر بخواهم تمام این مسیر را در چند جمله خلاصه کنم، باید بگویم که کنگره ۶۰ برای من فقط محل درمان نبود، بلکه مدرسه‌ای بود برای یادگرفتن زندگی. اینجا یاد گرفتم که خدمت، فقط کمک به دیگران نیست، بلکه راهی است برای ساختن خودم. فهمیدم که بخشش، فقط گذشت از دیگران نیست، بلکه عبور از خودم است؛ از توقع، از ترس، از وابستگی. در ورزش، فهمیدم حرکت فقط برای بدن نیست، بلکه برای ذهن و روحم هم هست و در مرزبانی، درک کردم که نظم، سکوت، احترام و قانون، ابزار رشد واقعی هستند. اگر امروز از جایگاهی حرف می‌زنم که زمانی برایم دور و دست‌نیافتنی بود، فقط به این دلیل است که قدم برداشتم، خدمت کردم، بخشیدم و ایستادم و اگر بتوانم فقط یک جمله به مسافر تازه‌وارد بگویم، این است: "حرکت کن، حتی اگر آرام؛ چون تنها با حرکت است که معجزه‌ها اتفاق می‌افتند."

عکس: مسافر امیر رضا لژیون هفتم
مصاحبه‌گر: مسافر عباد لژیون سوم
ارسال مطلب: مرزبان خبری مسافر رضا
گروه خدمتگزاران سایت نمایندگی گیلان پارک محتشم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .