سیزدهمین جلسه از دوره شانزدهم سری کارگاههای عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی بنیان به نگهبانی مسافر جمال، استادی راهنما مسافر داریوش و دبیری مسافر جواد با دستور جلسه «وادی سوم و تأثیر آن روی من» پنجشنبه هشتم خردادماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز شد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان داریوش هستم یک مسافر؛ از راهنمای محترم مسافر صادق، ایجنت محترم، لژیون مرزبانی و شما عزیزان که اجازه دادید در جمع شما حضور پیدا کنم و آموزش بگیرم، صمیمانه سپاسگزارم. همچنین خداقوت میگویم به دوستان مرزبانی قبلی که دوره آنها به اتمام رسید؛ و تبریک به گروه مرزبانی جدید بابت مسئولیتی که پذیرفتند. امیدوارم که باعث آموزش و رشد آنها بشود .درود میفرستم به شعبه بنیان که رهایی مواد و سیگارم را در سال ۱۳۹۸ اینجا گرفتم.
دستور جلسه هفته از نگاه من، دستور جلسهای شیرین است. وادی سوم یعنی دستور جلسه پذیرفتن. من وقتی وارد کنگره شدم، فهمیدم که وقتی ساقه یا شاخه یک درخت و یا استخوانی در بدن میشکند یا انسان دچار درد و رنج میشود، سیستم درخت و بدن خود را ترمیم میکند؛ و تمام هنر باغبان و ارتوپد این است که جزء شکسته شده را به حالت اول برگرداند؛ ولی ترمیم توسط خود درخت و یا بدن انجام میشود. وقتی درست نگاه میکنیم؛ اگر آب و نور و کود بهموقع به درخت نرسد یا تن انسان مواد اولیه سالم را دریافت نکند، کاری از آن برای بازسازی و احیاء خود بر نمیآید. در سیستم هستی همه به هم متصل و نیازمند همدیگر هستند. این را از اینجهت گفتم که وقتی وارد کنگره شدم این مسائل را نمیدانستم. نمیدانستم که با مصرف مواد، تغذیه نامناسب، خواب بیموقع، مصرف سیگار، افکار مسموم و منیتی که داشتم، نمیتوانستم بر ترسهای خود غلبه کنم و جسم من هر روز بیشتر از قبل به نابودی کشیده شده بود.

وقتی به کنگره آمدم متوجه شدم که در شرایطی میتوانم خود را احیاء کنم و به مثلث عدالت، معرفت و عمل سالم برسم که سیستم ایکس و بیوشیمی بدن من فعال شود. من با خواب و تغذیه نامناسب، مواد مخدر، سیگار و افکار مسموم عدالت و معرفت و عمل سالم را از بین برده بودم و امروز اگر دلم میخواهد شرایط خوبی را برای خود مهیا کنم؛ باید تخریبی که برای خود ایجاد کردم را بازسازی کنم و بپذیرم که از خویش خویشتن هیچ نمیدانم. من هیچ اطلاعی نداشتم که میلیاردها سلول شهر وجودی بدن خود را بمباران کردهام. من با تمام وجود دوست داشتم خوب زندگی کنم. دوست داشتم اخلاق، شرایط جسمی و خانوادگی، شغل و وضعیت مالیام درست شود؛ ولی نمیشد و مدام زور میزدم. چرا زور میزدم؟ چون نمیپذیرفتم که بلد نیستم. در این وادی میگوید اگر میخواهی راهحل پیدا کنی بایستی بپذیری که هیچ نمیدانی و شناختی از خود نداری. وقتی قطعات ماشینی که سوار میشوم را نمیشناسم، علت خرابی را هم نمیفهمم. در نهایت زور میزنم و ماشین را دستکاری میکنم و یا با کمک دیگران هول میدهم تا شاید روشن شود.
امروز در کنگره یاد گرفتم که با زور زدن نمیشود مشکل را حل کرد و باید بپذیرم که راهحل را بلد نیستم و به استاد و معلم نیاز دارم. وقتی معلم باشد کار آسان و راحت میشود. کلام آخر را بیشتر خدمت همسفران میگویم که امیدوارم بپذیرند که من بهعنوان یک انسان دو سال طول کشید روی پاهای خود راه بروم و زمان برد تا حرف بزنم و شرایط خود که تخریب شده بود را به حالت اول برگردانم؛ پس باید این فرصت به من داده شود تا به آرامش برسم. از این که به صحبتهای من توجه نمودید سپاسگزارم.
مرزبان خبری: مسافر وحید
تصویربردار: مسافر هادی
نگارش: مسافر علی
ویرایش و ارسال خبر: مسافر نوید
- تعداد بازدید از این مطلب :
87